ماهرخ غلامحسینپور
صبح اول وقت روز یکشنبه «ریکو» در میزند و مرا با موهای آشفته و صورت نشسته میگیرد توی بغلش. من و ریکو شبهای متوالی در مورد راه اندازی یک گروه داوطلبانه، متشکل از مادران معترض به آزادی خرید و فروش سلاح در آمریکا حرف زده ایم.
ریکو هم مثل من یک مادر مهاجر است با دو جین بچه که هیچ وقت اسامی عجیب و غریبشان را یاد نمیگیرم و به خاطرم نمیماند که کدام یکی شان را زاییده و کدام یکی شان را آداپت کرده ؟ ولی میدانم حداقل دوتا از آنها نوجوانند.
میپرسم دانش آموز بوده؟
میگوید نه.
این بار کجا؟
میگوید : ایالت اوهایو، شهر دیتون، حوالی منطقه اورگون. نه نفر.
حساب این هفته از دستم خارج شده. دیروز شهر ال پاسو، مرکز خرید «سیلو ویستا» در تگزاس ۲۰ نفر و با این نه نفر تازه به عبارتی میشود ۲۹ جان عاشق زندگی.
یک روز قبل بود که «پاتریک کروسیوس» بیست و یک ساله به خاطر نفرتش از اسپانیولی تبارها بیست نفر را کشت و احتمالا با احتساب خودش میشود بیست و یک قربانی.
همیشه در مورد این که ضارب نوجوان بوده یا احیانا بین انبوه کشته شدگان کودکی هم جان داده یا نه؟ با هم حرف میزنیم. احساس همذات پنداری مشترک مادرانی که خودشان هم نوجوان در خانه دارند و میدانند که خانواده ضارب هم به اندازهٔ از دنیا رفتگان، روزگارشان به انتهای تباهی رسیده. درست مثل خانواده «کانر بتز» در اوهایو که حالا هم پسر بیست و سه ساله شان را از دست دادهاند و هم دخترشان که به دست همان پسرشان کشته شده وهم در برابر 9 خانواده دیگر شرمسارند و هیچ کس هم کمترین احساس همدردی لابد با پدر و مادرش ندارد.
کانر بتز با مسلسل خودکار، ماسک و جلیقه ضد گلوله و هدفونی در گوش با یک خشاب سنگین و فقط یک روز بعد از حمله والمارت به کلوپ شبانه حمله کرده . همان کلوپی که خواهر خودش هم آنجا بوده و خواهرش را قبل از ده ثانیه بعدی که پلیس سریع آمریکا سر برسد، دیده لابد که در خون خودش میغلتیده.
پسرم بیدار شده و مسواک به دست به حال زار و نزار ما نیمه نگاهی میاندازد و با انگلیسی دشواری که نصف کلماتش را نمیفهمم شروع میکند تند تند حرف زدن. برداشت کلیام از مجموع حرفهایش این است که من به عنوان یک مهاجر باید با مختصات جامعه آمریکا کنار بیایم و بپذیرم چون این هم بخشی از جامعه پیرامون من است «تو باید با ویژگیهای جامعه پیرامونت عادت کنی. تیراندازی به همان اندازه عجیب است که وقتی من دیشب به کوین دوستم گفتم یک زن در ایران نصف برادرش از خانه پدری سهم میبرد، او نیم ساعت خندید و مجبور شدم اصرار و بحث کنم تا به طور نیم بند باورش بشود.»
اما چطور میشود با کشتن فلهای و گروهی آدمها آنهم با انگیزههای نژادپرستانه و از سر نفرت آسوده بود؟ یا آن را با سهممان از یک تکه زمین مقایسه کرد؟
ماه می گذشته بود که یک کارگر که گویا حق و حقوقش را نداده و اخراجش کرده بودند ساختمان شهرداری «ویرجینیا بیچ» را زیر آتش گرفت و قبل از اینکه هدف پلیس بشود، دوازده نفر را کشت.
ماه اپریل به کنیسهای در سن دیگو حمله شد. مهاجم یک نوجوان نوزده ساله سفید پوست به نام «ارنست» بود که از سر نفرت نسبت به یهودیان اقدام به این حمله مسلحانه کرد. یک نفر کشته و سه نفر زخمی شدند.
سه کشته و ۱۲ مجروح در جشنواره سیر «گیلروی» که همان حوالی خانه ماست و قرار بود ما هم آنجا باشیم اما نشد و در آخرین لحظه به خاطر مشکلی که ماشینمان داشت ناچار به تغییر برنامه شدیم.
دردناکترین حملات، فجایعی است که در مدارس روی میدهد. بعد از حمله مسلحانه در فلوریدا که چهاردهم فوریه سال گذشته حوالی ویلای گرانقیمت آقای رییس جمهور رخ داد و یک نوجوان به نام «نیکلاس کروز» که به خاطر مشکلات انضباطی از مدرسه اخراج شده بود، به آسودگی و در کمال خونسری هفده هم کلاسیاش را کشت، درگیر حمله هیستریک از سر ترس شده بودم و روز بعد نگذاشتم پسرم برود مدرسه. روز دوم راهی مدرسه شدم و آنقدر با سماجت نشستم توی دفتر مدیر که حاضر شد بدون وقت قبلی مرا بپذیرد و گریههایم را تحمل کند. او روز بعد نوشت بعد از ملاقات با من درخواست هشت دوربین مدار بسته دیگر برای کنترل هر چه بیشتر حوالی مدرسه کرده است.
اما دوربینها هم کارساز نیست. یک هفته بعد آلارم عمومی تلفنم به من خبر داد که یک مرد متجاوز حوالی استخر همان مدرسه به یک دختر دانش آموز حمله کرده و او را پشت استخر کشانده، اما با اقدام پلیس دستگیر شده است.
پایگاه اطلاعاتی مرکز دفاع و امنیت داخلی آمریکا میگوید در سال ۲۰۱۸ و در طول ۱۸۰ روز گشایش مدارس، ۱۱۳ دانش آموز و کارمند مدرسه توسط مهاجمان مسلح کشته شدند.
روز بعد از حمله به مدرسه «ماری جوری استونمان» داگلاس، واقع در پارکلند فلوریدا یک پست فیسبوکی در صفحه شخصیام با مضمون آمار و دادههای مرتبط با دانش آموزان کشته شده منتشر میکنم. از نگرانیهایم به عنوان مادر یک نوجوان مینویسم. در کسری از ثانیه بسیاری از کاربران هموطن فیسبوکی به من حمله میکنند که «آشغال! برگرد به همان ایران ویرانه که آمریکا از سر تو زیاد است» یا «حیف کشور آمریکا که یک ناسپاسی مثل تو ساکنش باشی» یا «دست از سیاه نمایی بردار».
توضیح میدهم که الزاما از موضع یک مادر نگران نسبت به قانون آزادی خرید و فروش سلاح معترضم و این اظهار نگرانیام به هیچ وجه سیاسی نیست و شامل هیچ نوع مقایسه، اتهام یا دفاع از شرایط ایران نیست. من به عنوان مادری که دو فرزندم در این سیستم آموزشی ناایمن درس میخوانند حق دارم نگران باشم. نگرانی من برای پلیس، مدیر و کارکنان آمریکایی مدرسه قابل درک است. مدیر مدرسه مرا در آغوش میکشد و تسلای خاطر میدهد. آنها تلاش میکنند به من بگویند که از این شرایط تا چه حد متاسفند و آرزومند اصلاح قوانینند با این همه این نگرانی برای هموطنانم قابل درک نیست.
بر اساس دادههای مرکز دفاع و امنیت داخلی آمریکا، گروه سنی حمله کنندگان به مدرسه بین ۱۲ تا ۱۷ سال سن دارند و در اغلب مواقع با خودکشی فرد ضارب، علت یابی و پژوهش در این موارد ناکام میماند.
متاسفانه شواهدی که شخصا دنبال میکنم نشان میدهد که جامعه آمریکا و نشریات آمریکایی چندان که باید به این حملات واکنش نشان نمیدهند و به نظر میرسد که این فجایع به امری عادی و معمول تبدیل شده است وگرنه چطور میشود با وجود ۹۴ حمله مسلحانه به ثبت رسیده در یک سال، هیچ کس به فکر اصلاح قوانین مرتبط با خرید و فروش و نگهداری اسلحه نیفتد؟
دموکراتها میگویند باید مقررات جدید نظارتی تدوین و تصویب شود، لفت و لیس و سود سرشار تولید سلاح بیش از اینها جمهوری خواهان را منتفع میکند که در این مورد سکوتشان را بشکنند. مادرها میکاهند و بچهها کشته میشوند.
با خودم فکر می کنم کاش آقای دونالد ترامپ و بانوی زیبایش به سود سرشار تجارت اسلحه فکر نمی کرد و جای پرواز فوری به بیمارستان فلوریدا و ملاقات با زخمی شدگان، به اصلاح قوانین مرتبط با سلاح گرم در آمریکا می اندیشید پیش از آنکه بیش از امروز، جانهای عزیز و تشنه زندگی به دیار عدم و نیستی بروند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر