دوستی میگفت به خطوط تعلق در اجتماعمان دو نگاه میتوانیم داشته باشیم. یک نگاه این است که خطی به دور آن چیزی که مال من است، خطی دیگر به دور آن که مال دیگری است، وخط سومی به دور هر آن چه که مال هیچ کس نیست. در مقابل آن نگاه دیگری است که میگوید مال من، مال دیگری و آن چه که مال همه ماست. نتیجه این دو نگاه خیلی متفاوت است. آن چیزی که مال هیچ کس نیست، بیصاحب است و آماده تعرض، تخریب و غصب. از دلش بیمسئولیتی در میآید. هر چه که هست، شهروندی نیست. طبیعت مال هیچ کس نیست. ایستگاه اتوبوس مال تو نیست. پیاده رو مال پیاده نیست.
اجتماع همان 'باهمستان' است. اعضای آن در حوزه عمومی مسئولیتی مشترک دارند و نگاهشان بهتر ساختن همه آن چیزهایی است که مال همه است. آدم ها با هماند و لذت با هم بودن را میبرند. در آن سو آدمهایی که بی هماند، عصبیاند، افسردهاند، نگراناند و مراقب.
این نگاه دوم آموختنی است. در خانه و محله و مدرسه. در آن نگاه اول خطوط قرمزاند که تعیین کننده اند. خطی قرمز دور آن چیزی که مال تواست بکش و حواست به خطوط قرمز دیگران باشد. هر جا خط نبود برو.
نویسنده وبلاگ بهانهها از یک تجربه میگوید. چرا باید آدم های این روایت خط قرمز داشته باشند؟ پس ذهن آنها خاطرهای هست از احترام به شهروندان دیگر، ولی نبود خط قرمز یعنی چراغ سبز:
پیش خودم فکر میکردم که تقصیر اونها نبود که نمیدونستن وارد حریم شخصی ما شدن.تقصیر اونها نبود که اون همه مرزبندیها و جوانه ها و نشاهایی که واسشون جون کنده شده بود رو نمیدیدن. تقصیر ما بود که حصار کشی نکرده بودیم واسه آدمایی که یه عمر یاد گرفته ان فقط به محدودیتهای بیرونی و خط قرمزهای کشیده شده احترام بذارن،مردمی که خط قرمز درونی شده ندارن و وقتی چوب بالای سرشون نباشه با کله میرن تو دیزی .شاید اسمشو میذارن آزادی دخول!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر