close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

یورگن کلوپ؛ نقش اول تئاتر رویاها که نباید می‌مرد

۲۹ مهر ۱۳۹۸
گفتگوی ورزشی
خواندن در ۶ دقیقه
رقابت ویرجیل ون دایک و مارکوس رشفورد، یورگن کلاپ و اوله سولشیار مربی‌های لیورپول و منچستر یونایتد صحنه را از دور نگاه می‌کنند
رقابت ویرجیل ون دایک و مارکوس رشفورد، یورگن کلاپ و اوله سولشیار مربی‌های لیورپول و منچستر یونایتد صحنه را از دور نگاه می‌کنند
یورگن کلوپ، مربی لیورپول
یورگن کلوپ، مربی لیورپول

نسرین افشار

باید از خیابان «سر مت بازبی» به سمت شمال حرکت کنید تا به ورزشگاه اولترافورد برسید. در مسیر، بوی هات داگ‌های سرخ شده را خوب حس می‌کنید. لیوان‌های آبجویی را می‌بینید که با قدرت به هم می‌خورند و بالا می‌روند. صداها ولی جذاب‌تر است. یکی می‌گوید: «حاضرم صد بار در این ورزشگاه به آن سیتی لعنتی ببازیم اما یک بار نبینم که لیورپول ما را شکست می‌دهد.» سپس جمعیت با هر صدای بلندی او را همراهی می‌کنند.

این تجربه من است به عنوان زنی که در ایران هرگز اجازه ورود به ورزشگاه‌ها را نداشت. با این‌که گزارشگر ورزشی صداوسیما بودم هم نتوانستم یک بازی فوتبال را از نزدیک تماشا کنم. در سال‌های زندگی دور از ایران هم هرازگاهی تجربه ورود به ورزشگاه‌ها برای تماشا یا تهیه گزارش را داشتم. اما این بار فرق می‌کرد؛ این حس توامان لذت از  دو تیم محبوبم بود. لیورپول و یونایتد. واقعا چه کسی در اولترافورد ممکن است هم‌زمان به هر دو عشق بورزد؟

وقتی با این مقدمه روی سکوهای روبروی جایگاه می‌نشینید و زمانی که صدای فحاشی پسری جوان، که روی صندلی جلویی نشسته را مداوم خطاب به هواداران لیورپول می‌شنوید و دست‌هایش را می‌بینید که آنها را مخاطب قرار داده، هیجان زده می‌شوید. قرار است لیورپول تا چند دقیقه دیگر وارد زمین چمن شود و چند دقیقه برای بازی تمرین کند.

هنوز هم نمی‌دانم آیا این اتفاقی بود یا هواداران لیورپول دقیقا می‌دانستند که بازیکنان چه زمانی وارد زمین می‌شوند. به هواداران لیورپول براساس قانون، ده درصد از گنجایش کل سکوهایی اولترافورد را داده بودند. دو ردیف پلیس تمام جمعیت را محاصره کرده که نه کسی از جایگاهش خارج شود و نه یک یونایتدی تندرو به سوی آنها حمله کند.

همان معدود جمعیت ناگهان از جا برخاستند و یک صدا خواندند: «گام بردار، گام بردار، با امیدی که در قلبت است، تو هیچگاه تنها گام برنخواهی داشت.» لیورپولی ها شعار منحصر به فردشان را می‌خواندند و بازیکنان وارد زمین می‌شدند. اما چشم من به یکی دوخته شده بود. کسی که وقتی قدم می‌زد، انگار از اولترافورد تا آنفیلد، زمین زیر پایش می‌لرزید.

تا ان روز، هیچ وقت این حجم از جذبه را یک جا حس نکرده بودم. یورگن کلوپ با لباس خاکستری رنگ پیش از بازیکنانش وارد زمین شد. هوادارانش که او را دیدند گویی که مست شده باشند؛ فریاد می‌زدند.

یونایتدی‌ها ولی دشمن خونی‌ خود را در خانه خود داشتند. فکر را بکنید که در گشوده باشید به روی دشمن. هواداران لیورپول که تا آن لحظه «محمد صلاح» ستاره مصری ولی مصدوم تیم را تشویق می‌کردند حالا برای کلوپ فریاد می‌زدند و منچستری‌هایی که تا آن زمان لیوان‌های لبریز شده از آبجو را بالا می‌بردند یک صدا هو می‌کشیدند.

بازی اما از این‌جا آغاز شد. قرار بود همه با هم یک نمایش ببینیم.

یورگن کلوپ چند قدمی راه رفت. با سری که پایین انداخته بود و نگاهش زیر نقاب کلاه پنهان می‌ماند. بعد ناگهان برگشت و به سمت یونایتدی‌ها ایستاد. سر بالا آورد و دست‌ به سینه با اخم فقط نگاه می‌کرد. بدون کمترین حرکتی. باید میان هواداران یونایتد باشی و آن لحظات را ببینی تا باور کنی که همان تماشاگران پرشور حالا داشتند با صدایی لرزان علیه او شعار می‌دهند.

این تازه شروع بازی «آقای معمولی» بود. کلوپ همان قدر آرام به سمت شیاطین سرخ چرخید. تا جایی که ممکن بود و قانون اجازه می‌داد به آن‌ها نزدیک شد و نزدیکی خط مرکز زمین ایستاد. دست به سینه دویدن بازیکنان منچستر را تماشا کرد. انگار چشم‌های کلوپ روی بدن بازیکنان سنگینی می‌کرد. سخت می‌دوند، اندکی هم با نگرانی و اضطراب.

به نظرم داشت خودنمایی می‌کرد. یا شاید زهر چشم می‌گرفت. من می‌گویم این کار از عهده «اوله گونار سولسشر» سرمربی منچستر خارج بود. وقتی کنار زمین آمد حمایت ورزشگاه را داشت. حتی اطرافیان ما در جایگاه  تماشاگران که شاید از عملکرد و نتایج یونایتد با او راضی نبودند هم بین خودشان در مورد او یا علیه او زمزمه‌ای نمی‌کردند. ولی باز هم او نتوانست جذبه کلوپ را نشان دهد.

به قبل از شروع بازی فکر می‌کنم. به این که هواداران یونایتد گفته بودند به لیورپول امتیاز نمی‌دهیم. شوخی بود؟ کلوپ و پسرهایش از ۸ بازی ۸ پیروزی داشتند. سولسشر و شیطانهایش از ۸ بازی فقط دو برد. لیورپولی ها گفتند «بروید آخرین بازی خودمان و خودتان را ببینید و بعد حرف بزنید.»  

دلم می‌خواهد بازی را تماشا کنم. لقب اینجا تئاتر رویاهای شیاطین سرخ است. ولی در این سالن تئاتر فقط همان ۲۲ بازیکن و دو مربی که داخل و کنار زمین با هم مبارزه می‌کنند بازیگرهای تئاتر نیستند. تک تک آنها و مایی که روی سکوها می‌نشینیم هم باید جزیی از این نمایش شویم.

میزبان بازی را خوب شروع می‌کند. گل می‌زند. ورزشگاه انگار داشت در آن لحظه روی سرم خراب می‌شد. شنیده بودم که وقتی بلند فریاد میزنی دیگر فریاد کسی را نمی‌شنوی. اما صدای من میان آن حجم از فریاد گم شده بود. پسر جوانی که صندلی جلویی نشسته بازی و گل و فریاد و همه دنیا را فراموش کرده و به سمت هواداران لیورپول عربده می‌کشید. بی‌تفاوت به این که اصلا تماشاگرانی که از بندر آمده بودند، از آن فاصله دور مگر صدا و تصویری از او داشتند؟

نیمه اول که تمام شد باز هم یورگن کلوپ تصویر روی زمین را خرید. مثل بازیگر نقش اول که شاید چند دقیقه ای از تصویر دور مانده اما با یک حرکت باز هم در کلوزآپ دوربین‌ها قرار می‌گیرد.

او دوان دوان به سمت رختکن می‌دود. دویدن او بازیکنان لیورپول را هم به هیجان میاورد. آنها هم پشت سرش به سرعت سمت در خروجی برای رسیدن به رختکن رفتند. اگر بگویم همین حرکت کلوپ مرا به این باور رساند که نیمه دوم داستان بازی عوض خواهد شد دروع نگفته‌ام.

دلم می‌خواست یونایتد پیروز شود. اما ته دلم پیش آن بازیگر نقش اول مانده بود. در فیلم‌ها، بازیگر نقش اول نمی‌میرد. میخواستم باور کنم که شاید کلوپ بازی را دستش بگیرد. سکوهای ورزشگاه بین دو نیمه هم جاذبه های خودش را دارد. ولی واقعا دلم در رختکن بود. کلوپ داشت چه حرفهایی می‌زد؟ چگونه حرف میزد؟ باز هم باز زبان بدن؟  

یونایند چند بار می‌توانست گل دوم را در نیمه دوم بزند؛ اما نزد. قرار بود قهرمان این تئاتر زنده بماند. با همان گل دقیقه های آخر که همه ورزشگاه را ساکت کرد بجز آن چند هواداری که از بندر آمده بودند. دلم می‌خواست کمی هم من شادمانی کنم. اما آنجا انگار بازی با آتش بود. فکر می‌کنم بجز من چند صد هوادار دیگر یونایتدی هم در ورزشگاه حس من را داشتند.  

در کمتر از سه دقیقه تمام سکوهای اولترافورد خالی شد. اما پلیس لیورپولی‌ها را نگه داشت. قرار بود همه ما یونایتدی ها برویم و سپس آن‌ها از ورزشگاه خالی شوند. باز هم بوی «هات داگ»، تصویر لیوانهای پر از آبجو و قطاری که به سمت لندن می رفت. قطاری که پر از هواداران یونایتدی ساکن لندن بود.

 

 

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

گزارش

اگر از بحران اقتصادی عبور کرده‌ایم، چرا یخچال‌های ما خالی است؟

۲۹ مهر ۱۳۹۸
شما در ایران وایر
اگر از بحران اقتصادی عبور کرده‌ایم، چرا یخچال‌های ما خالی است؟