شایا گلدوست
«در زندگی چالشهای زیادی را تحمل کردم. از طرد شدن از خانواده تا بیخانمانی، دردهاییست که سالها با آنها زندگی میکنم. تعرض، تجاوز و خشونت، تجربیات تلخ، اما آشنایی هستند که بارها برایم اتفاق افتادهاند، شاید تنها به این دلیل که با آنچه همه از من انتظار داشتند متفاوت بودم. فشارها مرا به مرز دیوانگی کشاندند، تا جایی که چندین بار تصمیم گرفتم خودم را از شر این زندگی خلاص کنم، اما ناموفق بودم. به امید رهایی و آزادی ترک وطن کردم. آمدم تا بتوانم زندگی کنم، نفس بکشم، اما دریغ که خیالی باطل بود. زندگی اینجا هم روی خوشش را به من نشان نداد.»
«فرحان عباسی رودکناری» نویسنده کتابهای «عشق محکوم به رویا» و «فریاد سکوت» است که قصه زندگی خود را اینگونه روایت میکند. مرد همجنسگرایی که داستان ۲۲ سال زندگیاش میتواند چند جلد کتاب باشد.
«داستان کتاب دومم، عشق محکوم به رویا، را با هدف نشان دادن رابطه عاشقانه یک فرد همجنسگرا نوشتم اما متاسفانه آنطور که من میخواستم تمام نشد. بخشهای زیادی را حذف یا اصلاح کردند و داستان به شکل دیگری، غیر از آنچه من میخواستم تمام شد. شاید انتظار زیادی بود که بتوانم در ایران قصه عشق فردی با تمایلات همجنسگرایانه را روایت کنم. نمیدانم شاید میخواستم با نوشتن مرهمی بر زخمهای خودم بگذارم، اما نهتنها کتاب آن چیزی که من میخواستم نشد، زندگی خودم هم بر خلاف هر آنچه تصور میکردم تغییر مسیر داد.»
فرحان میگوید که: «در اثر اصلاحات انجامشده، شخصیت مرد داستان به شکلی بیمار جلوه داده شد. تمام روایتهای عاشقانه تغییر داده شد و مسیر قصه عوض شد، تا بتواند اجازه چاپ دریافت کند، این خلاف میل شخصی من بود، ولی چارهای نداشتم. در بخش از کتاب آمده است: "به امید روزی که عاشق شدن جرم نباشد..."
کتاب اولم، فریاد سکوت، نیز با وجودی که هیچ اشارهای به نوع ارتباط عاشقانه نمیکند، اما مجموعهایست از دلنوشتههایی که من برای عشق زندگیام، در دوره بسیار سختی که داشتم مینوشتم. بخشی از آن کتاب را در روزهایی که در بخش اعصاب و روان "بیمارستان روزبه" بستری بودم نوشتم. همه آن روزهای تلخ یک کتاب شد. به واسطه کتابهایم افتخارات زیادی کسب کردم، حتی عضو کانون اهل قلم کشور شدم، اما تلخی روزگار برایم تمام نشد.»
فرحان به امید داشتن حمایت خانواده برایشان آشکارسازی کرد. به این امید که آنها کنارش باشند و او را همراهی کنند، میگوید: «انتظار داشتم که درکم کنند، اما کاملا عکس این موضوع اتفاق افتاد. مشاورم پیشنهاد داد که موضوع را با خانواده در میان بگذاریم، اما با این کار همه چیز بدتر شد. عکسالعمل خانوادهام بسیار منفی و دور از انتظار بود، تا آنجا که بارها مجبور به ترک خانه شدم.
خانوادهام مرا مجبور کردند که به سربازی بروم. شاید فکر میکردند که سربازی میتواند گرایش جنسیام را تغییر دهد. میگفتند که "باید به سربازی بروی تا آدم شوی، سربازی از تو یک مرد میسازد."
فضای آنجا برایم غیر قابل تحمل بود، نه امنیت جانی داشتم و نه امنیت و آرامش روانی. در نهایت تصمیم گرفتم در حین خدمت اقدام به اخذ معافیت کنم. چاره دیگری نداشتم. باید خودم را نجات میدادم. بعد از یک پروسه پزشکی و روانپزشکی طولانی و تحقیرآمیز، به عنوان یک "بیمار" از خدمت سربازی معاف شدم.»
ترنسها و همجنسگرایان، طبق بخش پنجم آییننامه سازمان نظام وظیفه عمومی ناجا که مربوط به بیماریهای اعصاب و روان است، مشمول دریافت معافیت از خدمت سربازی میشوند. در آییننامه جدید، مصوب ۱۳۹۳، همجنسگرایان طبق بند ۷ با عنوان «کژخوییهایی که مغایر شئونات اجتماعی و نظامی است، از جمله انحرافات جنسی و هموسکشوالیتی» موقت و در صورت تایید معاف دائم میشوند. ترنسها طبق بند ۱۲، با عنوان «اختلال هویت جنسی TS» با ارائه گواهی پزشکی قانونی و تایید مراکز درمانی نظام وظیفه میتوانند معافیت دائم از سربازی را دریافت کنند.
نگاه جرمانگارانه و بیمارپندارانه به قشر رنگینکمانی در ایران یکی از دلایل خروج این افراد از کشور برای یافتن حقوق اولیه انسانیشان در سرزمینهای دیگر است. فرحان نیز تصمیم گرفت که ایران را ترک کند. نزدیکترین مکان امنی که برای خود تصور میکرد ترکیه بود. ماهها بود که دیگر در خانه خودشان جایی نداشت. او میگوید: «چند ماهی را در یک خانه سالمندان سپری کردم. توسط یک آشنا به آنجا معرفی شدم که جای خوابی داشته باشم، اما تا کی میتوانستم آنجا بمانم؟ تصمیم گرفتم که ایران را ترک کنم. به ترکیه آمدم به این امید که بتوانم آزادانه زندگی کنم. به این امید که از بیخانمانی نجات پیدا کنم، از کتکهای پدر و برادرم. به این امید که دیگر در خیابان مورد آزار و اذیت و خشونت قرار نگیرم. به این امید که بتوانم خودم باشم. گرایش جنسیام دلیلی برای این زندگی سیاهی که برایم ساخته بودند، نباشد، اما ترکیه هم برایم امن نبود و حالا تبدیل به کابوس دیگری در زندگیام شده.»
شرایط فرحان در ترکیه نیز بهتر از ایران نشد. شاید از خانواده و فشارهای جامعه ایران دور شد، اما بلاتکلیفی، بیکاری، بیپولی و نگاه منفی جامعه سنتی و مذهبی ترکیه و رویکرد خصمانه دولت حاکم به قشر رنگینکمانی، که در سالهای اخیر بیشتر هم شده است، در مقایسه با گذشته تغییری در شرایط او ایجاد نکرد. حالا نه راهی برای برگشت دارد و نه میداند که آینده چگونه برایش رقم خواهد خورد. او در پاسخ به این پرسش که، حالا که از ایران خارج شدهای، آیا امیدی به آینده و روزهای پیش رو داری؟ اینطور پاسخ میدهد: «در پانسیونی زندگی میکنم که از پس هزینههای آن نیز بر نمیآیم. اینجا اجازه کار ندارم و شرایط کرونازده این روزها هم زندگی را بیشتر از پیش دشوار کرده. نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم است. با توجه به آسیبهای روحی که در طی این سالها دیدهام، سلامت روانم نیز به خطر افتاده و وضعیت خوبی ندارم. همه امیدم این است که شخص یا سازمان و نهادی که در زمینه حقوق بشر و جامعه رنگینکمانی فعالیت میکند بتواند به من کمک کند. آرزویم این است که به جامعه آزاد و مقصدی امن برسم که به دور از تبعیضها بتوانم زندگیام را بسازم. پیشرفت کنم، به خودم افتخار کنم و از موفقیتهایم لذت ببرم، چیزی که در ایران نتوانستم آن را احساس کنم؛ فرد مفیدی باشم برای خودم و جامعهای که در آن زندگی میکنم. امیدوارم افرادی باشند که در این راه به من کمک کنند و دست یاریشان را به سویم دراز کنند.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر