آنجلینا جولی و من نقاط مشترک زیادی نداریم. او یک هنرپیشه معروف امریکایی است با شش تا بچه و لب های بزرگ که با برد پیت در یک قصر در فرانسه زندگی میکند. من یک روزنامه نگار ایرانیام که تنها دو تا بچه دارم، همه ابعادم در حد معمول همه آدم های دیگر است و دیروزم هم به نوشتن درباره رحیم مشایی و پختن آبگوشت گذشت.
ولی وقتی خبر عمل ماستکتومی آنجلینا جولی به سراسر جهان مخابره شد، تازه متوجه شدم زندگی های ما دونفر شباهت هایی هم دارد: هر دوی ما زیر سایه ترس از سرطان پستان زندگی می کنیم. از میان هر نه زن یکی به این سرطان مبتلا میشود و هنوز هم برایش درمانی مطمئن وجود ندارد. جولی هر دو پستان هایش را بعد از این که نتیجه یک آزمایش نشان داد به خاطر دارا بودن یک ژن معیوب ۸۷٪ امکان ابتلا به سرطان پستان را دارد با جراحی برداشت. او مادرش را به خاطر سرطان از دست داد و خود را به تیغ جراحان سپرد تا سرنوشتی همچون مادرش نداشته باشد و فرصت کند بزرگ شدن بچه هایش را ببیند.
مادر من در اوایل دهه چهل زندگی اش به سرطان پستان مبتلا شد و برای جلوگیری از گسترش آن به بقیه بدنش عمل ماستکتومی را انجام داد. مادرم از انجام عمل بازسازی پستان ها هراس داشت و ترجیح داد با زخمی به قد کف یک دست روی سینه اش به زندگی ادامه دهد و سینه بند های مخصوص که بالشتکی جای پستان را در آن ها میگرفت به تن کند. اما عمل ماستکتومی و حتی شیمیدرمانی زندگی او را فقط برای مدتی نه چندان طولانی نجات داد. مادرم مرا به تنهایی مرا بزرگ كرد و بعدها به من گفت هر شب دعا میکرد خدا آنقدر به او عمر بدهد تا دانشگاه رفتن مرا ببیند. او میخواست وظیفه خود به عنوان یک مادر را به انجام و انتها برساند. فکر میکنم آنجلینا جولی هم وقتی که دکترها به او گفتند صاحب ژنی کشنده است همین احساس را تجربه کرده.
عمل ماستکتومی مادرم را بیست سال دیگر زنده نگه داشت، ولی سرطان بالاخره کار خودش را کرد. بعد از ابتلا به سرطان دکترها به او گفتند که اگر سرطان برای پنج سال به بدن مبتلا بازنگردد، دیگر میتوان یقین داشت درمان شده. اما امروز میدانیم سرطان کار خودش را میکند. مادرم همچون بار اول شدت بیماری را از من مخفی نگه داشت. به شیرینی تازه صاحب فرزندی شده بودم و او نمیخواست کامم را به کابوس مرگ مادرم تلخ کند.
همچنان که موهای ابرویش میریخت و بدنش تحلیل میرفت، اندک انرژی باقیمانده اش را صرف کمک به پسرم میکرد تا با هم درباغچه حیاط دنبال حلزون ها بگردند. اما لبخند غمگینی که به عاریه روی لب هایش میآمدند حقیقت دیگری را بیان میکردند. حقیقت این که او بزرگ شدن پسرم را نخواهد دید و آن روزهای آفتابی و جستجوی حلزون ها تنها سهم او از تجربه شیرین مادربزرگ شدن خواهند بود.
زنان دیگری هم در فامیل بوده اند که به سرطان پستان مبتلا شده اند و با انجام ماستکتومی همچنان به زندگی خود ادامه میدهند. این یعنی ما زنان این فامیل مستعد ابتلا به سرطان پستان هستیم و من هم دیر یا زود باید به فکر آزمایش ژنتیک باشم. تصورش سخت است که با وجود تمام پیشرفت های پزشکی قرن بیست و یکمی تنها چاره برای زنده ماندن سلاخی قسمتی از بدن باشد، همان طور که آنجلینا جولی آن را تجربه کرد. ولی فکر میکنم هر زن دیگری هم اگر به جای او باشد، اگر چه با اکراه، ولی به سراغ انتخابی خواهد رفت که او رفت. زخم روی سینه مادرم از یادم نمیرود، زخمی که در ابتدا هیبتی غریب و آزاردهنده داشت، رد دندان حیوانی درنده خو، ولی به تدریج به آن عادت کردیم وشد بخشی از بدنش، درست مثل آن خال زیبای روی گونه اش.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر