قصه کابینه اعتدال هم به سرانجامی نیمه تمام رسید. هنوز جاخالیهایی هست که باید پرشود، و چیدمان مدیریتی مقدرات بیش از ۷۶ میلیون نفر تکمیل. از اعضای اصلی کابینه و وزرا گرفته تا هزاران پست مدیریتی ارشد و میانی در کشور را آدمهایی تازه یا سابق اشغال خواهند کرد. خیلی از ما، مستقیم یا به واسطه فامیل، دوستان و آشنایان، این مدیران جدید، دعوت دوباره به کار شده و یا سرجای خود مانده را میشناسیم. با آنها سر وکار داشتهایم یا خواهیم داشت. شاید از انتخاب آنها خوشحال باشیم، راضی و یا ناراحت. شاید هم از آنها دوری بجوییم و یا اینکه فرصت را مغتنم بدانیم و بخواهیم دست ما را هم جایی بند کنند. به هر حال این مدیران تازه یا سابق دور و بر ما بودهاند، از میان ما هستند، و به احتمال زیاد بیشترشان، با وجود دولتهایی که میروند و میآیند، در آینده هم همچنان خواهند بود.
مسعود بهنود، روزنامه نگار کهنه کار و تیز بینی که شاهد، راوی و رمزگشای بسیاری از تحولات دیروز و امروز ایران است در صفحه فیسبوک خودش روایتی میدهد از جوان انقلابیای سابقا پرشور که در قامت مدیر عملگرایی باتجربه، در برابر پارلمانی شعارزده،از نگاه تازه و عینیاش به دنیا دفاع میکرد تا از سد رای اعتماد آنها برای رسیدن به اتاق وزارت کابینه اعتدال بگذرد. آن کسی که در روایت مسعود بهنود آمده نمونهای از آدمهای سابقا سوپرانقلابی است که زمانی خطکشی دستشان بود و مدام در حال تعیین مرزها تا هر کسی که با الگوی آنها نمیخواند را بگذارند آن طرف خط و حذف کنند. به قول راوی، سالها گذشته و این یکی عملگرا شده و واقع بین، سرد و گرم روزگار را چشیده و 'دنیا را آنچنان که هست میبیند'.
عملگرایی به خصوص وقتی که سرنوشت آدمهای دیگر در اختیارمان است و کارهای ما آینده آنها را میتواند دستخوش تغییراتی بزرگ کند، خوب است. آن سوپرانقلابی دیروز و عملگرای امروز، اگر با حسن نیت نگاه کنیم، هم دیروز و هم امروز، دلسوز مردم بوده و میخواسته و هنوز هم میخواهد آنچه را که، بسته به تشخیص و یا شور و حال، بهترین مسیر به سوی آینده میدیده و میبیند را برای مردم برگزیند. آنچه میماند مسئولیت است.
امروز خوشحالیم که اعتدال و عملگرایی حاکم شده و همدیگر را به درک واقعیات تشویق میکنیم. از افراطیون هر دو سوی جریانهای سیاسی دوری میکنیم و میگوییم الان وقت بازسازی آن چیزهایی است که در تمام این سالها تخریب شد. ولی هزاران زندگی سوختند تا آن سوپرانقلابی دیروز عملگرا و معتدل امروز شود، هر چه قدر هم که در تمام این سالها دلسوز بوده باشد. آن که با سوپرانقلابیگریاش بورس گرفت و صاحب مدرک دکتری شد، پست و مقام گرفت و زندگیای اندوخت، نماینده مردم ایران در مجامع بینالمللی شد و یا امضایش پای پروژههای بزرگ رفت، تصمیمهای فراوانی گرفت یا در تصمیمگیریهای فراوانی نقش داشت که قربانیاش گروه بزرگی از آدمهای عملگرا، معتدل و دلسوز بودند. اگر هم خواستهای داشتهاند، آن خواسته از نوع سوپرانقلابی نبوده هرگز. تقاضای حقوق بدیهی شهروندی کجایش میتواند سوپرانقلابی باشد. داستان مجید دری، فعال دانشجویی محکوم به زندان را خیلیها شنیدهاند و آدمهای بیشتری نشنیدهاند. او که این روزها همچنان دوران حبس خود را در تبعید،از زندانی به زندانی دیگر، و بدون حق مرخصی میگذراند، عضو شورای دفاع از حق تحصیل است و مانند دیگر اعضای آن به شکلی مسالمت آمیز خواستهای بدیهی از میان حقوق شهروندی دارد: حق تحصیل. جوانان بسیاری به خاطر اعتقادات دینی متفاوت، باورهای فردی متفاوت و یا دیدگاههای سیاسی متفاوت در این چند دهه از حق تحصیل محروم شدند و همچنان میشوند تا آن سوپرانقلابیهای دیروز به اعتدال و عملگرایی امروزشان برسد. مجید دری به زندانی تازه رفته است و نامهای نوشته که وبلاگ آق بهمن هم آن را منتشر کرده:
در این مدت به هر که باید نامه نوشتم و خواستار رسیدگی به کارم شدم.اما انگار که نه بی گمان گوش ها کرند وچشم ها کور. شاید هم خود را به نشنیدن می زنند و می زنند. ۴ سال و اندی از عمرم پشت دیوارهای زندان رفت اما زخمش کهنه نشد که نشد هر بار سرباز می زند و فواره میکند. می جوشد یا در زمان رفته، دوستان رفته، مسیر رفته. بر آن شدم نامه ای بنویسم بی آنکه کسی را خطاب کند. نامه ای به هیچکس حتی نه به خودم، به که بنویسم وقتی نمی شنوند، نمی فهمند. به که بنویسم وقتی خود را مرکز عالم می دانند و ملاک حق می دانند خود را، آنقدر خودخواه ومتکبرند که می خواهند همه مانند آن ها شوند، توهم بیش از این؟ به که بنویسم آنگاه که حتی خود می دانند چه ظلمی روا داشته اند. به که بنویسم وقتی ۴ سال اندی است هیچ کس نگفته چرا؟ چرا اجازه دفاع به وکیل داده نشد؟ چرا به اتهامی که خود قاضی آنرا بی مورد می دانست و بی ادله حکم دادند؟ چرا وقتی قاضی -مستقل!- می گوید تحت فشار بودم کسی نگفت چه فشاری؟ فشار که؟ چرا وقتی حکمم در دیوان نقص شد در عرض کمتر از ۱۰ روز دوباره همان حکم صادر شد؟
زمانی سوپرانقلابی گری مد روز بود. هر چه کسی تند و تیزتر بود و صدایش بالاتر میتوانست برود، خودش هم بالاتر میرفت. شاید خیلی هم مهم نبود که واقعا چه فکر میکرد، مهم این بود که جهت باد را درست تشخیص بدهد و بشود 'نیرویی همیشه خدوم و متعهد'. این دیگر عین عملگرایی بود. خیلی هم لازم نبود نگران مسئولیت باشد. بعدا که باد جهت عوض میکرد، تازه مدعی هم میتوانست بشود. روزی غمخوار مستضعفین و دشمن مستکبرین بود و دشمن غرب جهانخوار و چند سال بعد سرمایهسالاری حریص بود و شیفته هر چیز غربی. مسعود بهنود در روایتش از کسی میگوید که از جوان سوپرانقلابیای که مسئولیتی در دادگاههای انقلاب داشت رسید به تاجر ساکن دوبیای که خانهای در لندن داشت و بچههایش را فرستاده بود خارج درس بخوانند تا جهان سومی بارنیایند.
شاید این حزب بادیها نمونه عینی اعتدال بودند. خلیل کمربیگی، یک معلم جوان ایلامی در صفحه وبلاگش در سایت ایلام امروزمطلبی دارد با عنوان 'قفلفروشان کلیدنما'. او از دیدارش با یک آشنای قدیمی و گفت و گوی رد و بدل شده بینشان روایت میکند. آن آشنای قدیمی از آن عملگراهایی است که بسته به جریان باد از سوپرانقلابیگری تمام عیار به اعتدال رفت و آمد داشته. خواندن نوشته این شهروند خبرنگار را حتما توصیه میکنیم و در اینجا تنها گوشهای از آن را میآوریم:
گفتم فلانی الان دیوانه ام می کنی. سرم دارد سوت می کشد. آخه این چه تعریفی است که تو از مدیریت و سیاست برای خود کرده ای. گفت: این تعاریف من نیست؛ این حقیقت سیاست است. از او پرسیدم با دولت جدید چه می خواهی بکنی؟ گفت:دولت جدید خوراک من است. گفتم چطور؟ گفت: اولاَ شعارش اعتدال است و من همان طور که گفتم همیشه بر مدار اعتدال بوده ام. ثانیاً اعلام کرده اند که فراجناحی هستند، من هم وابسته به جناح خاصی نیستم و با تمام دولت ها همکاری داشته ام و سومی که از همه مهم تر است، این که، من با بسیاری از این آقایان دولت جدید، آشنایی قدیمی دارم. خیلی از این ها، وقتی می آمدند این شهر بالا، شب مهمان خانه ی من بودندالان هم که خودم را وصل کرده ام. تازه، دوستان گردن کلفت تری در تهران دارم و نگران نیستم. گفتم: فلانی هویت تو و امثال تو، برای مدیران دولت جدید آشکار شده و راه برون رفتی نداری؛ دولت جدید کلید می خواهد، نه قفل. مدیران آن،تجربه ی آسیب رساندن دوزیستان سیاسی به پیکره ی جنبش های اجتماعی را، با چشمان خود نظاره کرده اند، چطور ممکن است، اشتباهات پیشین را تکرار کنند و راه را بر ورود امثال شماها بر دولت خود نبندند؟ گفت فلانی چند ماهی دندان بر روی جگر بگذار، بنشین و تماشا کن؛ من و امثال من خود کلید هستیم.
سالها قبل در مدرسه، معلمهایی مثل خلیل کمربیگی به ما آموخته بودند که این جور آدمها 'مذبذب' هستند. آنها اشتباه میکردند؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر