مریم دهکردی
توی پارک میدود و کبوترها را دنبال میکند. من از دور مراقبم. فضا امن و راحت است و او میتواند هر چقدر دلش میخواهد بدود. زمین پوشیده از مخمل سبز چمن است. نرم و خنک و دلربا. کبوترها تکههای نان را به منقار می گیرند و بغ بغو کنان و خرامان از کنار عابران میگذرند. مرد و زنی میانسال در حال شکستن تخمه آفتابگردان از روبرو میآیند. آریا حالا درست مقابل آنهاست. سرش را بالا میگیرد و چهرههای تازه را از نظر میگذراند. بعد با سرعت به طرفم میدوم و فریاد زنان میگوید: « Koş anne» که یعنی «بدو مامان!»
زن و مرد می خندند و کمی با او و من گپ می زنند و می روند.
آریا که خسته شده از دویدن های مکرر خودش را روی چمن رها می کند و همینطور که دست کوچکش را روی چمن می گذارد و به آنها ضربه های آرام میزند میگوید: «بشینیم مامان!» اینبار اما به فارسی.
***
وقتی آریا به دنیا آمد با او فارسی حرف میزدم. همه چیز را برایش تعریف میکردم. از ابتدایی ترین اتفاقها مثل درست کردن شیر و تعویض لباس و پوشک تا اتفاق های روز شرح کارهای خانه و عکس روی در و دیوار. او ساکت و آرام توی کریر می نشست و گاهی در جوابم به زبان بینالمللی قان و قون پاسخی می داد.
بزرگتر که شد شعرهای فارسی برایش میخواندم، آوای فارسی و شمارش عددها و حروف الفبا و هرچیزی که برای کودکی نوپا و در ابتدای راه جذاب بود در خانه جاری بود.
چند بار دوستانی که خانه مان میهمان بودندگفتند برایش بهتر است با او به زبان کشوری حرف بزنم که در آن بزرگ میشود اما من یقین داشتم او به لطف و مهربانی این خاک پذیرنده و مردمان نازنین، زبان کشور میزبان را به راحتی خواهد آموخت و البته ترجیحم این بود که اگر میخواهد ترکی یاد بگیرد از کسانی آن را بیاموزد که زبان مادریشان ترکی استانبولی است.
آموختن زبان مادری برای بسیاری از ما اهمیت دارد. این حقی است که نمیتوان از کسی دریغ کرد. من میدانم که احتمالا در آینده او باید به مدرسهای ترک یا انگلیسی زبان برود ولی این دلیل نمیشود که زبان فارسی را نیاموزد.
من به عنوان مادری که هم گویش پدریام- بختیاری- و هم گویش مادریام – دزفولی- را به خوبی میدانم و بر آن مسلطم وظیفه خودم میدانم فرزندم را به زبان مادریاش که فارسی است آشنا کنم.
پسرم حالا در بیست ماهگی فارسی را به خوبی حرف می زند. دایره لغاتش گسترده است و امیدوارم که همین روند را ادامه بدهد. اما او بیرون از این خانه با زبان غالب دیگری مواجه است. آدمهای خارج از این خانه با او ترکی رابطه برقرار میکنند. او دارد با اشتیاق کلمات را فرا میگیرد، حالا از یک تا ده را به فارسی و ترکی می شمارد. جای خوشوقتی و خوشنودی است که می بینم از آنچه آموخته در هر دو زبان، جای درست و دقیق استفاده میکند.
او حتی آنقدر متوجه است که وقتی یکی از مردمان این شهر در اطراف ماست به زبان غالب منظورش را ادا کند و باز به وقت تنهایی مان با من و پدرش فارسی حرف بزند.
ممکن است خیلیها به این روش نقد داشته باشند اما من تا وقتی خیالم از اینکه او زبان مادریاش را به قدر زبان رسمی و غالب کشور میزبانش می شناسد برای آموزشش تلاش می کنم. وقتی به مدرسه برود حتما برای معلمانش توضیح می دهم که دوست دارم او در کنار زبان غالب، زبان مادری اش را هم فرا بگیرد. برایش کتاب های فارسی خواهم خواند. از او خواهم خواست جمله های کتابهای درسی اش را برایم به زبان فارسی ترجمه کند.
شاید تلاشم بی اثر باشد. شاید او وقتی بزرگتر شد دلش نخواهد حتی یک کلمه فارسی حرف بزند. شاید به من بگوید «چرا باید زبانی رو یاد بگیرم که هیچوقت به کارم نمیاد؟» یا « فایده اش چیه وقتی ایران نمیرم؟» یا به هر دلیل منطقی یا غیرمنطقی بگوید: « بیخیال مامان من با ترکی یا انگلیسی یا روسی راحتترم. دست بردار از سرم!» شاید هیچوقت موفق نشوم و او فارسی و ترکی را قر و قاطی تحویلم بدهد اما اهمیت ندارد. من امروز تلاشم را میکنم او هم حق دارد فردا انتخابش را بکند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر