عاطفه رنگریز
۱۱ اردیبهشت در مقابل مجلس تجمعی برگزار شد که به خشونتِ دولتی کشیده شد و منجر به دستگیری بیش از ۴۰ نفر شد. حال که برای شرکت در این تجمع قانونی احکام پنج ساله صادر شده، دلایل رفتنم را در معرضِ عموم قرار میدهم تا امکان دیالوگ برایمان مهیا شود و مورد چند و چون قرار گیرد تا حقِ اعتراض و برحق بودن این انتخاب مورد تامل قرار گیرد.
بیکاری
موج اول گرانیها در سال ۱۳۹۶ و مطرح شدن مطالبه معیشت سبب شد زندگی من نیز همانند بسیاری تحت تاثیر قرار گیرد. بالا رفتنِ هزینه های زندگی و از دست رفتنِ بیمه درمانی و همچنین متوسل شدن به کارهای موردی و با درآمدی کمتر از حداقل دستمزد در نهایت به بیکاری من منجر شد.
حق سرپناه
چندی بعد با آمدن موج دوم گرانیها در مردادماه سال گذشته من با مساله حق سرپناه روبه رو شدم، چون دیگر نمیتوانستم قرارداد اجاره خانهام را تمدید کنم. خیلی زود متوجه پیوند مسئله به ظاهر شخصیِ من با موج مهاجرت از تهران به حاشیهها، آوارگی مردم زلزلهزده در سرپل ذهاب و کرمانشاه، بلعیدنِ فضای شهری در فرایند ساخت و ساز برجها و مالها و تصرف اموال دولتی توسط بخش خصوصی و فروش تراکمها و همچنین زورگویی و دست اندازیها به زمینهای مشاع، نظیر ده ونک شدم.
فهمیدم که تنها با جمعی کردن معضل سرپناه میتوان در برابر سیستمی ایستاد که سرپناه را بدل به کالا کرده، به گونهای که عدهای از طریق رانت اجاره، سودهای کلان میبرند و اکثریت جامعه باید دو سوم دستمزد خود را صرف یک سقف کنند.
بی ثبات کاری
در این میان، راه حلها به جای ایجاد اشتغالهای پایدار، کارهای منعطف و به اصطلاح برونسپاری دورکاری با درآمد کمتر از حداقل دستمزد و بدون بیمه و امنیت شغلی بود. در مجموع، بحث کار و نان و سرپناه و برخورداری از حداقلهای بهداشت، سایهای بر زندگیام افکند که، زیست مرا اخته کرده بود.
از طرف دیگر، ما فارغ التحصیلان رشته جامعه شناسی (و اکثر رشتههای انسانی) که سالهای جوانی خود را صرف تحصیل کرده بودیم، تقریباً از هیچ فرصت شغلی بهره مند نبودیم. در همین راستا تحقیقی میدانی انجام دادم که نشان میدهد بی ثباتی چه عواقبی در مناسبات کاری، آموزشی، فردی و اجتماعی دارد؛ تحقیقی که قرار بود در سمپوزیوم کشوری دانشجویان و دانش آموختگان علوم اجتماعی در روز ۱۱ اردیبهشت ارائه شود، اما هرگز به آن نرسیدم.
زن بودن
بی ثبات کاری سبب شد که مساله زن بودن به متغیر کلیدی بدل شود، زیرا کارهای بی ثبات عموماً زنانه تلقی می شوند. از یک سو زنان همیشه در شرایط بی ثباتتری قرار داشتهاند، و از سوی دیگر کارهایی که در دسترس من قرار میگیرند عموماً از این چرخ گوشت «زنانه سازی» عبور کردهاند. کارهای مراقبتی (مانند مددکاری اجتماعی، پرستاری)، کارهای نیمه داوطلبانه مانند فعالیت در سازمانهای مردم نهاد، و از همه مهمتر برونسپاری و کار در منزل که هویت اجتماعی کارگر را از آن میرباید و من را در چهار دیواری خانه محبوس میسازند.
در همین امتداد حد نهایی کار بیمزد را در کار خانگی یافتم، که از یک سو شیرازه بازتولید اجتماعی است، و از سوی دیگر در تقسیم کاری جنسیت زده، شرایط استثمار حداکثری زنان را فراهم می کند. کار زنان تا جایی که امکان داشته باشد کار به معنای متعارف کلمه محسوب نمیشود. به همین دلیل هیچ تغییری در مناسبات کاری نمیتواند مستقل از خواست و توجه ویژه به جایگاه زنان در این مناسبات باشد. بله، ما نان می خواهیم، اما گل سرخ نیز هم.
کارگر بودن
سازماندهی جدید مناسبات کاری، و تلاقی گاه آن با جنسیت، مهاجرت، و قومیت، همچنین اشکال جدید ارزش افزایی در بخشهای فرهنگی، علمی، آموزشی، و خدماتی نشانگر ضرورت بازاندیشی در تصورات ما از مفهوم کارگر است. باید از تصور قرن نوزدهمی کارگر که مرد قوی هیکل مشغول به کارهای یدی است فراتر برویم و ببینیم که کدام اشکال از جهان رسمی کار بیرون میماند. یکی از مهمترین این موارد، جهان زیرزمینی بازتولید اجتماعی است. تمام کارهایی که برای بقای ما لازم است اما کار به حساب نمیآید (بزرگ کردن فرزندان، پخت و پز، مراقبت از سالمندان و توان یابان و ...). به باور من نیروی محرکه جامعه امروز ما به همان اندازه که کارگران به معنای سنتی کلمه هستند، خیل عظیم بی ثبات کاران، بیکاران، دستفروشان، زنان خانه دار و .. نیز هستند.
حق اعتراض
در تلاقی گاه این مسائل بودم که دیدم روز کارگر نزدیک است. دیگر میدانستم مسائل شخصی من اصلاً شخصی نیست و با مطالبه معیشتی مردم پیوند خورده، همینطور با بی پولی کارگران و اعتراضشان به حقوق معوقه که با باتوم و پرونده سازیهای امنیتی پاسخ میگرفت.
حال که گره گاه کار و نقش دستمزدها در زندگی ما سرنوشت ساز است و آینده ما در گروی برخورداری از سقف و نان و عزت و سلامتی و رفاه است پس من نیز وظیفه دارم حق خودم را برای تعیین و تغییر این سرنوشت به جامعه و قدرت حاکم برسانم.
مشکلات من نتیجه تصمیمهای شخصی من نبودهاند، پیامد تصمیمهای کلانی بودهاند که من را به عنوان یک زن کارگرزاده حاشیهای در معرض بیشترین آسیبها قرار داده است. نخستین قدم برای بازپس گیری زندگیهای ربوده شده، به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض مردم است.
متاسفانه ما از این مسیر مدام دورتر میشویم، اعتراض مسالمت آمیز ما به قیمت پنج سال از مهمترین سالهای زندگیام تمام شده، و برای نوجوانان و جوانان خشمگین آبان ماه به قیمت تمام آرزوهای خود و خانوادههایشان. اگر اعتراض حق قانونی مردم، و ضرورت فوری جامعه رو به انفجار ما است، چرا اعتراضها با چنین برخورد قهری مواجه می شود؟
امیدوارم این یادداشت سرآغاز دیالوگی باشد تا ببینیم ریشههای اعتراض ما کجا است، و در واکنش به برخورد قهری حکومت چه راهکارهایی در برابر ما وجود دارد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر