close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

اعدام اتفاقی یک کودک

۱۹ شهریور ۱۳۹۲
بهترین های شهروند خبرنگاری
خواندن در ۳ دقیقه
اعدام اتفاقی یک کودک
اعدام اتفاقی یک کودک

مرد میان‌سال که ته ریشی دارد و به خادم مسجد می‌ماند، از جوان می‌خواهد سرش را کمی جلو بیاورد. مرد جوان سرش را جلو می‌آورد تا مرد میان‌سال کارش را راحت‌تر انجام دهد. در این چند دقیقه گذشته خیلی تلاش کرده همراهی کند تا کار همه زودتر تمام شود و هر کس برود جایی که قرار است.

مرد جوان چهارشانه‌ای هم هست که به مرد میان‌سال کمک می‌کند. مراقب است که مرد جوان اولی پایش نلغزد و جایش هم محکم و مطمئن باشد. برقراری این همه تعادل بالای چهارپایه و آن هم بالای وانت بار، کار راحتی نیست.

مرد جوان اولی هم‏چنان همراهی می‌کند تا خودش و دیگران بیش از این معطل نشوند و هرکس برود جایی که قرار است برود. هم‌زمان فکر‌های مختلفی از سرش می‌گذرد. تا کنون و در این چند سال، چند میلیون بار این فکرها را غرغره کرده. آن وقتی که باید، هیچ به یادشان هم نبود. حالا همه چیز سر جای خودش قرار گرفته و او هم آن بالا منتظر است. نفس عمیقی می‌کشد.

.

.

.

جمعیت کوچکی که در این تاریکی اول صبح برای تماشا آمده‎اند نمی‌دانند باید حوصله‌شان سر برود، باید کاری کنند، باید به خودشان لعنت بفرستند یا باید بروند پی کارشان. در پایان هرکس باید برود جایی که قرار است برود. آن مرد جوان که حالا چند دقیقه است آن بالا آونگ شده هم باید برود. توی قبر! ولی مرد جوان هم‌چنان در حال جان دادن است. زمان‌های قدیم محکومان به مرگ بالای سکو که می‌رفتند پولی در دست جلادشان می‌گذاشتند. انگار که به میرغضبت مرحمت کنی. انعام هرچه بیش‌تر بود، میرغضب کارش را بهتر، تمیزتر و سریع‌‎تر انجام می‌داد و کار زودتر تمام می‌شد. شاید مرد جوان هم باید به مجری مراسم انعامی می‌داد تا به قد ثانیه‌هایی چندین برابر طول عمرش این گونه مشغول جان کندن نباشد. ولی انگار میرغضب جوان بیش‌تر از مرگ فراری بود تا محکوم.

آدم‌هایی که ایستاده‌اند و برخی از آن‎ها این اول صبحی دل‌شان نیامده بچه‌های‌شان را هم توی خانه تنها بگذارند، مانده‌اند که بالاخره مرد جوان جان کند و جان داد یا هنوز هم نه. یا این که کل قصه همین است؛ هی این طرف و آن طرف می‌شود و آخرش هم بی‌حرکت می‌ماند تا همه عبرت بگیرند وبروند پی کارشان. مراسم هم تمام می شود.

حالا خواب از سر بچه‌ها پریده. سردشان هم شده. منتظرند آن آقا، که قرار است بمیرد یا تا الان مرده باشد، از بالای طناب بیاید پایین و برود دنبال کار خودش که آن‌ها هم بروند خانه. ولی مرد جوان انگار که آن بالا خوابش برده، هی بالا و پایین پرید و الان هم دیگرهمین طور آویزان مانده. پلیس‌ها هم انگار درست مانند آن‌ها نمی‌دانند بقیه‌اش قرار است چگونه باشد. شاید هم منتظرند خود آن آقا بیاید پایین و برود دنبال کارش.

بچه‌هایی که پدر و مادر‌های می‌برندشان تماشای همه آن چیزهای خیابانی دیگر، اینجا هم هستند. در این مراسم یا این مراسم اعدام دیگر!

.

.

.

.

آژانس خبری کردپا داستان را این گونه روایت می‌کند که بچه‌های روستای کلاش لولم از توابع شهرستان جوانرود که در اطراف شهر کرمانشاه‌ است آن روز تصمیم می‌گیرند اعدام بازی کنند. چند روز پیش از آن در شهرستان جوانرود مراسم اعدامی در ملاء عام و در میانه شهر اجرا شده بود. «رئوف» مصطفایی آن بالا آونگ شده بود. بی‌گمان بعد هم هر کس رفت دنبال کار خودش. نمی‌دانیم که آیا از بچه‌های روستا تماشاگر آن مراسم اعدام بوده‌اند یا خیر؛ یا این که قصه جذاب یکی از نوجوانان روستا را شنیده‌اند. هر چه که بوده، برای آن‌ها مراسم اعدام شاید چیزی در اندازه بازی و مسابقه از طناب آویزان شدن بوده تا بعد از بازی هم بروند خانه‌های‌شان شام بخورند و بخوابند؛ مانند همان‌هایی که پس از مراسم اعدام می‌روند دنبال کار و زندگی‌شان؛ حتا آن آقایی که آن بالا خوابش برده.

 سن هیچ‌ کدام به 10 سال هم نمی‌رسد. قرار می‌شود مهران آن آقای بازی اعدام شود. این آخرین باری است که مهران با آنها بازی می‌کند.

این فیلم حاوی تصاویر ناراحت کننده است

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان بوشهر

تندیس "خالو حسین بردخونی" یک هفته پس از نصب به آتش کشیده...

۱۸ شهریور ۱۳۹۲
شهرام رفیع زاده
خواندن در ۲ دقیقه
تندیس "خالو حسین بردخونی" یک هفته پس از نصب به آتش کشیده شد