«جهانگیر کوثری» را هر بخشی از جامعه ایران با یک عنوان میشناسد. گروهی او را تهیهکننده قدیمی سینما و تلویزیون میدانند. بعضی فکر میکنند او هنوز دستیار کارگردان یا مدیرتولید فیلمهای سینمایی مانند «شب پا»، «پهلوان نه قهرمان»، «عیالوار» یا «روسری آبی» است.
جهانگیر کوثری برای آنهایی که حافظه قوی و خاطراتی از فوتبال دهههای قبل از انقلاب دارند یادآور نامی است که همیشه روی نیمکت تیم تاج (استقلال) مینشست. در لیگ تخت جمشید با تیمهای آرش و راهآهن حضور در لیگ را تجربه کرد و بعد به تاج رفت. همان سالها البته در سینما و تلویزیون هم حضور داشت. همزمان در هفتهنامهها و مجلات هم قلم زد و از ورزش و فوتبال نوشت.
بعد از انقلاب، زندگی برای جهانگیر کوثری شیرینتر از قبل شد. فوتبال را رها کرد و به استخدام صداوسیما درآمد. دو سال بعد از انقلاب بود که با «رخشان بنیاعتماد» ازدواج کرد و حاصلش دختری شد به نام «باران»؛ پس حالا، جهانگیر یعنی همسر و تهیهکننده فیلمهای سینمایی رخشان و پدر برای دختری مانند «باران کوثری» که حالا از سلبریتیهای سینمای ایران شده است.
صدایش هم آشنا به نظر میرسد؛ برای کسانی که در دهه ۶۰ و ۷۰ خورشیدی رقابتهای لیگ قدس و بازیهای ملی ایران را از رادیو و تلویزیون ایران گوش میدادند. او یکی از تازهواردهایی بود که باید جانشین ممنوعالتصویر و ممنوعالصداهایی مانند استاد «عطالله بهمنش» میشد.
در سالهایی که حراست سازمان صداوسیما، عطالله بهمنش را از دم در ورودی سازمان صداوسیما برگرداند و به او گفت: «مگر قرار است تو را راه بدهیم؟ یک دفعه بگو گوگوش هم بیاید برایمان روی آنتن بخواند» جهانگیر کوثری در ساختمان تولید، بازی گزارش میکرد.
تفاوتها کمی اظهر من الشمس است. ناصر حجازی چند ماهی پس از انقلاب، وقتی با درخواست مسئولین وقت سازمان تربیت بدنی ایران برای ورود به زمین مسابقه با عکس «آیتالله خمینی» روبرو شد، گفته بود: «من اصل نظام را قبول ندارم. عکسش را دستم بگیرم؟» دیگر همبازیاش یعنی مرحوم پورحیدری هم ماهها به دفاتر احزاب جمهوری اسلامی رفت و پشت در اتاق روسای دولتها بست نشست تا جلوی انحلال باشگاهی که جرمش فقط نام آن یعنی «تاج» بود را بگیرد.
جهانگیر کوثری اما جزو معدود بهرهبرداران انقلاب از دل فوتبال و صداوسیمای ایران شد. گزارشگری، مقالهنویسی، اجرای برنامههای تلویزیونی، دستیاری کارگردان در سریالهای صداوسیما و بعد سینما، مدیریت تولید و تهیهکنندگی.
او حالا دوباره با قلمی در دست، به یکی از روزنامههای ورزشی صبح ایران برگشته است. یادداشتی به تازگی نوشته که به نظر میرسد محصول مشترکی باشد از تراوشات ذهنیاش و «گوگلترنسلیت».
کوثری در یادداشتی که روز اول تیرماه در روزنامه خبرورزشی با تیتر «کرواتها و عوامفریبی» چاپ شده است نوشته: «آدمهای خوشقول و راستگویی را هرگز نمیتوان در بالکان یوگسلاوی سابق یا صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزهگووین، مونتهنگرو، اسلوونی، مقدونیه و کوزوو پیدا کنی.»
این آغاز یک متن «ناموزون ادبی» و لبریز از فاشیسم و نژادپرستی است. متنی که نه فعل آن با فاعل و مفعول گنگش میخواند و نه استدلالی در پسزمینه دارد. یادداشتی که میتواند با نشستن در ستون یک روزنامه رسمی ایران، وزارت خارجه یک کشور را مقابل شش کشور قرار دهد.
جهانگیر کوثری در ادامه مینویسد: «آنها طی یک قرن هرگز به خودشان هم رحم نکردند. کشتارهای عجیب و حیرتآور صربها و کرواتها هرگز از یاد تاریخ نخواهد رفت. حتی ساختار زبان آنها نیز دچار تلاطم شد و کرواتها با زبان خود و صربها با زبان مادریشان خود را عادت دادند.»
به سختی میتوان متوجه شد، مردی که طی چهار دهه، از تمامی رانتهای قدرت در صداوسیما، وزارت ارشاد، رسانهها و فدراسیونهای ورزشی ایران برخوردار بوده، چگونه میخواهد پسماندههای ذهن نژادپرست خود را به مخاطبش القا کند. نوشته او لبریز از ابهام ادبی و ایرادهای نگارشی است که البته عجیب نیست.
در بخشی دیگر که به نظر میرسد محصول کپی زدن از بخش ترجمه «گوگل ترنسلیت» و فروریختن بدون ادیت آن در مطلب آقای کوثری باشد میخوانیم: «نژاد اسلو با ترکیب یوگ (جنوب) شدند یوگسلاوی و تا تیتو زنده بوداین اتحاد دروغین پابرجا بود و سپس منهدم شد. تفاهم، تعاون و تعامل معنایی ندارد و در این سوی بالکان همه ساز برتری خود را میزنند.»
او تمام اینها را نوشته تا به اینجا برسد که «آنها در زمینه مربیگری بهترینها را داشتند اما بیصداقت بودند. اسکوبلار، آنتیچ، اوسیم، ایویچ، بلاژویچ، بوبک، پانیتیچ، میلوتینوویچ و هزاران مربی دیگر که معنای حس و علاقه و گذشت را نمیدانستند و با سیاست بودند و با دیپلماسی خاصی تیمهای خود را اداره میکردند و گاه عوامفریبی میکردند، حتی با انداختن شال گردنی از رنگ تیم مردمی عوام فریبی میکردند. پوپولیسم واقعی، مردم فریبی آشکار.»
منهای نثر و انشای حیرتانگیز مردی که معتقد است جوانان و حتی نسل دوم روزنامهنگاری ایران باید او را با لقب «استاد» خطاب کند، باید به دایره اطلاعات فنی او هم شک برد.
نخست اینکه «یوسیپ اسکوبلار» بیش از آنکه مربی موفقی باشد، بازیکن بزرگی برای یوگسلاوی بود. کوثری در انشای خارقٰالعادهاش از «تومسیلاو ایویچ» به عنوان یکی از نمونههای عوام فریبی و عدم تعهد نام برده در حالی که این فدراسیون فوتبال ایران بود که ایویچ را در فاصله کمتر از یک ماه مانده به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه به بدترین شکل ممکن از اردوی تیم ملی اخراج کرد.
کوثری البته نامی از «بورا میلوتینوویچ» هم در مقاله خود آورده تا نثر خود را قوام ببخشید. صرفا باید به یاد داشته باشیم بورا میلوتینوویچ رکورددار ۵ بار حضور درجام جهانی با ۵ تیم مختلف (مکزیک، کاستاریکا، ایالات متحده، نیجریه و چین) است.
شاید راهحل رسیدن جهانگیر کوثری به یک منبع ساده و سرازیر کردن نام مربیان یوگسلاو به مقالهاش ساده باشد. یک سرچ ساده در ویکیپدیا.
او تمام خطوط نژادپرستانهاش مغزیاش را به صف کرده تا در نهایت به این نقطه برسد که «آخرین بازمانده این قبیله یکی هم برانکو ایوانکوویچ است که با سیاهبازی مردم و پرسپولیسیها را فریب داد و با پول اضافه سعودیها پرید و رفت.»
بگذریم از اینکه دستاورد برانکو ایوانکوویچ طی چهار سال زندگی همراه پرسپولیس، سه قهرمانی لیگ، یک نایب قهرمانی لیگ، یک قهرمانی جام حذفی، سه قهرمانی سوپرجام و یک نایب قهرمانی لیگ قهرمانان باشگاههای آسیا بود.
اما نقطه پایانی مقاله جهانگیر کوثری اینجا گذاشته میشود: «اینها مثل من و شما نیستند، بیاحساس، بیعاطفه، بیرحم و تنها شما را به جان مدیرانی انداختند که هیچ گناهی نداشتند.»
کوثری تاکید کرده است که «آنها» مثل «او» نیستند. یک بار دیگر مرور کنیم که «او» کیست؛ بازیکن سابق راهآهن و کمی هم تاج، مفسر و گزارشگر ورزشی پس از انقلاب، نویسنده مقالههای ورزشی، دستیار کارگردان در صداوسیما، مدیر تولید و تهیه کننده سینما، همسر رخشان بنیاعتماد و پدر باران کوثری و صاحب این جمله طلایی که از سوی تمام مدیران صداوسیما تکذیب شد: «چون دخترم به روحانی رای داد، مرا ممنوعالتصویر کردند.»
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر