محمد عبدی
اخیراً ماهنامه سینمایی فیلم در تهران، در یک نظرسنجی از «منتقدان و نویسندگان سینمایی» (که به همت دوستم شهرام جعفری نژاد برپا شده) به انتخاب بهترین فیلمهای سینمای ایران و جهان دست زده است. در این نظرسنجی صد و چهل نفر شرکت کردهاند که از اسامی و چند و چون کار آنها- چه از نظر کمیت و چه کیفیت- بیاطلاعم، اما حیرت و شگفتیام را از دو نکته نمیتوانم پنهان کنم: صد و چهل نفر رقم حیرت انگیزی است و فکر نمیکنم در هیچ کجای دنیا، از جمله فرانسه، بریتانیا و آمریکا- یعنی مهدهای سینما و نقد نویسی- صد و چهل نفر وجود داشته باشند که خودشان را «منتقد و نویسنده سینمایی» بنامند.
نکته دوم درباره نتیجه آراست: «گوزنها» (مسعود کیمیائی- ۱۳۵۳) به عنوان بهترین فیلم سینمای ایران و «همشهری کین» (اورسن ولز- ۱۹۴۱) بهترین فیلم سینمای جهان. به گمانم هر دو نتیجه واپس گراست و در عجبم که چطوراز نتیجه نظرسنجی بیست و شش سال پیشتر (که اتفاقاً نگارنده در ابتدای جوانی و تب و تاب این نوع بازیها، باعث و بانی این نظرسنجی بود) اینقدر به عقب بازگشتهایم؛ پنجاه و سه منتقد فیلم در آن سال «باشو غریبهٔ کوچک» ساخته بهرام بیضائی را به عنوان بهترین فیلم سینمای ایران و «سرگیجه» اثر آلفرد هیچکاک را به عنوان بهترین فیلم سینمای جهان انتخاب کردند (با این یادآوری که در آخرین نظرسنجی مجله «سایتاند ساوند» از منتقدان جهانی در سال ۲۰۱۲ هم بالاخره همشهری کین جایش را به سرگیجه داد(
وقتی در میان دهها شاهکار سینمای ایران، به ناگهان فیلمی چون گوزنها به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران انتخاب میشود، نه تنها متعجبم میکند، بلکه به طرز غریبی برایم با احساس شرم همراه است. اگر این فیلم را برای هر منتقد یا مخاطب حرفهای فرنگی نمایش دهید و بگوئید که به عنوان بهترین فیلم تاریخ ایران انتخاب شده، قطعاً حرف شما را شوخی تلقی خواهد کرد (زمانی که عباس کیارستمی فیلم «قیصر» را به عنوان فیلم محبوب خود در یک جشنواره جهانی به نمایش گذاشت، در میانه نمایش تماشاگران دسته دسته سالن سینما را ترک کردند.)
البته حرفم به معنی اهمیت دادن به نظر و نگاه منتقد فرنگی نیست (خوانندهای که نوشتههای نگارنده را دنبال کرده باشد قطعاً متوجه این تضاد دیدگاه بنیانی من با آنها هست) اما در این مورد با منتقد فرنگیای که احتمالاً سالن سینما را ترک خواهد کرد، کاملاً موافقم: گوزنها به گمانم چیزی نیست جز ادامه منطقی و عملی نه فقط «قیصر»، بلکه فیلمی چون «بیگانه بیا»، در نتیجه گوزنها بیش از آن که نسبتی با روشنفکری، بیان هنری و پرداخت سینمایی داشته باشد، از تمام جوانب در واقع ادامهای است بر «فیلمفارسی»؛ در بهترین حالت و با ارفاق، فیلمفارسیای که کمی بهتر از بقیه ساخته شده. خواهم گفت که چرا.
این حرف احتمالاً هواخواهان فیلم را برافروخته خواهد کرد؛ هواخواهانی که گوزنها را مملو از مفاهیم عمیق درباره مبارزه سیاسی، جامعه، مذهب و قدرت میدانند و مثلاً معتقدند «سید» نماد مذهب است و «قدرت»، نماد مبارزه با حکومت. این دسته البته درست میگویند و فیلمساز عامدانه همه اینها را در فیلم گنجانده است، اما مساله «نوع» پرداختن به همین «مفاهیم (باصطلاح) عمیق» است که کاملاً بر اساس دنیای فیلمفارسی است؛ درست با همان نوع منطق و همان بیان سطحی و شعاری (مگر «گنج قارون» مملو از حرفها و «مفاهیم عمیق» درباره این که «پول خوشبختی نمیآورد» نیست؟)!
در نماهای متعدد شعاری، قدرت از پشت پنجره به حیاط این خانه (این جامعه) نگاه میکند و هرج و مرج و فقر جاری در آن را به نظاره مینشیند تا «مفاهیم عمیق» مورد نظر فیلمساز را به تماشاگر شیرفهم کند؛ پدر سید یک کتاب خطی کهنه را به او میدهد و با بیانی سطحی فریاد میزند که: «بیا این رو هم بفروش بده دست هروئین فروشه» (که ما شیرفهم شویم که فرهنگ و تاریخمان در حال به تاراج رفتن است)، پرویز فنی زاده در نقش محمد در فیلم میگوید: «اگه ما شل ندیم، هر کسی هر کار خواست نمیکنه» تا لابد در جو انقلابی آن زمان، مردم برای این حرف شعاری در تالار سینما دست بزنند؛ و در تئاتری در حال اجرا (با انبوهی سکانس کاملاً بیربط به فیلم که در داخل همین تئاتر میگذرد)، یکی به پادشاه میگوید: «قربانت گردم، همه در انتظار نابودی شما هستند»، و خب لابد ما به عنوان منتقد، فارغ از هر نوع بحث ساختار سینمایی، مفهوم میزانسن و پرداخت داستان، باید ذوق زده بشویم که فیلمساز در فیلم به شاه طعنه زده است!
این نوع احساس مسئولیت اجتماعی و مبارزه سیاسیای که فیلمساز برای خود قائل است، دقیقاً از جنس همان فیلمفارسیای است که دائم در حال دادن «پیام» و تحریک احساسات تماشاگر با این خیال باطل است که فیلمساز در حال انجام «رسالت روشنفکری» اش است؛ بگذریم که این «رسالت روشنفکری» سرانجام خوشی هم نداشت و دو دهه بعد به رسواییهایی درباره سعید امامی ختم شد.
گوزنها مهمترین مشکل همه فیلمهای کیمیائی را به همراه دارد (مشکلی که در سال ۱۳۷۸ هم در یک میزگرد جنجالی با حضور احمدرضا احمدی و جواد طوسی رو در رو با خود فیلمساز مطرح کردم): شیفتگی فیلمساز نسبت به یک جمله زیبا که باعث میشود یک سکانس زائد را به تصویر بکشد تا فقط همین یک خط دیالوگ را در آن بگنجاند؛ جز جملاتی که پیشتر نقل کردم، به انبوهی مثال میتوان در طول فیلم اشاره کرد که تمام ساختار فیلم را به زیر سوال میکشد.
جز این مضمون «بیدار کردن و نجات یک آدم از دست رفته» (که لابد هواخواهان فیلم به آن اشاره میکنند و به «ریوبراوو» پیوندش میزنند)، نه تنها نسبتی با فیلم دیدنی هوارد هاکس ندارد، بلکه در ادامه نوع نگاه فیلمساز، حرام کردن یک حرف جدی با ساختاری عوامانه و سطحی است: تمام دیالوگهای قدرت و سید که به خودآمدن سید میانجامد، از فرط شعاری بودن، مضحک اند.
مضحکتر از نوع دیالوگها، شیوه کارگردانی است: زمانی که قریبیان لب به سخن بازمی کند، بلافاصله ایرج قادری و انبوه فیلمفارسیهای آن دوران را به خاطر میآورد و نوع قاب بندی و تدوین هم فرزند خلف همان سینماست: این دو در حال عرق خوری هستند و دوربین از روی آنها حرکت میکند و به تابلوهای دیوار میرسد (چرا؟)، بعد دقیقاً به شیوه همان فیلمفارسیهای دهه پنجاه، اینسرت تک تک تابلوها از جمله امام اول شیعیان را میبینیم تا باز مفاهیم ظاهراً «عمیق» مورد نظر فیلمساز را شیرفهم شویم.
در زمان عرق خوری، با نماهای کوتاه و قطعهای مکرر روبرو هستیم، در حالی که پیشتر، زمان حرف زدن سید و قدرت بر روی تخت، یک نمای بلند بدون قطع را شاهد بودیم که بیش از دو دقیقه طول میکشید، بیآن که منطقی در دل فیلم برای این دوربین ثابت وجود داشته باشد و و این نوع نمای بلند ارتباطی با ساختار باقی فیلم داشته باشد.
فیلم چندین نمای سقفی دارد که بیخود و بیجهت در فیلم گنجانده شدهاند و در جایی از فیلم هم ناگهان یک عده زن را میبینیم که دور یک اتوموبیل را گرفتهاند و دو زن داخل آن به آنها چیزی میدهند؛ نماهایی کاملاً بیربط و بیجا و بیمعنی که هیچ ارتباطی با بقیه فیلم ندارد.
جز این فیلمساز به تازگی ادعا میکند که او در فیلمبرداری پایان تحمیلی ساواک (که قدرت به سید شلیک میکند و بعد تسلیم میشود) اصلاً حضور نداشته و آنها [ساواکی ها] با همکاری تعدادی از عوامل فیلم این صحنهها را فیلمبرداری کرده اند. این حرف - بر فرض درست بودن- هم چندان به سود آقای کیمیائی نیست، چون نوع ساختار و کارگردانی این صحنهها تفاوتی با بقیه فیلم ندارد و بیش از پیش نمایان میکند که فیلمساز دید و نوع نگاه ویژهای ندارد؛ ضمن این که زیباترین صحنه فیلم (قرار دادن اسلحه در کنار گلدان) هم درست در همین بخشی قرار دارد که فیلمساز ادعا میکند اصلاً سر صحنه حضور نداشته است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر