محمد تنگستانی
این پروژه، «قصه هزار و یک سانسور احمقانه» نام دارد. من، «محمد تنگستانی»، راوی این هزار و یک قصه برای شما هستم. در این پروژه، به مدت هزار و یک روز برای شما احمقانهترین سانسورهایی که در دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی بر هنر و هنرمندان ایرانی تحمیل شده است را در فرم داستانهایی مستند روایت خواهم کرد.
شما بدون تردید این داستانهای مستند را در گوشی تلفن همراه یا مانیتور لپتاپ خود میخوانید. در نتیجه، برای خواندن و شنیدن این هزار و یک سانسور احمقانه نیازی به کُرسی و کاسه آجیل نیست.
برخلاف «شهرزاد قصهگو» که میگویند چهرهای آرام و صدایی لطیف داشته است، من چهرهای عبوس و صدایی بم دارم و هیچ شباهتی هم به مادر و یا مادربزرگ مهربان شما، چه از لحاظ جنسیت و چه مهربانی نهفته در چهره ندارم. شاید این قصههای مستند را بعدها آیندگان از زبان مادر، پدر و یا پدر بزرگ و مادربزرگ خود بشنوند. درست مثل قصههایی که «شهرزاد قصهگو» روایت کرد و بعدها ما که آیندگان او بودیم، شنیدیم. اما من یک وجه مشترک با شهرزاد قصهگو دارم و آن هدفمند بودن روایت این هزار و یک قصه است. شهرزاد برای زنده ماندن قصههایی را میساخت و هر شب برای شاه میخواند اما من برای عمومی کردن دغدغه مبارزه با سانسور و نابودی آن، قصههای مستندی را برای شما روایت میکنم. تا زمانی که پای مشکلات سیاسی اجتماعی و دغدغههای انسان به فرهنگ و هنر باز نشود، نمیتوان با آنها برخوردی عقلانی و مبارزاتی داشت.
اگر در زمانهای زندگی میکنید که همعصر من محسوب میشوید، شنیدن این قصههای مستند دو نتیجه دارد؛ یا با آنها همذاتپنداری خواهید کرد و یا سبب آگاهی شما از وضعیت موجود خواهد شد. اگر در آینده مشغول خواندن این هزار و یک قصه احمقانه از سانسور هستید، بدون تردید قهقهه خواهید زد و به حال ما گذشتگان افسوس خواهید خورد که در چه وضعیت دهشتناکی زندگی کرده و چهگونه از ابتداییترین حقوق خود محروم بودهایم.
اما فراموش نکنید چیزی که برای شما سبب خنده خواهد بود، برای ما، یعنی گذشتگان شما، واقعیت است. امیدوارم تاریخ نام تمام کسانی که به خاطر همین سانسورهای احمقانه، استعداد و زندگیشان به باد رفته است را برای شما حفظ و نگهداری کند تا درس عبرتی باشد تا در انتخاب و افکار سیاسی و اجتماعی خود وسواس و دقت به خرج دهید.
یکی بود، آن یکی هم بود..
ما دو نفر بودیم؛ من و سانسورچی یک داستان در جشنوارهای مذهبی. ۱۵ سال پیش دقیقا من ۳۵ سال سن داشتم. فرزند اولم هنوز به دنیا نیامده بود. در یک فروشگاه کتاب کار میکردم که زیرمجموعه یکی از سازمانهای دولتی محسوب میشد. یک روز یک پوستر برای ما ارسال شد تا آن را پشت شیشه مغازه بچسبانیم. آن زمان هنوز شبکههای اجتماعی و اینترنت عمومی و همهگیر نشده بودند و جشنوارهها، اتفاقات و رویدادهای فرهنگی از طریق روزنامهها و چسباندن پوستر اطلاعرسانی میشدند.
چند سالی بود که تحت تاثیر فکر و نگارش «هوشنگ گلشیری»، یکی از نویسندگان ادبیات داستانی نوین که کتاب «شازدهاحتجاب» پرمخاطبترین اثر او است، داستان مینوشتم و گاهی برای مجلات هم داستانهایم را ارسال میکردم. در جلسات هفتگی داستاننویسی در منطقهای که زندگی میکردم هم بدون هیچ غیبتی شرکت میکردم. خلاصه جانم برایتان بگوید که کلی شور و هیجان داشتم. از آن دسته آدمهایی بودم که گمان میکردند با ادبیات هنوز میشود جهان را دگرگون کرد.
جایزه آن جشنواره، وسوسهانگیز بود؛ ۱۰ سکه تمام بهار آزادی به نفر اول اهدا میشد. میدانستم که آدمحسابیهای ادبیات در اینگونه جشنوارهها نه شرکت میکنند و نه اصلا اطلاعی از اینگونه برنامهها خواهند داشت. حقوقم اندک بود و فرزند اولم، «رویا» قرار بود تا چند ماه آینده پا به این جهان نکبت بگذارد. دوست داشتم روزی که متولد میشود، بینیاز از همه چیز باشد.
طیف آدمهایی که در اینگونه برنامههای هنری و فرهنگی شرکت میکردند، برایم معلوم بود. میدانستم که گروه خونی آنها به جدیت به ادبیات نمیخورد. آن زمان هنوز سیستم فکری و فرهنگی جمهوری اسلامی به واسطه اصلاحطلبان به شکل جدی وارد تولید محتوا در حوزه فرهنگ و هنر نشده و جامعه هنری هنوز دو دسته بود؛ یا حکومتی یا مستقل.
هنوز هنرمندان دوزیست زیر پرچم اصلاحطلبی مانند امروز سر در نیاورده بودند. در نتیجه، در صورت شرکت در این جشنواره، حریف جدی نمیتوانستم داشته باشم. ۱۰ سکه بهار آزادی هم پول کمی نبود. تصمیم به شرکت در این جشنواره گرفتم. میدانستم کار و تصمیم غیراخلاقی است. به خودم گفتم گور پدر اخلاق، به فکر بچهای باش که قرار است به دنیا بیاید و این تو بودی که سبب شدی پا به این جهان پراز نکبت بگذارد.
فکر کردم به اندازه کافی در آینده با سیاهی و بیهودگی جهان دست و پنچه نرم خواهد کرد، پس این منفعت طلبی و کار غیراخلاقی به جایی برنخواهد خورد. حالا باید داستانی مینوشتم که با موضوع جشنواره دولتی همسو باشد. موضوع جشنواره، «فاطمه زهرا»، دختر ۹ سالهای بود که پدرش پیامبر دین اسلام محسوب میشود و همسرش، «علیابن ابوطالب» که سالها از او بزرگتر بوده است.
اول تصمیم گرفتم که به موضوع ازدواج زودهنگام این کودک، یعنی فاطمه بپردازم. بعد به خودم گفتم دیوانه! قرار است طوری بنویسی که ۱۰ سکه را بگیری. خب نوشتن در این حوزه برای کسی مانند من، آن هم به شکلی که مورد پسند آقایان باشد، کار سختی بود. هرچه مینوشتم، جنبه انتقادی داشت.
بعد از چند روز، یک ناتوانی خاصی در خودم احساس کردم. نمیتوانستم مانند نویسندگان حکومتی باشم. این عدم توانایی را یک ضعف در نویسندگی برای خودم تعریف و بعد تلاش کردم بتوانم این ضعف را رفع کنم.
بالاخره داستانی نوشتم. لحظهبهلحظه هنگام نوشتن به فرزندم فکر و خودم را اینگونه قانع میکردم که برای آسایش و آرامش کسی که با همکاری من زاده خواهد شد، تن به این کار دادهام. به خودم میگفتم اتفاقا داری برگزارکنندگان را فریب میدهی و چه چیزی لذتبخشتر از این.
داستان را نوشتم. موضوع داستان، روایت بزرگ شدن «حسینابن علی»، فرزند علی و فاطمه بود. کل داستان از بدو تولد تا سه ماهگی فرزند علی و فاطمه را روایت میکرد. جدا از نیت و آن ۱۰ سکه که جایزه این جشنواره بود، داستان خوبی از آب درآمده بود.
داستانم را ارسال کردم. بعد از مدتی از دبیرخانه جشنواره برایم نامهای ارسال شد. نوشته شده بود بعد از تغییرات مجدد، داستان را ارسال کنید تا در مرحله نهایی داوری قرار بگیرد. دقیق متن نامه یادم نیست، متاسفانه آن نامه را هم نگه نداشتم و همان روز پارهاش کردم. اما مضمون نامه این بود که بخشهایی که زیر آن خط قرمز کشیده شده است را عوض کنید. در انتها هم نوشته شده بود در هیچکجا به شیردادن «فاطمه زهرا» اشاره نشود. پستان و اندام اهلبیت پیامبر اسلام، ناموس خدا است؛ کلمه پستان حدف شود.
از شدت عصبانیت هم داستان را پاره و هم کلا همه چیز را فراموش کردم. پیش وجدان خودم شرمنده شده بودم که چرا برای چند سکه تن به این ذلت دادهام.
روزی که اولین فرزندم به دنیا آمد، در نهایت تهیدستی بودم. اما خوشحال بودم که مرتکب آن اشتباه نشدم. شاید باورتان نشود ولی اولین لحظهای که فرزندم را بغل کردم، دم گوشش گفتم داشتم قلمم را میفروختم اما پشیمان شدم و تن به سانسور ندادم. گفتم با فقر و نداری بزرگ شوی بهتر از آن است که در نعمت باشی اما بویی از شرافت نبری.
برای دیدن اخبار و گزارشهای بیشتر درباره رسانه و خبرنگاری به سایت خبرنگاری جرم نیست مراجعه کنید: www.journalismisnotacrime.com
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر