محمد تنگستانی
بخش دوم
قاضی ربیحاوی نویسنده و کارگردان شصتویک ساله زاده آبادان در اولین بخش از این گفتوگو نسبت به عدم اعتماد ناشران مستقل خارج از کشور به نویسندگان ایرانی گفت: « چند سال پیش رمانی نوشتم بنام – پسران عشق – و به درخواست شخصی که در آن زمان با نشری در سوئد همکاری میکرد کتاب را جهت انتشار برای آنها فرستادم. مدتها بعد وقتی ناشر متوجه شد که موضوع کتاب چیست از انتشار آن صرفنظر کرد. خب این کتاب اولین رمانی ایرانیای بود که درباره عشق دو مرد جوان حرف میزد و وقایع آن هم درست در میانه اتفاقات انقلاب بود، بنابراین روایتهایی هم از عمکرد سازمانها و احزاب چپ به میان آمده بود که مورد پسند ناشر واقع نشد. سانسور اخلاقی فقط در ایران نیست بلکه گاهی در فرهنگ ایرانی نهادیه شده است».
در ادامه دومین بخش از این گفتوگو را بخوانید:
نویسنده کتابهایی مانند «نخل باروت»، «لبخند مریم» و «خاطرات یک سرباز»، قاضی ربیحاوی چند دهه پیش به دلیل خفقان و سانسور از ایران مهاجرت میکند. بعد از گذشت چند دهه مجموعه داستان «از این مکان» را به واسطه یک ناشر دولتی برای اخذ مجوز کتاب به اداره سانسور ارسال میکند. کتاب اصلاحیه میخورد، حذف و تصحیح میکند اما اداره سانسور کتاب در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجازه چاپ و پخش این اثر را صادر نمیکند. حذف بخشهایی از کتاب و قبول اصلاحیه به معنی تن دادنِ این نویسنده به سانسور است. در حالی که این نویسنده ساکن بریتانیا در گفتوگوهایی که پیش از این با ایرانوایر داشته است، مخالفت خود را با سانسور و خودسانسوری بیان کرده است.
قاعدتا اگر اجازه انتشار کتاب را بعد از اصلاحیه به شما میدادند، حرفی از تن دادن به سانسور نمیزدید. نویسندگان ایرانی به چه قیمت باید تن به سانسور و انتشار آثارشان در ایران بدهند؟
ـ سوالی هوشیارانه و خوب است. نویسندگان ایرانی به چه قیمت باید تن به انتشار آثار و سانسور بدهند؟ به نظر من نه تنها نویسنده ایرانی بلکه هیچ نویسندهای در هرکجا به هیچ قیمت نباید تن به سانسور بدهد. اما اعتراف میکنم که حرف شما درست است و من در مورد این مجموعه تن به سانسور دادم. وسوسه شدم، میخواستم جوانها و دیگران در ایران کتابم را بخوانند. آقایی بنام «یزدانیخرم» با من تماس گرفت و به لحنی مهربان گفت؛ فکر میکند من نویسنده خوبی هستم و جای انتشار کارهایم در ایران خالی است. برای من مکالمه دلپذیری بود بخصوص که متوجه شدم با شخصی حرف میزنم که نسبت به ادبیات امروز ایران با اطلاع است. ایشان گفتند در مقام همکارِ نشر چشمه از من میخواهند که مجموعه داستانی برای انتشار بفرستم. به نظرم رسید بهترین کار ایناست که مجموعهای درست کنم از داستانهایی که در دهه شصت نوشتهام. با جستجو توانستم چیزی حدود بیست تا داستان کوتاه پیدا کنم. بعد پانزده داستان را برای ایشان ارسال کردم. منتخبی از مجموعه «خاطرات یک سرباز» و از مجموعه «از این مکان» به اضافه داستانهایی که پراکنده در مجلههای آن دهه منتشر کرده بودم و یا منتشر نشده بودند. درباره نکتههایی که هردو مطمئن بودیم در وزارت ارشاد با مشکل مواجه خواهند شد هم حرف زدیم و ایشان من را قانع کرد که تغییر یا حذف برخی از واژهها یا عبارات کوچک قدم مطمئنتری بسوی انتشار است. خب من هم که محدودیتهای کلامی و در نهایت مشکل وزارت ارشاد ایران را میدانم، بنابراین واژهها و عبارتهایی را حذف یا تغییر دادم. در آنموقع من در حس و حال شوق انتشار کتابم در ایران غرق بودم.
تازه این فقط بخشی از کار من مربوط به سه دهه قبل است. در سه دهه بعد من داستانها، رمانها و نمایشنامههای زیادی نوشتهام که خواننده ایرانی از وجود آنها بیخبر است. مجموعه داستان «چهارفصل ایرانی» و رمان «لبخند مریم» که هردو مربوط به نیمه اول دهه هفتاد هستند در ایران اجازه انتشار نگرفتند. شاید یک الی دو داستان در مجله ها منتشر شده باشند مثلا داستان «داوود» در مجله «تکاپو» منتشر شده بود. خب اشتیاق برقراری این رابطه بریده شده با خواننده ایرانی، منِ نویسنده را به قبول برخی محدودیتها تشویق کرد. البته که من به هیچ قیمت حاضر نیستم روح اثرم را زخمی کنم اما آن اشتیاق سبب شد به خود بگویم: «حالا یک خط زخم هم روی پوست بدن بیفته فاجعه نیست».
گمان نمیکنید با اعتماد به ناشران مستقل به عنوان نویسندهای صاحب نام، میتوانید برای نویسندگان جوان در فرهنگسازی وعدم تن دادن به سانسور مفید واقع شده باشید؟
ـ گفتم که وسوسه شدم. وسوسه خوانده شدن در کشورم. این حق من و هر نویسنده دیگری است که در کشور خودش آثارش چاپ و منتشر شود. شما این را در نظر داشته باشید ایرانی بیش از هشتاد میلیون جمعیت دارد در حالی که تعداد ایرانیان ساکن خارج از کشور چند درصد بیشتر نیست.
من اصلا نمیدانم چرا از انتشار کتابم جلوگیری کردند. من نه مانند شخص شما، حرفهای سیاسی و ضد مذهب میزنم و مینویسم و نه مانند برخی دیگر سیاستی را تبلیغ میکنم. اتفاقا امروز آثار ادبی و نمایشیای که سیاسی باشند در ایران رونق دارند. زیاد هستند نویسندگانی که میخواهند لابلای قصهها و نمایشهایشان حرفهای سیاسی در مورد چپاول مسئولان مهم مملکت بزنند. داستانها و نمایشنامههایی که به کمک سمبلهای جوربهجور و اشارهها و آدرس دادنهای یواشکی به مخاطب حس همدردی میدهند و خواننده و تماشاگر هم آنها را تشویق میکند. در واقع ادبیات و نمایشی که تبدیل به درددل و تکدی سیاسی شده است. اما کارهای من به سیاست امروز و به اینکه جبهه سبز بهتر است یا آن یکی کاری ندارند. از سمبلسازی و جایگزینی و پیچیدگی برای دور زدن سانسور هم در داستانهای من خبری نیست. خب مثلا داستان «فتنه» که قصه یک کارگر در کوره آجر پزی است و روایت کارگری بختبرگشته در جنوب ایران است چه مخالفتی با دستهها و رجل سیاسی مملکت دارد؟ من فقط قصه اشخاصی را نوشتهام که میشناختم و در فکر من حضور داشتهاند.
این غم انگیز است که علاقمندان داستان کوتاه در ایران با گذشت چند دهه هنوز من را به عنوان نویسنده داستان «حُفره» می شناسند درحالیکه من آن داستان را در اوایل بیست سالگیام نوشتهام و حالا شصت سالگی را سپری میکنم با مقدار زیادی نوشته که البته برخی از آنها را به واسطه ناشران مستقل خارج از کشور منتشر کردهام و یا به روی صحنه بردهام اما آن جمع خواننده مشتاق در ایران، اصلا آنها را ندیده و یا نخوانده است.
بخش اول این گفتوگو را اینجا بخوانید
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر