«سعید ماسوری» زندانی سیاسی محبوس در زندان گوهردشت کرج در نوزدهمین سال حبس همچنان محروم از مرخصی و بدون چشماندازی از آزادی، حکم حبس ابد خود را تحمل میکند.سعید ماسوری به همراه غلامحسین کلبی به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق در شهرستان دزفول بازداشت و از زمان بازداشت تا این لحظه بدون هیچگونه مرخصی در اماکن مختلفی از جمله بازداشتگاه اداره اطلاعات اهواز، زندان اوین و زندان رجایی شهر کرج حبس خود را سپری کرده است. او که از مشکلات و بیماری های متعدد از جمله مشکلات دندان و چشم رنج میبرد،به بهانه نوزدهمین سال حبسش نامه ای نوشته است. متن نامه ای که در اختیار ایران وایر قرار گرفته است را می خوانید:
"به بهانه ۱۹ دیماه، نوزدهمین سال زندانم"
زندان طلسم ترس و وحشت، حاکمیت ترس، کشتن انگیزهها، خاموش کردن صداها و ضد هرگونه حرکت و جنبش است و این مدلول اصیل لفظ زندان است در حاکمیت جور...
۱۹سال است که در هر هفته چند روز را شاهد کشتن و اعدام و قتل عام جوانان این سرزمین بوده و هستم و نزدیکترین این فجایع، اعدام نزدیکترین عزیزانم (چه به لحاظ عاطفی و چه از نظر سلول و بند و زندان) یعنی زانیار و لقمان مرادی سرفرازان کُرد هموطنم بود...
و یا شاهد فشار و محرومیت و ارعاب هر روزه زندانیان و خانوادههای آنها بودهام...
از تهدید و دستگیری و آزار و اذیت تا گروگانگیری از آنها و وادار کردنشان به سکوت در مورد آنچه که بر سر عزیزان زندانیشان میآورند.
طلسم ارعابیِ زندان، نه فقط شکنجه و انفرادی و اعدام، که عدم تعین تکلیف و بلاتکلیف نگهداشتن دائمی زندانیان و پیوسته در معرض کینه توزی و انتقام نگهداشتن آنهاست، تا جائیکه متهم همانطور که بیهیچ دلیل و مدرکی دستگیر میشود، میتواند بیهیچ دلیل و یا به هر بهانه ای (از جمله مصلحت نظام) مورد اذیت و آزار، شکنجه و انفرادی و محرومیت از همه چیز... و حتی اعدام قرار گیرد...!!!
این را ۱۹سال است بیوقفه و بیاستثنا چه در حاکمیت اصولگرا، چه اصلاحطلب و اعتدالی تجربه کردهام.
از خاطرات زندان برای من جز خاطرات زندان، تقریباً چیزی باقی نمانده و آنچه باقی مانده هم اغلب در ارتباط با زندان است؛ روزهای فوت و تولد عزیزان، به مدرسه رفتن و دانشگاه، فارغ التحصیل شدن و ازدواجشان را هم اگر شنیدهام، تنها با شماره سلول و بند و زندان به خاطر میآورم...!!!
زندان در ایران فعلی و تحت این حاکمیت، مترادف کشتار نه فقط انسانها که مفهوم انسانیت و آزادگی است و میخواهد که همه چیز را در منجلاب ضد انسانی و تاریکی خود فرو برد. از اینرو آن را طلسم میخوانم که همچون بختکی نحس آنرا بر سر همهی مردم و جوانان این میهن فرا گسترانیدهاند...
تا کسی را یارای کمترین تحرک و اعتراض نباشد و صرف تصور آن هر انگیزه واقعی، جنبشی و حرکتی را قفل و طلسم کرده و در خود فرو بلعد و همین کارکرد زندان بود که از دست رفتن آن برای حکومت، زمانی مورد اعتراض به اصطلاح اصلاحطلبانی چون محسن آرمین قرار گرفت، که "با دستگیریهای فلهای کارکرد این بختک و طلسم از دست میرود" (منظورش ترس از ۲۰۹ بود). آری ایشان نگران دستگیریهای خودسرانه و فلهای نبود، بلکه نگران از دست رفتن کارکرد آن بود و یا دیگر استاد و به اصطلاح روشنفکر اصلاحطلب که میگوید: اینها را دیگر چرا (منظورش کارگران هفتتپه و فولاد بود) دستگیر و زندانی و شکنجه میکنید؟؟
که مفهوم مخالف حرفش این است که بقیه مردم را میتوان دستگیر و زندانی و شکنجه کرد!!! طریقت آن ایرادی ندارد... موضوعیت را رعایت کنید!!! این هم تراوشات یک مغز اندیشنده است که احتمالاً جدا از بدن و در یک حفره مغزی میاندیشد نه در بدن و در واقعیت اجتماعی موجود!!
داستان این سرزمین که تبدیل به مزرعه و کشتگاه زندانها شده، البته سر دراز دارد...
همیشه این مردم ستمدیده را در مقابل خود مورد سوال قرار میدادم که با این اوضاع که شما را مورد بدترین عذابها، تعدیّات و تجاوزات قرار میدهند و فرزندانتان را میکشند چه میکنید؟؟؟
حتی اگر بخواهند کاری کنند آن طلسم و بختک زندان و اعدام را چگونه پس بزنند؟؟؟
طُرفه آنکه توسط عمله و اکله روشنفکر و ایادی فرهنگیشان، خشونتطلب قلمداد میشوند و به کمک عوامل کشتار و زندان و اعدام بر علیه آنها کیفرخواستِ محارب، مفسد، منافق و اغتشاشگر و... تدوین میکنند و در زندان بهدارشان میآویزند (و یا در کشتار سفید، یا بیماری و سکته و... یا خودکشیشان میکنند) و بعد عزیزان بازماندهشان را، روزها جلوی درب زندان منتظر اعدام و تحویل اجسادشان نگه میدارند، نهایتاً هم تحویل نمیدهند و اجساد را از زندان به محلی برده و دفن میکنند و باز تا مدتها محل دفن را به خانوادهها اعلام نمیکنند.
این همه و فرجامی اینچنینی به تمامی در کلمه زندان مستتر و محفوظ است و شاید به همین خاطر کلمه و کارکرد زندان مترادف با تضمین بقا حکومتهای مستبد، و سقوط و در هم پیچیدن آن نمایانگر و سنبل نابودی سیستمی ظالمانه و مستبد است.
درست به همین دلیل و به عنوان نمونه سقوط و فتح زندان باستیل (در ۱۴ژوئیه ۱۷۸۹) نماینده انقلاب کبیر فرانسه و روز ملی فرانسه است، و نه آن همه تحولات دیگر. هر چند به روایت تاریخ، زندانیان زندان باستیل حتی به ۱۰نفر هم نمیرسید.
در ایران امروز اما وضعیت اسفبار زندانها و نقض فاحش ابتداییترین حقوق انسانها به درجهای غیرقابل اصلاح و وحشتناکی رسیده و از آنجائیکه هیچ راه حل اصلاحی در آن وجود ندارد، چاره را در ایزوله کردن، محدود کردن شدید و منع کامل ارتباط زندانیان با دنیای بیرون یافتهاند و من نیز تنها میخواستم به بهانه شروع نوزدهمین سال زندانم،
نه جزئیات شرایط، (که پیشتر در چند نوبت آنها را نوشته ام) که اینبار فلسفه و کارکرد زندان را بهویژه در شرایط فعلی یادآوری کنم و در انتها با اقتباسی از آنتوان گرامشی متذکر شوم که بیان و افشای آنچه که در زندان میگذرد (چه توسط زندانی و چه خانواده او) نه تنها یک وظیفه و واجب عینی است(به عقیده من)، بلکه هر افشاگری، خود به تنهایی، یک دادخواست یا کیفرخواستی است علیه نظام استبدادی در تمامیت آن، و ذیصلاحترین مرجع رسیدگی و قضاوت هم، البته خود مردم میهنمان هستند.
در حال حاضر و در آیندهای دورتر هم، تاریخ به قضاوت خواهد نشست.
حاکمان و ایادی آنها همه این واقعیتهای تلخ و ضدانسانی را، البته افترا و نشر اکاذیب و شایعهسازی و سیاهنمایی و غیره قلمداد خواهند کرد؛ که طبعاً انتظاری هم غیر از این نمیرود.
اگر مرجعی برای رسیدگی وجود داشت و به جای این همه مهرههای حلقه به گوش و مجیزگو، عنصری از مسئولیت و پاسخگویی، امکان پدید آمدن داشت نه شرایط استبدادی بود و نه زندانها و زندانیان در این وضعیت...
سعید ماسوری
زندانی سیاسی
چهارشنبه ۱۹ دی ۹۷
زندان گوهردشت کرج
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر