روز پنجشنبه ساعت ۷ عصر در گوشهای از شهر تهران اتفاقی خواهد افتاد.
زمانی بود که آدمهای یک روستا به سرعتی انسانی از احوال هم با خبر میشدند. به سرعت ممکن انتقال از آدمی به آدمی دیگر.تعجیلی هم نبود. خبر خودش منتشر میشد. از قهوهخانه یا مسجد روستا شروع میشد و دهان به دهان میگشت و آفتاب غروب نکرده کوچک و بزرگ، پیر و جوان، زن و مرد خبردار بودند. خبرها خوب بودند و بد. تولدی، وصلتی یا مرگ یکی از اهالی، یا آدمی بود که نیاز به دست مددرسان دیگر اهالی داشت. آدمهای روستا دور هم جمع میشدند و حواسشان بود که گره از کار یکی گشودن، نیافتادن گره در زندگی همه بود.
شهر روابط خودش را داشت و آدمهایش از هم دورتر و نیاز به ابزاری دیگر. خبردار شدن از وضع و احوال دیگر آدمها دیگر به همین سادگیها نبود. زندگی و کار تخصصی تر شد و کسانی بودند که تخصصشان شد همین خبررسانی. بعد هم دهکده جهانی آمد و سرریز خبر. مفهوم دور و نزدیک، و آشنا و غریبه به هم ریخت. آدمها اجتماعیتر شدند و به همان شدت تنهاتر. از یک سو همه معاشر همدیگر هستند و از سوی دیگر به همان اندازه همدیگر را کمتر میبینند.
این جاست که گروههای اجتماعی آن تنهایی را به با هم بودن تبدیل میکنند. بیش از گذشته آدمهایی هستند که حواسشان هست گره از کار یکی گشودن، نیافتادن گره در زندگی همه است. در عین جدایی پیوستگی آدمها هیچ وقت به این اندازه نبوده. با پدید آمدن نهاد دولت و دیگر نهادهایی که هزینهها را، نه که در عوض، بلکه به جای شهروندان میپردازند، آدمهایی هستند که میدانند زندانهای بزرگ یعنی مدارس کوچکتر. این هوشیاری اجتماعی شاید یکی از بزرگترین اتفاقات این دنیای شگفتانگیز نو بوده است.
گفتیم آدمها بیشتر معاشرت میکنند و کمتر همدیگر را میبینند، ولی شاید کارهای بزرگتری هم میتوانند در کنار یکدیگر انجام دهند. امروز فیسبوک هم برای خودش جهانی موازی شده و هم ابزار ارتباطیای شگفتانگیز. آیا فیسبوک یکی از بزرگترین دستاوردهای بشری است؟ جامعه مجازیای که در فیسبوک شکل گرفته چه قدر بزرگ است؟ آیا کسی حساب کرده چند تریلیون پیوند در فیسبوک وجود دارد؟ چه کارهای کوچکِ بزرگی در فیسبوک میتواند انجام شود؟ کارهایی کوچک که ثمراتی بزرگ داشته باشد.
روز پنجشنبه ساعت ۷ در گوشهای از شهر تهران اتفاقی خواهد افتاد. اگر میخواهید بیشتر بدانید به این صفحه فیسبوکی بروید: https://www.facebook.com/events/501561959916291/?ref=3
این صفحه که اسمش هست '' نذر کتاب'' دعوتی است از آدمهای یک شهر بزرگ که کتابهایی را به دست کودکان روستایی برسانند. ظاهرا ایده این حرکت از سوی علی اصغر سیدآبادی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان آمده و کسانی رفتهاند سراغ موسسه شهر کتاب و بعدش موافقتی و بعد از آن به عمل درآمدن این ایده.
یکی گفته:
خیلی وقت بود دنبال جایی می گشتم که کتاب هام رو هدیه کنم. چه فکر خوبی... اینکه این کتاب ها به دست بچه ها تو روستاها برسه ایده خوبیه برای ما که زحمتی نداره. زحمتش برای کساییه که می خوان همت کنن و این کتاب ها رو ببرن. دم شما گرم
شاید بعضی از این کتابها برسد دست بچههایی که سنگ بنای کتابخانه کوچک و پررونق روستاییشان شود. لازم نیست کوهها را جا به جا کنیم، میتوانیم یاری کنیم دستهایی کوچک ورقهای کتاب را برگردانند. کتابخانه فاطمه ها را یادتان میآید که جهانی شد؟
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر