چند روز پیش جناب کرباسچی در سخنانی از دهه هفتاد به عنوان شادترین دوره از نظر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در تاریخ نظام جمهوری اسلامی یاد کردند. این سخنان ظاهرا به مذاق ضد انقلاب که طاقت دیدن شادی در هیچ برهه ای از تاریخ نظام جمهوری اسلامی را ندارند خوش نیامده و جناب کرباسچی را به سفید نمایی متهم کرده بودند. ما در این جستار سعی خواهیم کرد گوشه ای از فضای شاد دهه هفتاد را پیش روی شما قرار داده و قضاوت را به مخاطب فهیم و منصف بسپاریم.
اولین نمونه برای توصیف فضای شاد آن دوره را جناب کرباسچی خود به عینه شاهد بودند. آن زمان یک عمو نقدی بود که البته هنوز هم هست و تا روزی که زنده باشد هم به فضل خدا خواهد بود. ایشان در دهه هفتاد و بعد از دوم خرداد یک مدتی فرمانده حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی بود و آن زمان ول کنش ناگهان به شهرداری اتصالی کرد. بعد هم شوخی شوخی همه شهردارهای تهران از جمله شهردار کل یعنی آقای کرباسچی را گرفت و انداخت توی انفرادی! ظاهرا در انفرادی برنامه های شاد و بسیار مفرحی برای سرگرم کردن ایشان تدارک دیده شده بود به شکلی که امروز بعد از گذشت بیست سال، آقای کرباسچی از آن دوره به عنوان شادترین دوره در تاریخ جمهوری اسلامی نام میبرد. گفته میشود سردار نقدی خودشان شخصا میآمدند و از دریچه سلول با آقای کرباسچی "دالی موشه" میکردند. و نیز گفته میشود در زمان بازجویی ها آقای کرباسچی در بیشتر وقتها با بازجوی خود "نون ببر کباب بیار" بازی میکردند. البته بقیه شهرداران ظاهرا به اندازه آقای کرباسچی در این بازی تبحر نداشتند و متاسفانه بعضی از آنها در حین بازجویی یا بهتر بگوییم «بازیجویی» دچار شکستگی ها و پاره شدگی های متعدد شدند که بعدها کار به شکایت و مجلس کشید. البته سردار نقدی بعدها از همه اتهامات وارده تبرئه شد.
یکی دیگر از مفرح ترین تمهیداتی که در دهه پرنشاط هفتاد به طور ویژه برای جمعی از روشنفکران و نویسندگان ایرانی فراهم شده بود اتوبوس شادی بود. این پروژه که با مشارکت وزارت اطلاعات انجام شد برای تزریق نشاط و شادی به روشنفکران و نویسندگان عمدتا افسرده و عصبی مزاج آن دوره بود. به این شکل که یک تور فرهنگی – تفریحی برای ایشان تدارک دیده شد و تعدادی از مفاخر کشور با اتوبوس برای گشت و گذار راهی سفر خارج از کشور شدند. در طول راه راننده با گذاشتن ترانه های شاد دلها را برای سورپرایز و شادی اصلی برنامه آماده کرده بود. سورپرایز اصلی جایی بود که راننده اتوبوس وارد فاز شوخی «دستی» با مسافرین خود میشد. به این شکل که ایشان اتوبوس را در یکی از گردنه های بین راه متوقف میکرد تا مسافرین از نمای دره های عمیق پیش رویشان لذت ببرند. در همین حال ایشان ناگهان «دستی» را خلاص کرده و خود از اتوبوس پایین میپرید. هاهاهاها... حتی تصور چهره های عبوس و متفکر روشنفکران دهه هفتاد که ناگهان همه شروع به گفتن ذکر یا حسین و توسل به ائمه اطهار میکردند بامزه است و قطعا در آن فضا و آن شرایط میتوانسته خلق این فضا حداقل برای لحظات کوتاهی برای مسافرین خود اتوبوس هم جالب و نشاط بخش باشد. نقشه مو به مو اجرا شد اما متاسفانه در لحظه آخر بعضی از مسافرین که جنبه شوخی نداشتند خود را با وحشت به پشت فرمان رسانده و با کشیدن ترمز دستی، اتوبوس را قبل از افتادن به داخل دره متوقف کردند.
ماجرای شادی آفرین دیگری که در این دهه اتفاق افتاد ماجرای کوی دانشگاه بود. سر تا ته این ماجرا از بسته شدن روزنامه سلام تا پرتاب شدن دانشجویان از پنجره خوابگاه به بیرون توسط نیروهای امنیتی صرفا برای تفریح و افزایش نشاط جمعی بود. حتی محکومیت «اروجعلی ببرزاده» سرباز وظیفه نیروی انتظامی به خاطر دزدیدن یک ریش تراش در جریان حمله به کوی دانشگاه تا مدتها سوژه کرکر خنده ی همه از جمله خود دانشجویانی بود که از این ماجرا جان سالم به در برده بودند.
اما شاید اوج شادی و نشاط در دهه هفتاد را بتوان در ماجراهایی جستجو کرد که بعدها با بد سلیقه گی بعضی روزنامه نگاران به "قتلهای زنجیره ای" معروف شد. این ماجراها در واقع "شوخیهای زنجیره ای" وزارت اطلاعات با تعدادی از مخالفین و منتقدین نظام بود. اما متاسفانه وزارت اطلاعات در این مورد شرایط بدنی و بنیه ضعیف این افراد را در نظر نگرفته بود و متاسفانه برخی از ایشان به خاطر شدت شوخیها که عمدتا دستی بود تکه تکه و یا خفه شدند. حکایت شوخی وزارت اطلاعات با روشنفکران در دهه هفتاد و مردن ایشان، حکایت همان کودکانی ست که شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ میزنند و قورباغه هایی که جدی جدی میمیرند!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر