آقای مجتبی عبدالله نژآد را از نزدیک نمی شناختم. اما چند روزی است با خواندن خبر مرگ و مفارقتش در این حسرتم که چرا نمی شناختمش. اینکه کتاب هایش را سفارش داده ام از ایران برایم بفرستند هم، آرامم نمی کند و خوب می دانم جبران نادانی ام نیست. اینکه چرا مرگ مفاجاه، اصلی ترین رابط ما زندگان، با آدم های نیک سفر کرده ی این روزگار شده هم پاسخ روشنی ندارد. جز اینکه بگویم روزگار بی مروت فرتوت، چنان درد به جان نازکمان کرده که طبع ما دورماندگان، مدام میل به سختی و تلخی و فراموشی می کند شاید.
چرا نباید عنصری قوی تر از مرگ که خود زندگی است، شناسای ما در راه ماندگان ادبیات باشد؟ چرا من ادبیاتی که دغدغه ام از کودکی تا امروز، همواره خواندن و نوشتن و مغازله با واژه هاست، «آقا مجتبی» را با بیش از صد اثر ترجمه و تالیف نمی شناخته ام؟
چطور می شود فقط چهل و هشت ساله باشی و چنین لیست فاخری از ترجمه و تالیف از خودت به جا گذاشته باشی؟ و هیچ رد پا و اثری از آن تفاخر و لذت شهرت جویی معمول و متداول آدم های نویسا هم پیرامون نامت نشود پیدا کرد؟ مجتبی عبدالله نژآد، مترجم، شاعر و نویسنده ایرانی، نخستین اثر ترجمه شده اش را در سال 1368 منتشر کرده است. وقتی بیست ساله بوده، درست در اوج جوانی و شکفتگی. او وقت های بسیاری که می توانسته به شادی و دلخوشی یا روزمرگی مشغول باشد، لابد از سر صبر و حوصله و ایمان، سرش گرم کلمه و واژه بوده، حتما با مغازله ی واژه ها دلخوش بوده.
ساعت های مدیدی صفحه فیسبوک آقای عبدالله نژآد را زیر و رو می کنم، تیسه زدن و گشتن در صفحات مجازی درگذشتگان، خودش فصل مبسوطی از دلتنگی است. یکی از مظاهر غم انگیز مدرنیته .... متون فروتنانه مردی را می خوانم که ته ذهنم به آرامی قد می کشد و جان می گیرد. انگار که سالیان متمادی می شناختمش .
مردی که خوانندگان آگاتاکریستی بی تردید نام او را بیش از هر نام دیگری جستجو و دنبال می کرده اند، مردی که لابد منتظر بوده تا کار ادیت و مجوز کتاب های منتشر نشده «گفت و گو با سعدی» و «گفت و گو با ناصرخسرو» اش به سرانجام برسد،لابد می رفته و می آمده در مسیر انتشارات و ممیزی ارشاد تا شیرینی و حلاوت تولد آن کتابها را از سویدای جانش حس کند. مردی که وقت سفر کردن و گرفتار شدنش نبوده، لابد اصلا در انتظار مرگ نبوده.
جایی زیر عکس مشترکی که از خودش و دوست سالیانش ، «علیرضا آبیز» عزیز گذاشته ، ذکر نامی کرده از «سعید آذین»، مترجم اسپانیولی زبان ایرانی که یک سال پیش از آن در خواب، با ایست قلبی، دارفانی را وادع گفت.«مجتبی عبدالله نژاد» زیرعکس مورد نظر در مورد آذین نوشته «روانش به مینو آرام باد» ... از خودم می پرسم مایی که امروز این کلمات را در بدرقه یک هم قبیله ی دیر آشنا می نویسیم، چه دور و چه نزدیک، سوژه کلمات کدام دوست و رفیق و همکار دیگرمانیم که بدرقه مان می کند از زندگی به مرگ؟و اینکه ای کاش زندگی به آدم های پاکیزه و نویسا به قدر همه ی آدمهای «تباه» و «هرزه گرد سراسر آزار» این روزگار، فرصت فراغت و نفس کشیدن می داد....
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر