پیام یونسیپور
اگر متولد شهر «کریستینسون» در مرکز نروژ باشید چقدر شانس برای قهرمان ملی شدن خواهید داشت؟ این سوالی نبود که یک کودک ۵ ساله از خودش بپرسد. ولی وقتی برای اولین بار همبازیهایش او را «کوتوله» خواندند، مجبور شد تمام مسیر محل بازی کودکان تا خانه را با گریه برگردد.
«اولهگونار سولسشر» از پدری ورزشکار متولد شد. از وقتی چشم باز کرد، روی دیوار خانه پدری قابهایی را میدید که نشان از بالاتر ایستادن پدر داشت. سولسشر بزرگ اما گرایشی به ورزشهای تیمی نشان نداده بود. اینکه حد فاصل سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۱ بارها قهرمان کشتی اسکاندیناوی شوی، هم نشانی کامل از قدرت توست هم انتخاب عجیبت. کشتی قاعدتا ورزش محبوب مردم نروژ نبود. بخصوص در شهری با کمتر از ۲۵ هزار نفر جمعیت.
پدر اما روزی دست «اولهگونار» پنج ساله که از تیم فوتبال رانده شده بود را گرفت و با خود به سالن کشتی برد. سر کودکش کلاه محافظ نشاند و به او زیرگیری و سرشاخ شدن و کندهکشی را آموخت. اولهگونار اگر کشتیگیر میماند، شاید در بهترین حالت رقیب دست و پا بسته بهنام طیبی (۵۴ کیلوگرم) یا علیرضا دبیر (۵۸ کیلوگرم) میشد. اما باز هم یک تشخیص، مسیر زندگیاش را تغییر داد.
«Evening News» سال ۲۰۰۳ بخشهایی از زندگی پنهان اولهگونار سولسشیر را عیان کرد: «فوتبال برای او ممنوع بود، چون میگفتند بسیار کوچک است. اما دو سال بعد از اینکه کشتی را آغاز کرده بود، این ورزش هم برایش ممنوع شد. کشتی برای اندام ظریف این پسر بچه بیش از حد خشن بهنظر میرسید.»
مربی اولهگونار، سراغ سولسشر پدر رفت. صدایش کرد و دوستانه به او گفت که پسرش نه تنها در کشتی به جایی نمیرسد که ممکن است روزی از همین روزها، زیر یکی از فنون سخت ورزش رزمی، سلامتش هم به مخاطره بیفتد. کنار همه توصیهها، اما نکتهای دید که به بدترین شکل ممکن پیش روی پدر گذاشت: «پسرت هوش فوقالعادهای دارد. میتواند شطرنجبازی قهار یا یک سیاستمدار فوقالعاده شود.»
حالا پدری بود که یا باید مسیر زندگی پسرش را خلاف رویاهای کودکانه برای قهرمان شدن تغییر میداد یا باز هم میایستاد و میجنگید و بیتفاوت به اندام ظریف و توصیهها و تحقیرهای دیگران، با او همراه میشد.
«پدرم حرفی به من نزد. نزدیک خانه ما یک زمین شنی بود که هیچ وقت به آن توجه نکرده بودم. حتی برای بازی کردن هم آنجا نمیرفتم. پدر دستم را گرفت و با خودش به آن زمین برد. توپ فوتبال را جلوی من انداخت و گفت با تمام قدرت ضربه بزن؛ با تمام قدرت. این کار هر روز ما بود. بهجز یکشنبهها. جالب است که پدرم یکشنبهها نمیآمد اما خودم میرفتم و تنها تمرین میکردم. او میگفت باید قوی شوی، با قدرت بیشتر، با قدرت بیشتر و باز هم با قدرت بیشتر ضربه بزن.»
پدرش به او گفته بود «هدف» زندگیاش را روی زمین شنی پیدا کند و توپ را با دقت و قدرت به آن شلیک کند. اما هرگز به او نگفته بود که چرا دیگر حق حضور در سالن کشتی را ندارد. اولهگونار سال ۲۰۱۵ به «اسکای» گفته بود: «سردرد، سرگیجه، پرتاب شدنهای مداوم به بیرون از تشک. این چیزی است که از کشتی به یاد میآورم. سالها بعد پدرم به من گفت چه مکالمهای بین او و مربیام بوده. وقتی که من دیگر یک فوتبالیست حرفهای شده بودم.»
آرام آرام توجهش به فوتبال انگلستان جلب شد. رفت سراغ باشگاههای لیگ برتر و ستارههایش. این عجیب نیست که آن زمان شیفته لیورپول رویایی شده باشد. حتی عجیب هم نیست که تا امروز اعتراف میکند که نخستین معشوقهاش در انگلستان، دشمن دیرینه یونایتدها یعنی لیورپول بوده است: «کنی دالگلیش، گری لینکر و مارکو فان باستن تمام الگوهای کودکی من بودند.»
در هشت سالگی در تست باشگاه محلی «Clausengen» شرکت کرد. همه رد شدند جز او؛ حتی همان کودکانی که چند سال قبل تحقیرش میکردند.
«کریس فلانگان» گزارشنویس مجله «Four Four Two» از قول یکی از همبازیهای دوران کودکی و نوجوانی اولهگونار سولسشر نقل میکند: «من یک سال و نیم از او بزرگتر بودم. خانهشان دو بلوک دورتر از ما بود. همیشه از او بدم میآمد. اول برای این که مدتی اصلا فوتبال بازی کردن بلد نبود و بعد برای این که ناگهان بهترین بازیکن تیم ما شد. از هرجای زمین میتوانست دروازه را باز کند. تمرین که تمام میشد باز هم جداگانه تمرین میکرد. یک حس حسادت عمیق به او داشتیم ولی میدانستیم یکی از استعدادهای فوقالعاده شهر ما خواهد شد.»
اشتباه هم نمیکرد. پسر بچه ظریف باشگاه Clausengen همراه تیم بزرگسالان در ۱۸ سالگی نخستین طعم حضور در لیگ برتر نروژ را چشید. ۲۱ ساله بود که به باشگاه Molde رفت: «برایم این جدایی ساده نبود. ما یک تیم بودیم که از شهری کوچک در لیگ برتر میدرخشیدیم. من به تمام همبازیهایم وابستگی روحی داشتم و البته به شدت هم احساسی بودم.» اما در باشگاه جدید، همه چیز عوض شد. در ۴۲ بازی ۳۱ گل زد، با تیمش قهرمان نروژ شد، به تیم ملی نروژ رسید و در بازی دوستانه با آذربایجان دو گل زد.
«سوال سختی میپرسید. چرا یونایتد؟ باید فکر کنم. دوباره باید برگردم به سالها قبل. من برای باشگاه «مولده» دو گل در لیگ اروپا زدم. ناگهان چند پیام جدید داشتم. باید به سرعت جواب میدادم.»
نخستین پیام دعوت از «فیلیکس ماگات» رسید. سرمربی وقت باشگاه هامبورگ از او خواست برای تست آمادگی جسمانی به آلمان برود. دومین پیام را «جیوانی تراپاتونی» از باشگاه کالیاری ایتالیا دریافت کرد. پاریسن ژرمن، بایرن مونیخ و یوونتوس ایتالیا هم مستقیم با باشگاه نروژی مذاکره کردند.
اما یک پیغام برایش وسوسهانگیزتر به نظر میرسید. مدیراجرایی باشگاه منچستریونایتد به اولهگونار گفته بود: «ما برای شش ماه اندی کول را در اختیار نداریم. او مصدوم شده و الکس فرگوسن به دنبال مهاجم جایگزین برای شش ماه آینده است. آیا مایلی با سرمربی دیدار کنی؟»
سولسشر سال ۲۰۱۸ آن روزها را به یاد آورد و به «Four Four Two» گفت: «میان همه اینها من عاشق لیورپول بودم. ولی خب تنها کسی که مرا نمیخواست لیورپول بود. میخواستم در انگلستان بازی کنم. برای همین به پیشنهاد منچستریونایتد فکر کردم.»
سال ۱۹۹۶ که سولسشر به منچستریونایتد رفت، «روی اوانس» انگلیسی سرمربی لیورپول بود. شاید میتوانست او را با نصف قیمتی که یونایتدها هزینه کردند در بندر لیورپول داشته باشد. اما حتی به نامش هم فکر نکرد.
اولهگونار برای یک زندگی شش ماهه، با شرط و شروط وارد منچستر شد. وقتی برای نخستین بار اولترافورد را دید، با خودش گفته بود در همین ورزشگاه میمیرد: «من احساساتی هستم. وقتی با سرالکس فرگوسن دیدار کردم با خودم گفتم از این مرد باابهتتر هم وجود دارد؟ ترسیدم. اما وقتی وارد اولترافورد شدم تصمیم گرفتم در همین ورزشگاه بمیرم.»
او قرار بود شش ماه بماند، اما تبدیل به مهاجم محبوب سرالکس فرگوسن شد. یکی که دیر میآمد، کم بود، ولی همیشه فوقالعاده بود. پسری با صورت کودکانه، لبخندی ریز و باریک روی لبهایش که ناگهان قاتل دروازهها میشد. لقب «تعویض طلایی» خیلی زود به وجودش نشست.
دسامبر سال ۱۹۹۸ «مارتین ادواردز» مدیر اجرایی وقت باشگاه منچستریونایتد به سولسشر میگوید که باشگاه نیوکاسل حاضر است فقط برای آزاد کردنش ۵.۵ میلیون پوند پرداخت کند. مبلغی به مراتب بالاتر از دستمزد سالیانهای که از یونایتدها میگرفت. به او گفته بود یا بمان و بجنگ یا برو. اولهگونار سولسشر اما سراغ سرمربی رفت: «از ريیس پرسیدم مرا میخواهی یا نه؟ جوابی نداد و نگاهم کرد. به او گفتم پس میمانم.»
اما شهرت اولهگونار به چند ماه بعد از این تصمیم برمیگردد. وقتی در آخرین دقایق فینال لیگ قهرمانان سال ۱۹۹۹ الکس فرگوسن روی برگه تعویض نام «سولسشر» را نوشت. او باید مقابل بایرن مونیخی که داشت قهرمانی اروپا را از چنگ یونایتد خارج میکرد باز هم یک معجزه میساخت: «وقتی گل زدم، برگشتم و داور را نگاه کردم. یک حس در وجودم فریاد میزد که تو در آفساید بودی. دیدم کمک داور به سمت مرکز زمین دوید. دیگر به هیچ چیزی فکر نکردم. بعد از شادی گل رباط صلیبی پایم مصدوم شد. دو بازی ملی را هم از دست دادم. مهم نبود، واقعا مهم نبود.»
بعد از آن قهرمانی، ملکه انگلستان به الکس فرگوسن لقب «سر» اعطا کرد. فرگوسن پس از بازی در کنفرانس خبری گفته بود: «من نمیتوانم این را باور کنم . نمیتوانم باور کنم. فوتبال، جهنم خونین .»
پسر کوتاه قامتی که نه کشتیگیر باید میشد و نه فوتبالیست. همانی که مربی به پدرش گفته بود ورزش ایدهآلش شطرنج است، لقب «قاتل صورت کودکانه» را گرفت. تا پایان عمر بازیگری در منچستر ماند و همانجا بازنشست شد.
مربیگری را از آکادمی منچستر یونایتد آغاز کرد. جالب است بدانیم که به نروژ بازگشت و باز هم به عنوان سرمربی با باشگاه «مولده» نروژ قدم اول را برداشت. بعد به کاردیف رفت، ناکام شد و دوباره به مولده برگشت. اما جالب است که تنها مردی شد که الکس فرگوسن به عنوان پدر معنی یونایتدها اعلام کرد موفقیتش را به عنوان مربی موقت در یونایتد تضمین میکند.
«زینالدین زیدان» و «لورن بلان» از پذیرش ویرانهای که امسال «ژوزه مورینیو» در منچستر یونایتد ساخته بود شانه خالی کردند. گفته بودند حاضر نیستند چنین تیمی را تا پایان فصل قبول کنند. او اما شیطان سرخ را دوباره زنده کرد.
اولهگونار سولسشر هنوز هم همان معنی مطلق «کام بک» است. از زمان آغاز مربیگریاش (ولو به صورت موقت) تا امروز یک بار مقابل برنلی شکست خورد و یک بار هم مقابل لیورپول به تساوی رسید. در تمام بازیها بیرحمانه برد. بازی لیگ قهرمانان رفت را هم مقابل ثروتمندترین باشگاه اروپا یعنی پاریسن ژرمن دو بر صفر شکست خورد، اما در بازی برگشت درحالی که ۱۰ بازیکن اصلیاش را به دلیل مصدومیت و محرومیت در اختیار نداشت سه بر یک پیروز شد و به مرحله بعد رسید. آیا رویایی بزرگتر از این برای یک مربی میتوان تصور کرد؟ تیمی که با مربیگری مورینیو پرتغالی حتی برابر ساوتهمپتون توان پیروزی نداشت، در پاریس مدعی قهرمانی اروپا را حذف میکند.
او انگار تلفیقی است از ذات خودش، آموزههای پدر و البته زندگی با سرالکس فرگوسن. وقتی از او پرسیدند چرا «پل پوگبا» تحت مربیگری مورینیو تا آن حد افول داشت و از زمان حضور او، ناگهان متحول شده گفته بود: «من یک راهنما هستم، نه یک رهبر و فرمانده. درخشش هر بازیکنی به خودش مربوط است. او خواسته و من راهنمایی کردم.»
در یکی از جلسات تمرینی، برای بازیکنانش خاطرهای را نقل کرده بود: «با نیوکاسل بازی داشتیم. سرالکس از من خواست زمان ضربات کرنر در زمین خودمان بمانم و مراقب ضدحملات باشم. ضد حمله زدند و جا ماندم. پشت ۱۸ قدم مهاجم نیوکاسل را با تکل روی زمین خواباندم. کارت قرمز گرفتم، اما توپ گل نشد و ما بردیم. فرگوسن در رختکن به من گفت این بار اگر نرسیدی، حق تکل زدن نداری. ما یا جوانمردانه میبریم یا میبازیم.» گفته بود حق ندارند از هر راهی به پیروزی برسند.
او حالا قهرمان یونایتد است. چه کسی میداند فرمول دقیق «اولهگونار سولسشر» برای این کامبکهای رویایی چیست؟ اما لااقل میدانیم او همیشه در حال بازگشتهای رویایی بوده. چه از زمین شنی برای بازگشت دوباره به فوتبال، چه در فینال لیگ قهرمانان، چه حالا روی نیمکت مربیگری. او همیشه کامبک میزند.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر