فردوسی: بسی رنج بردم در آن سال سی... گِل لگد نمودم!
حافظ: تقصیر خودت بود! شاید اگر تو هم به جای شاهنامه، «شیخنامه» نوشته بودی کار به اینجا نمیکشید!
سعدی: جناب حافظ. جسارت است اما بخشی از اینکه امروز علمای اسلام با ما سر ناسازگاری دارند همین قدح و بادیه و خُم و مو و میانی بود که شما بستی به اشعارت. یا همان گوشه و کنایه زدنهایت به پیشوایان دینی مردم. چه کار داشتی زاهدان و واعظان در خلوت و جلوت خود چه میکنند؟ نمیشد زبان به کام میگرفتی؟
حافظ: ای شیخ اجل... نفرمائید! حداقل در مورد می و خم و طره گیسو و این مسائل شما بهتر میدانید که اینها همه استعاره بود... بنده خودم حافظ و مفسر قرآن بودم.
عبید زاکانی: آقا شما را به همان قرآن هی قرآن قرآن نکنید. آن پائین مربی قرآن به شاگرد نوجوان خودش هم رحم نمیکرده. اصلا شما مگه خودت نگفتی: "دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند"؟
حافظ: شما شعر بنده رو تقطیع و تفسیر به رای کردید!
همهمه بلند میشود. جلسه بعد از مدتی دوباره آرام میشود.
سعدی: باز خدا را سپاس عزوجل که بنده کلی شعر به زبان فصیح عربی دارم. بعید است بنده را از کتابهای درسی حذف کنند!
فردوسی سری به تاسف تکان میدهد.
عبید زاکانی: من که از همان اول ممنوع التصویر و ممنوع الهمه چیز بودم. یکی از شما دلواپسان صدایش در نیامد. حالا همه جمع شده اید کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته اید!
فردوسی: تو که حقت است خدایی... با آن هجویاتت!
(حضار به علامت تائید سری تکان میدهند)
عبید زاکانی خطاب به سعدی: آقای به اصطلاح مصلح الدین اصلاح طلب... شما دیگر سر تکان ندهید! فکر میکنید هجویات شما را من نخوانده ام؟ در سرایش هجویات من شاگرد شما به حساب میآیم.
سعدی: آن مربوط به دوران جوانی ام بود...
حافظ: آقایان. خواهش میکنم. الان وقت این دعواها و بحثها نیست. جدی جدی داریم از تاریخ ادبیات مملکت حذف میشویم. باور بفرمائید مغول ها هم بیشتر از اینها هوای ما را داشتند.
فردوسی: شنیده ام قرار است جای اشعار ما در کتابهای درسی یک «حججی» نامی را بگذارند؟ کسی او را میشناسد؟ شاعر است؟
حافظ: نه... جنگجو و مدافع حرم بوده!
سعدی: مفلس از آن روز شدم کز «حرم» غیب / دیبای کسی چون تو به بازار برآمد!
فردوسی: الان وقت مشاعره نیست!
در این لحظه خیام وارد میشود. سکوت جمع را فرا میگیرد.
خیام: چه خبرتونه؟ بهشت رو گذاشتین روی سرتون!
فردوسی به حافظ خیلی آرام نزدیک میشود و آهسته میگوید: خبر نداره؟ نه؟
حافظ (آهسته): نه! خودت جوری که جا نخورد بهش بگو...
عبید زاکانی بی توجه به این زمزمه ها خطاب به خیام بلند میگوید: داداش خبری نیست... این بچه ها خیلی از شعرهاشون از کتابهای درسی حذف شده... جنابعالی هم از بیخ از همه کتابهای درسی حذف شدی. منم که از اول اصلا نبودم...
(حضار همه چشم غره میروند)
فردوسی خطاب به عبید: اینچنین خبر بد را میدهند؟ (خطاب به خیام) خیام جان شما نگران نباش. هنوز کتابهایمان در ایران اجازه چاپ دارند! فقط حضورمان در کتابهای درسی قرار است کمرنگ شود.
عبید زاکانی: البته خیام جان مال شما کمرنگ نمیشه. مثل مال من بی رنگ میشه. قراره کلا شما دیگه نباشی توی کتابهای درسی!
خیام: همین؟... اینهمه هیاهو برای همین بود؟ فدای سرم... ای دوست بیا تا غم ایران نخوریم. پاشیم امشب بریم عرق خوری!
عبید زاکانی: دیدین دوستان؟ این اصلا دهری مسلکه... هیچی به هیچ جاش نیست!
حافظ: دوستان پیشنهاد بدی هم نیست...به هر حال کاری هم از دست ما برنمیآید. آن زمان که میتوانستیم و از دستمان برمیآمد، هرکدام به سهم خود کار کردیم بلکه سطح فرهنگ و ادب را در ایران بالا ببریم.خوشمان بیاید یا نه دیگر دوره ما گذشته است. حالا ترجیح میدهند در کتابهای درسی بچه هاشون از شعرای درباری خودشون یا قهرمانان جنگهاشون شعر و مطلب بگذارند. من پیشنهاد جناب خیام را هستم!
سعدی: پر تو نیکان نگیرد هرکه بنیادش بدست / تربیت نااهل را چون گِردَکان بر گنبدست. برویم دوستان. برویم!
ختم جلسه اعلام میشود.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر