دیروز در مطلب کوتاهی در بخش بهترین های شهروند خبرنگاری تلنگری زدیم به خودمان، به غرولندهای روزانه مان و انتظار برای حل مشکلات عظیم یا ناامیدی از این که هرگز حل شوند. بحثمان هم این بود که بزرگترین مشکلات، کوچکترین هایشان هستند و نقطه شروع هم خودمان. مشکلات کوچک که حل شوند، آن مشکلات بزرگ چیزی نیستند مگر جمع همان مشکلات کوچک. میتوانیم شروع کنیم به منها کردنشان.
منتظر نشستن برای رسیدن یک ناجی افسانه ای، انتظاری شاید بیپایان را همراه داشته باشد. وارد ساختمانی که میشویم، اگر در را رها نکنیم و آن را لحظه ای برای نفر پشت سری نگه داریم، میتواند لحظه طلایی پایان آن انتظار خلق شود. ما عضوی از یک اجتماعیم! افراد یک اجتماع در شبکه ای از روابط زندگی میکنند که اولین شرطش برای برقراری ارتباط اعتماد است. چطور میتوانیم از دیگران انتظار داشته باشیم فضایی بهتر برای زندگی ما خلق کنند در حالی که هرگز به آنها اعتماد نکرده ایم و نخواسته ایم به ما اطمینان کنند
مشکلات ریز و درشت ایران محصول این چند سال اخیر نبودهاند. در چند سال آینده هم حل نمیشوند مگر این که ما بخواهیم. خیلی پیش از این که ایران امالقرای اسلام شود و آن زمان که سلطانش آفتاب عالم تاب بود همچنان از دروغ، رشوه بازی، تنگ نظری، حسد و عدم مراعات حقوق دیگران مینالیدیم
شاید خیلی ها آرتور میلسپو را نشناسند. در ابتدای همین قرن، او که کارشناس حقوقی و مالی بود به دعوت دولت ایران برای سروسامان دادن به آشفته بازاری که پدربزرگ ها و پدران پدربزرگ هایمان خلق کرده بودند به ایران آمد. قرار شد تمام هزینه های دولت، پرداخت ها و حساب و کتاب ولایات زیر نظر او باشد و تیم کارشناسان و مهندسان همراه او روابط پوسیده و فاسد حاکم را متحول کنند و در توسعه زیرساخت ها کمک کنند. بیست سال بعد ایران دوباره میزبان میلسپو شد. بار اول که آمد و رفت با شاه زمانه نتوانسته بود کار کند. شاه اقتدارگرایی که پیشرفت میخواست، ولی شفافیت نه. بار دوم سال ۱۳۲۱ بود. این بار ماندنش کوتاه تر بود و دو سال بیشتر طول نکشید. شاه تازه به قدرت رسیده آشفته تر از این بود که میلسپو را نخواهد به مدد مطبوعات زمان، فشار افکار عمومی مجلس را مجبور به سلب اختیارات میلسپو کرد. او هم چمدانش را بست و رفت. ما ماندیم و حکمرانی همان روابط سابق
نمیشود گفت میلسپو ایرانیان را بهتر از خودشان میشناخت و هر چه گفت درست گفت. در عین حال نمیتوان گفت او هیچ از ایران نمی دانست. تا همین امروز گرفتار بسیاری از دردهایی هستیم که میلسپو آسیب شناسی کرده بود، و راه حل هایمان همچنان همان هایی که میلسپو پیش رویمان گذاشته بود. او قطعن عوامل و مولفه های فراوانی از جامعه ایرانی را ندیده بود. سروکار داشتن مدام با قانونشکنان، قانونگریزان، رشوه بگیران و اخلاق گریزان او را آزار می داد و بیعملی اجتماع و مردمی که فقط به اندازه کشیدن گلیمشان بیرون از آب درگیر میشدن مایوس اش میکرد
نویسنده وبلاگ عینک دودی در آخرین پستش رفته سراغ خاطرات میلسپو از ایران
بدتر از همه این بود که جامعهی ایران هیچ خشم و نفرتی نسبت به فساد نشان نمیداد. در بسیاری موارد به حقهبازان سرشناس احترام میگذاشت و بدکاریهای آنان را تصویب میکرد. هیچ جنبش سازمان یافتهای علیه دزدی و اختلاس تشکیل نشده بود. تعداد ناچیزی از کسانی که متهم به دزدی میشدند تحت تعقیب قانونی قرار میگرفتند و تعداد کمتری محکوم و مجازات میشدند. دزدان بزرگ تقریباً همگی از چنگ قانون میگریختند و حقهبازان مشهور میتوانستند با اندکی کسر آبرو همچنان در دستگاه دولت به کارشان ادامه دهند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر