کامران رحیمیان
هر کدام از ما رفتارهایی را تجربه کردهایم که مانع تحقق نیاز ما بودهاند، یا در برآورده نشدن نیاز ما تاثیر مستقیم داشتهاند.
مثالهایی از همه سنین را ممکن است به یاد بیاوریم.
در کودکی:
کفش نو یا تمیزی خاکی شد، دفتری پاره شد، کلام ناخوشایندی به عزیزی گفته شد.
در نوجوانی و جوانی:
دوستی با دیگری دوست شد و کیفیت رابطهاش را با ما تغییر داد، رازی به دیگری گفته شد، شیئی که دوست داشتیم به دیگری داده شد یا خراب شد.
در بزرگسالی:
قراری در شراکت نقض شد، حرمت رابطهای رعایت نشد، امانتی حفظ نشد، فردی کشته شد.
دهها مثال دیگر نیز در همه سنین وجود دارند؛ چه در عرصه فردی و در نهایت در عرصه اجتماعی؛ گاه موضوعی عاطفی، گاه اقتصادی و حتی گاه فیزیکی.
شاید حتی همه ما جملاتی با این مضمون گفتهایم و یا شنیدهایم:
«خوبه من هم این کار را بکنم، ببینی چهقدر درد داره؟»
«خوبه من هم این رو بگم ببینی چه حسی داره؟»
«حالا ببین چه میکنم تا بفهمی چه کار کردی؟»
«چیزی که عوض داره گله نداره!»
«زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!»
و یا جملات دیگری با این مضمون که هر کدام میتواند میل به تلافی، انتقام یا ... را برساند.
به نظر میرسد همه این جملات را میگویند و این کارها را میکنند به امید افزایش آگاهی یا درک، راهی برای ایجاد تغییر، قدمی برای عدالت و آرامش فردی. حتما خودمان تجربه کردهایم یا شنیدهایم که:
هنوز دلم خنک نشده! یا فکر میکنی دلت خنک میشود؟
حالا بر فرض این کار را هم کردم، درد من که دوا نمیشود، یا اگر تلافی کنی درد تو دوا میشود؟
در عفو لذتی است که در انتقام نیست.
به نظر میرسد این تجربهها و جملات هم سعی میکنند بعد دیگری را به ما نشان دهند.
امیدوارم با کمک زبان زندگی و درک نیازها، وضوحی به این تجربه همگانی بدهم تا شاید بتوانیم راهی دیگر برای التیام بیشتر بشناسیم.
اغلب اوقات کارهایی مانند این میکنیم:
مقابله به مثل، فرار، حمله شدیدتر، قهر، رفتن به حریم تنهایی، فریاد، گریه.
هر کدام از این رفتارها تلاش برای تحقق نیازهایی است؛ مثلا:
مقابله به مثل میتواند تلاشی باشد برای درک (شدت درد خود)، یادگیری (یادگیری فرد مقابل از اثر کار خودش) و عدالت.
فرار میتواند تلاشی باشد برای امنیت و آرامش.
حمله شدیدتر میتواند تلاشی باشد برای درک، یادگیری، عدالت و امنیت.
قهر میتواند تلاشی باشد برای آرامش و ابراز (شدت درد).
فریاد میتواند تلاشی باشد برای ابراز درد، دیده شدن و درک.
گریه میتواند تلاشی باشد برای ابراز درد، دیده شدن و درک.
این نیازها بسیار مهم هستند، اما آنچه باعث میشود حتی با احتمال تحقق این نیازها، همچنان حال فرد ناخوش باشد، تحقق نیافتن نیاز برآوردهنشده مستقیم تحت تاثیر عمل است. شاید با نوعی تقسیمبندی ذهنی درک واضحتری از ناکارآمدی انتقام بیابیم، چه در هر تجربه دو دسته نیاز برآورده نمیشوند؛گروه اول نیازهایی هستند که در لحظه با آن عمل برآورده نمیشوند و گروه دوم، نیازهایی که در استمرار زمان بعد از آن عمل برآورده نمیشوند. برای درک بیشتر به سه نمونه میپردازم:
مثال اول از کودکی:
دوستی کفش نو و یا تمیز مرا لگد میکند و کثیف میشود، احتمالا کفش تمیز برای من برآوردهکننده نیاز به زیبایی (تمیزی کفش)، حریم (با نزدیک شدن به من برای لگد کردن کفش)، پذیرش (با کفش نو در میان دوستان بودن) بوده است که با گِلی شدن آن برآورده شدنش خدشهدار میشود و حتی اگر با لگد آسیبی هم دیده باشم، نیاز به سلامت هم درگیر میشود.
شاید حریم و سلامت از گروه اول و زیبایی، پذیرش و درک از گروه دوم نیازهای من باشند.
با لگد کردن پای دوستم، احتمال دارد، درک متقابل پیش بیاید و او با آسیب احتمالی پا و گِلی شدن کفشش اهمیت سلامت، زیبایی، پذیرش را بفهمد و این برای ما تا حدودی رضایت به ارمغان میآورد.
باز حالمان خوب نخواهد بود. چرا که ما کاری برای زیبایی، سلامت و پذیرش نکردهایم. بالاخص اگر در فرایند لگد کردن پای او، لباسی هم از من پاره شود، یا لنگه کفش دیگر من هم خاکی شود.
مثال دوم از نوجوانی یا جوانی:
در رابطه من و دوستم، دوستم کاری میکند که اختلالی در رابطه ایجاد میشود و من آن کار را خیانت مینامم؛ یعنی ممکن است دوستم رازی را به کسی بگوید، با کسی که من دوست نداشتم دوست شود و...
احتمالا نیازهایی مانند اعتماد، صمیمیت و امنیت برای من تامین نمیشوند. با عملکرد مشابهی از طرف من، مثل گفتن رازی از او به دیگران یا دوست شدن با کسی که او دوست ندارد و... ممکن است درک (از شدت درد و ترس)، یادگیری (از پیامد انتخاب هر فرد برای دیگران) و عدالت (به معنی عمل مشابه و یکسان) تحقق یابند، اما همچنان حال من بد خواهد بود و گاه بدتر، چه آن که نیازهای اولیه برآوردهنشده با آن عمل همچنان برآورده نشدهاند و اعتماد، صمیمیت و امنیت روانی من برآورده نمیشوند.
مثال سوم از بزرگسالی:
پدر من توسط فردی کشته میشود. بسیاری از نیازهای من مثل حمایت، عشق، امنیت و... برآورده نمیشوند.
با کشته شدن آن فرد (و گاهی یکی از بستگانش) ممکن است درک درد از دست دادن عزیزی برای بستگانش (یا در فوت یکی از بستگانش برای خودش) ایجاد شود، ممکن است یادگیری از تاثیرات عمیق این فقدان برای خودش (یا بستگانش) ایجاد شود.
همچنان حال فردی من ناخوشایند خواهد بود، چه آن که نبود آن فرد هیچ کمکی برای تحقق نیازهای من به حمایت، عشق و امنیت نمیکند و حال بد من باقی میماند و درد من التیام نمییابد.
صرف نظر از آن که بستگان او دردی را تجربه میکنند، با وجود آن که دخیل در عملکرد فرد (انجام قتل) نبودهاند، افرادی که بدون داشتن مسئولیت مستقیم درگیر این ماجرا شدهاند چه حالی خواهند داشت؟ و چه کار خواهند کرد؟
یعنی اگر پدر فرد به تلافی کشته شود، پدری جان خود را به خاطر کاری که پسرش کرده، از دست داده است. اگر خود فرد کشته شود، بستگان (فرزندان، والدین ...) او دردی خواهند داشت که در شکلگیری واقعه دخالت مستقیم نداشتهاند و دردی مستقیم را تجربه میکنند. حال سوال این است که آیا این عدالت است؟
در نتیجه، آنچه با عناوینی مانند مقابله به مثل، انتقام و مکافات انجام میدهیم، ممکن است نقشی برای تحقق نیازهایی مانند درک، یادگیری و عدالت داشته باشد، ولی همزمان نیازهای برآوردهنشدهای که مستقیم تحت تاثیر آن محرک بودهاند و علت دردمان بودهاند، مورد بیتوجهی قرار میگیرند و درد مانده در وجودمان، بدون التیام، تاثیر مستمر و گاه همهجانبه بر زندگیمان خواهد گذاشت.
و شاید به همین علت است که این آموزه فرهنگی را بارها و بارها به ما گفتهاند که: «در عفو لذتی است که در انتقام نیست.»
میخواهیم به دنبال راه دیگری باشیم، در تلاش برای تحقق همه نیازهایمان و قطعا این به معنی انفعال و هیچ کاری نکردن نیست، بلکه فعالانه همه نیازها را شناختن و تقاضا ساختن برای همه آنهاست.
راه حل پیشنهادی:
برای مثال کفش در کودکی:
تقاضایی برای زیبایی و مسئولیتپذیری ساخته شود، مثلا طرف مقابل کفش ما را تمیز کند و اگر سلامت هم تحت تاثیر بوده است، لازم است دیده شود؛ مثلا مشارکت در بخش درمان و کسب سلامت.
برای مثال حفظ رازداری در نوجوانی و جوانی:
فرد مرتکب با نیاز برآوردهنشده خود و پیامد اعلام راز فردی به دیگران مرتبط شود چرا که اعتماد به خودش کمتر شده است و روابط خودش تحت تاثیر قرار میگیرد. اگر شیئی مادی از من آسیب دیده است، آن را تهیه کند.
برای مثال قتل در بزرگسالی:
برای تحقق نیازهای عشق و حمایت ممکن است در تقویت رابطه با عمو، دایی و... اقدام کنیم.
برای عدالت و مسئولیتپذیری:
ممکن است محرومیتهایی برای فرد ایجاد شوند (مثل زندان یا پابند الکترونیکی) که حداقل ضربه به اعضای خانواده طرف برسد.
فعالیتهایی را در نظر بگیریم برای تغییر نگرش و افزایش مهارتهایی که در فقدان آن به قتل منتهی شده است، مانند مدیریت خشم، حل مسئله...
فعالیتهایی که به کاهش آسیب ناشی از عملش کمک کند، خدمات اجتماعی در کانون اصلاح و تربیت، تولید وسایل مورد استفاده کودکان محروم از پدر...
این نوع نگاه برای رسیدگی به آسیب فردی منتج از عملکرد دیگران بدون بهکارگیری الگوهای قدیمی با تمرکز بر نیازها کاری است که در «حلقههای ترمیمی» به دنبال آن هستیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر