چند بار که نه، حتما خیلی پیش آمده داخل فروشگاه، آسانسور یا حتی در خیابان، تصویر خودتان را توی یک آینه دیده باشید. چند بار پیش آمده که با خودتان فکر کرده باشید این آدم عبوس و اخمو دیگه کیه؟ قطعن هر چه دفعاتش کمتر بوده باشد، خودتان که نه، آدمهای دوروبرتان شادمانتر بودهاند. بعضی آدمها میگویند باید عینک خوشبینی زد. بعضی دیگر هم میگویند به دنیا بخند تا دنیا به رویت بخندد. لبخند یکی از انسانیترین رفتارهای انسانی است. غریزهای است که خیلی از اوقات مهار میشود. آدم یا گرفتار است، یا دمغ و یا قرار بر این است که سنگین و رنگین باشد. کدام احمقی این آخری را گفته؟ اجتماعی که در آن مرد و زنش جرات لبخند نداشته باشد، حالش خوش نیست.
لبخند آدمها به یکدیگر در خیابان نشانه اعتماد است. به همه دلگرمی و احساس امنیت میدهد. نشانه غریبه نبودن با اجتماع پیرامونی است. لبخند سیگنالی است برای این که آدمها به دیگران نشان دهند با آنها مهرباناند و از آنها انتظار مهربانی آنها دارند، که نمیخواهند به آنها آسیبی برسانند و انتظار آسیبی را هم ندارند. به قول یاشار محمدی، نویسنده وبلاگ مطالعات ارتباطی شاید واقعا حال ما ایرانیها ناخوش است:
در نگاه اول ایرانی ها عبوس و ناراحتند. اعتمادی به جامعه و افراد ندارند. در یک استرس و فقدان امنیت مزمن زندگی می کنند. اخبار رسانه ها به این مساله دامن می زنند. هر لحظه منتظرند آسیبی از طرف هر کسی متوجه آنها یا خانواده آنها شود. ذهنیت مثبتی نسبت به هموطنان خود ندارند. همواره منتظر یک خبر بد هستند. به همین خاطر در رویارویی با افراد دیگر گارد بسته ای به خود می گیرند. اگر غریبه ای سلام داد حتما قصد و نیت شومی دارد.
شاید ناپدید شدن این لبخند نشانه ترس است. نشانه این که اعتماد از بین ما رفته. نشانه این که اعتمادمان دزدیده شده. هر چه که باشد آن آسیب را دیگری به ما زد، این آسیب را خودمان به خودمان میزنیم. نویسند وبلاگ داستانهای مترو میگوید:
اما، حس میکنم این مساله داره بدجوری بسط پیدا میکنه. دیگه حتی وقتی لبخند هم به کسی میزنی، با یه نگاه مشکوک مواجه میشی. دختر جوان فروشندهای رو دیدم که جاش رو به پیرزنی تعارف کرد و پیرزن در جوابش گفت که اهل خرید کردن تو مترو نیست! یا پیرمرد فال فروشی که سعی میکرد با پرنده ای که تو قفس داشت، بچه ای رو بخندونه و با غرو لند مادر بچه راهش رو کشید و رفت. هنوز نرفته بود که زن با صدای بلند گفت: چهارتا تیکه کاغذ پاره رو به آدم میخوان بفروشن فلان قدر، میان بچه آدمو ناز میدن! پیرمرد برگشت، جعبه ی خالی رو نشونمون داد و گفت، امشب فالی واسم نمونده خواهر من!
اجتماعی که این حس در میان اعضای آن گسترش پیدا کرده باشد، نیاز به کمک دارد. نیاز به این دارد که آدمهایی از همان اجتماع، شهروندانی دردآشنا، این فضای یخ زده را بشکنند. پشت شیشه مغازههایشان عکس آدم هایی بگذارند که لبخند میزنند؛ هر روز به تعدادی بیشتر از آدمهایی که در خیابان میبینند لبخند بزنند، لبخند های تصادفی، در ظاهر بیدلیل. ولی چه دلیلی مهمتر از این که حال یک اجتماع ناخوش را خوب کنند. آن وقت نهضت لبخند داریم. آن وقت شما که این نوشته را میخوانید در آخرش لبخند میزنید. اصلا میروید جلوی آینه تا با لبخندتان آشتی کنید.
دوباره آن پرسش 'کدام احمقی...' را که در بالا پرسیدیم را بخوانید. حالا لبخند بزنید. قطعا بلافاصله حالتان بهتر است. این روزها که بارقه امیدی در دل مردم به وجود آمده، آدمهای بیشتری لبخند میزنند. امروز و امشب حال ما هم بهتر است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر