تعدادشان به ۳۰ نفر میرسید. زنانی که ظهر روز سهشنبه شنیدند و خبردار شدند که درهای ورزشگاه آزادی برای آنها هم باز خواهد شد. درها البته باز شد، اما فقط برای دخترانی که فدراسیون فوتبال گزینش کرده بود. خانواده فوتبالیستها و چند فوتبالیست تیمهای ملی و باشگاهی فوتسال و فوتبال بانوان.
اکثرشان در جمعهای کوچک پنج نفره به ورزشگاه آمده بودند. میان آنها مترجم، فعال حقوق زنان، خبرنگار و هواداران دو آتشه استقلال و پرسپولیس هم بود. همگی مقابل در غربی ورزشگاه آزادی جمع شدند و مانند همیشه یک مطالبه ساده داشتند؛ ورود به ورزشگاه.
برخورد ماموران یگان ویژه متفاوت بود. یکی از سربازان جلو آمد و مودبانه گفت: «خوشآمدید. اما از این در اجازه ورود ندارید. بفرمایید از در آکادمی ملی فوتبال وارد شوید.» در ورودی آکادمی ملی فوتبال حدود سیصدمتر دورتر از در غربی ورزشگاه است. حالا دختران باید دوباره تمام این مسیر را پیاده میرفتند. دوباره سوار شدن به ماشین و طی این مسیر و بعد گشتن دنبال جای پارک، ساده نبود.
نگار یکی از دخترانی است که سهشنبه عصر در تلاش برای باز کردن درهای آزادی بود. او به ایرانوایر میگوید: «همیشه صدایشان بلند میشد و پرخاش میکردند. گاهی هم بیاحترامی بود که چرا آمدید؟ واقعا باورمان نمیشد. خیلی سریع رفتیم به سمت در آکادمی ملی فوتبال.»
حالا جمعشان پرتعدادتر شده است. آن سی نفر میان بیست مرد پشت در آکادمی ملی فوتبال ایستادهاند و با یک جمله تکراری روبرو میشوند: «چه کسی گفته بیایید؟ مگر اعلام نکردند که فقط زنانی که از فدراسیون مجوز دارند باید امروز به آزادی بیایند؟ شما مجوز دارید؟»
بازهم همان قفل همیشگی روی در. باز هم همان فضای تکراری و وهمآلود که مشخص نمیکند دقیقا شما را کجا قرار داده است. نگهبانهایی که مقابل در ایستادهاند، از مارموران یگان ویژه هستند. برخوردی تند دارند، اما نه مانند مراتب گذشته توام با فریاد و هتاکی.
یکی از دختران خبرنگار اعتراض کرد: «صد نفر رفتهاند داخل. فقط مشکل ما سی نفر هستیم؟ ورزشگاه هم که خالی است. هم جایگاه آقایان هم جایگاه دختران. چرا میگویید ممنوع است؟»
پاسخها همان همیشگیها و تکراریهاست: «برگردید وگرنه برایتان گران تمام میشود.» مردهایی که میخواهند از کنار دختران عبور کنند و وارد ورزشگاه شوند، این بار برخلاف قبل میایستند. نگار میگوید: «کنایههایی که قبلا میشنیدیم همیشه عذاب آور بود. همیشه میخندیدند و مسخره میکردند یا میگفتند بروید کارهای خانه را بکنید. جای زن که ورزشگاه نیست. اما این بار مردها ایستادند و داخل نرفتند. یکی از آقایان با صدای بلند گفت خون آنهایی که رفتند داخل رنگیتر بود؟ خب بگذارید این سی نفر هم بروند. یکی دیگر گفت ما خودمان دختران را تا ورودی بانوان میرسانیم و بعد میرویم. شما نگران نباشید.»
مردهایی که صدایشان بلند شده بود همگی همراه خانواده نبودند. بعضی با جمع دوستانشان آمده بودند، اما این بار ایستادند و از دختران پشت درمانده آزادی دفاع کردند.
ماموران کم کم مستاصل شدند. صدای آقایان و خانمها پشت در ورزشگاه بالاو بالاتر میرفت. یکی از دخترها با گریه و التماس میگفت: «نگاه کن. من با پدرم آمدم. از صبح که شنیدم در ورزشگاه باز شده دارم بال بال میزنم.» دختر بچهای ده ساله که با خانواده بود هم به مامور یگان ویژه برای ورود به ورزشگاه خواهش میکرد.
مامور یگان صدایش بالا رفت: «آقایان، خانمها. به پیر و پیغمبر من مشکلی با ورود شما ندارم. مامورم و معذور. شما بروید داخل مرا بازخواست و بازداشت میکنند. اگر دست من بود الان همه شما روی صندلیهای ورزشگاه نشسته بودید. شما جای من! بگویید چکار کنم؟ درکم کنید.»
میان جمعیت مردی ۵۰ ساله با ظاهری متفاوت ابتدا جلب توجه میکرد. عدهای تصور میکردند شاید مامور حراست است که آمده میان دختران تا آمار بگیرد. ته ریش داشت و تسبیحی در دست با یقهای بسته. اما دست دختر نوجوانش هم در دستش بود. به مامور یگان گفت: «شما برو رییسات را بیاور من بپرسم ببینم کجای دین و قرآن نوشته این دختر نوجوان من نباید برود فوتبال ببیند؟ برو رییس حراست را بیاور.»
تکاپویش ناگهان از همه مردها و زنانی که ایستاده بودند بیشتر شد: «به همان خدا قسم شما دارید همه را از دین زده میکنید. آقا من با دخترم آمدم، من مسئول و ولی شرعی این دختر هستم، میخواهم برود داخل و فوتبال ببیند. به شما چه ربطی دارد که شدهاید وکیل و وصی دنیا و آخرت بچه من؟»
صدایش با صدای مامور حراست ورزشگاه پیوند خورد: «پدر جان. همین الان بیسیم زدم داخل. گفتم آقا شما صد نفر را راه دادید اجازه بدهید ما در را باز کنیم این دختران هم بیایند. میگویند برای ما مسئولیت دارند. میروند میگویند ما را راه دادند بازی بعدی باز هم میآیند اینجا جمع میشوند. گفتم این یک بار را راه بدهیم ببینیم چه میشود، گفتند تو دهانت را ببند. پدرم، بزرگوار، دست من نیست. داستان دست ما نیست. به من میگویند دهانت را ببند. به خود همان آقا هم از بالاتر همین را گفتهاند. بعد داد و فریاد و فحشهایش مال ماست.»
دختران لباس مبدل که رسیدند، فضا کمی تغییر کرد. نگار میگوید: «میخواستند با لباس و تیپ مردانه وارد ورزشگاه شوند، اما پشیمان شدند و آمدند کنار ما. ایستادند و شعار دادند. ولی باز هم فایدهای نداشت.»
یک نیمه که از بازی ایران و بولیوی گذشت، ماموران یگان ویژه به دختران و پسرانی که ایستاده بودند برای باز شدن عادلانه در، خبر دادند که در غربی برای دختران باز شده است. باز هم مسیر سیصدمتری را باید برمیگشتند. ولو این که حدس میزدند این هم یک بازی برای وقتکشی است.
مقابل در غربی باز هم خشونت کلامی ماموران بالا رفت. این بار سربازها یا درجهداران دونپایه مقابل دختران نبودند. یکی از سرهنگهای یگان با صدایی بلند فریاد زد: «شما بیجا میکنید سرخود میآیید ورزشگاه.» یکی از دختران خبرنگار معترض شد که مگر باید هرجا میرویم از کسی اجازه بگیریم و این آغاز درگیری کلامی بود.
سرهنگ با فریاد خطاب به دختران گفت: «اینجا نمانید. بروید کنار اتوبان. برای ما مسئولیت دارد.» نگار میگوید: «این عجیبترین دیالوگ آن شب بود. به ما گفتند بروید کنار اتوبان. گفتیم آقای محترم. کنار اتوبان تاریک است و خلوت. ما آنجا امنیت نداریم. لااقل اینجا کنار پلیس هستیم. ولی باز هم حرفش را تکرار کرد و گفت که لازم نیست کنار پلیس باشید. از ما عکس میگیرید و دردسر میشود. بروید کنار اتوبان.»
شبی که قرار بود آزادی آزاد شود، برای سی دختر اینگونه تمام شد. داور سوت پایان را زد و سی دختر همراه با حدود بیست مرد که ایستادند تا در برای دختران و خواهران و همسرانشان باز شود، به خانه برگشتند. آن صد نفر، گزینشی بودند برای ساکت کردن فدراسیون جهانی فوتبال
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر