محمد تنگستانی
تصور کنید آینه چسبیده به شیشه یک پیکان چهل و هشت با قالپاقهای خورشیدی هستید. پیکانی نارنجی، اسپرت شده، با پخش پایونیر و دو باند سونی و روکشهایی که جا به جا از سر بیاحتیاطی با آتش سیگار سوخته است. من شاعر و روزنامهنگار و راننده این پیکان هستم. برای امرار معاش مسافرکشی میکنم. از مبدا تا مقصد، در خط ثابت یا شهر مشخص هم کار نمیکنم. اهل سفر، جاده و معاشرت با آدمهای غریبهام. هرهفته به یک شهر سفر میکنم. مسافرهای من سه جنسیت دارند: زن، مرد و دگرباش. در هر مسیر با مسافرانم یک موضوع مطرح میکنم. اینطوری هم طول مسیر مسافرها را خسته نمیکند و هم از ترافیک و دیگر مشکلات شهری و جادهای کلافه و عصبی نمیشوند. شما هم که آینه جلوی این تاکسی هستید و مخاطب و شاهد بحثهای مسافران من. در این بین اگر شماره تلفن یا شناسه فیسبوک و اینستاگرام بین مسافرها رد و بدل شد، زیر سبیلی رد میکنم. تخمه میشکنم، خوردنی تعارف میکنم و میرانم. گاهی هم وارد بحث میشوم. به قول معروف رانندهای مشتیام. اما بیشتر اوقات غرق رویای تیتر روزنامهها، نان شب و یا دختری هستم با قدی بلند و چشمانی عفونت کرده که سالهاست بیست و دو ساله باقی مانده است و خبری از او ندارم. شما هم میتوانید با هشتگ تاکسی_وایر در اینستاگرام و توییتر مسافر مجازی این پیکان نارنجی رنگ باشید، یا موضوعات مورد علاقهتان را مطرح کنید تا من با مسافرانم در میان بگذارم.
مسافر امروز من یک «دی جی» به نام «نسیم» است. او متولد تهران و در هفده سال گذشته ساکن اسلو در کشور نروژ است. نسیم موهایی فر، چشمان سیاه درشت و لبهایی دارد که خنده بخشی از آن به حساب میآید. به قول معروف از آن دسته آدمهاییست که خنده از لبش نمیافتد. نسیم با نام هنری«dj Daeva» از چهارده سال پیش تا کنون «دی جی» است و میگوید از بچگی به موسیقی و مدیریت آهنگ و همآمیزی موسیقی علاقه داشته است. «دی جی» تخفیفیافته واژه انگلیسی «دیسکجوکی» است. نسیم قرار است در طول مسیر برای ما در مورد شغل و هنرش بگوید. مبداء ما تهران و مقصد ما شهر اسلو در کشور نروژ است. میدانم که، پیکانی با این مشخصات هرگز به مقصدی مانند اسلو نخواهد رسید اما خوب، صباحت و مزیت تاکسیوایر علاوه بر حرفهایی که در طول مسیر مسافرانم برای شما بازگو میکنند، ممکن کردن هر سفر ناممکنی است.
خوبی تاکسیوایر این است که ضبط دارد و هنوز به سیدی و این چیزها مجهز نشده و آدمی مانند من را پرت میکند به حدود هفده سال پیش که گاهی داشتن همین ضبط صوت و یا موسیقی در ماشین میتوانست جرم محسوب شود.
هفده سالی میشود که ذهنم پیاده یا سواره ۴۸۹۹ کیلومتر را روزانه، رفت و برگشت، طی میکند. از هفده سال پیش تا کنون نه ایران هستم و نه نروژ. بلاتکلیف و سردرگم هستم. این رفتوبرگشتهای فکری و روحی آزادی را برایم در عدم تعلق معنی کردهاند.
نشستن در این تاکسی و حرف زدن در مورد محدودیتها در موسیقی و محدودیتهای بیشتر برای زنان در این حوزه، حس غریبی دارد. آنقدر غریب که گویا در صبحی نمور و کمی سرد پاییزی، از سرمایی که از پاییز نیست، مجبور به صاف کردن یقه کاپشنام شدهام و دارم به آدمهایی غریبه نگاه میکنم که بدون اینکه حق تقدم را رعایت کنند چند صدمتر دورتر ازخط عابر پیاده، از جلوی ما عبور میکنند. اولین آهنگی که با آن زمزمه میکردم ضبط شده بر نوار کاستی بود، بازمانده از کولکسیون نوارهای برادرهایم که زودتر از من از ایران رفتند. دقیقا زمانی که من چهار ساله بودم آنها مهاجرت کردند و من شدم تنها فرزند خانه. یک نوارِ سونی نارنجی رنگ که روی آن با خودکارِ آبی نوشته بودند «کول اند گنگ، آهنگِ شی ایز سو فرش». آن زمان تمام آهنگهای آن نوار سونی را با صدای گنگی تقلید میکردم. از همان زمان موزیک برایم مثل آب و غذا مهم شد. در مسافرتها همیشه نصف بدنم بین دو صندلیِ جلو بود و برای پیدا کردنِ یک آهنگ، نوارها را در طول سفر، عقب و جلو میکردم. پدر و مادرم از صدای ضبطِ اتاقِ من عاصی بودند. تمام نوارهایی که حاوی موسیقی سنتی بودند و از آن پدرم، در مدت کمی به نوارهای «مایکل جکسون» و «فوجیس» و «تنی برکستن» تبدیل شدند. آن زمان خرید نوار کاست خام، سخت بود و گران برای همین ضبط کردن روی نوارهایی که از پیش در خانه بود، بین هم نسلهای ما کاری متدوال بود. دیوار اتاقم جای خالی نداشت. پوستر خوانندههای محبوبم تمام اتاق و دیوار را پوشانده بود. آن نوارها و دیوار اتاقم اگر در مقابل یک قاضی قرار میگرفتند دستکم یک محکومیت چند ساله میشدند. خیلیها در آن سالها، اوائل دهه هفتاد، به خاطر داشتن و یا فروش عکس خوانندگان و یا حتی بازیگران فیلمهای هندی مجرم شناخته میشدند. آنقدر «مایکل جکسون» را دوست داشتم که خانواده برای تولدت ۱۳ سالگیام مرا برای دیدن کنسرت مایکل جکسون به نروژ آوردند. هنوز مزه و طعم آن کادوی تولد زیر زبانم هست و آن کنسرت بهترین کنسرت زندگیام است.
هیچ وقت دوست نداشتم با پسرها فرقی داشته باشم. لجم در میآمد از اینکه یک سری کارها و بازیها فقط مختص به پسرها بود. همیشه راهی پیدا میکردم، شده بود با گریه یا با اصرارهای زیاد و سماجت تا بتوانم قسمتی از این جامعه مرد سالار باشم. از درخواستِ شرکت در بازیهای فوتبال پسر عمههایم تا شنا کردن در رودخانه. در سفرهای شمال با پدرم در قهوهخانه به قسمت مردانه میرفتم. مادرم همیشه میگفت بزرگ کردن من از دو برادرم سختتر است. شانزده ساله که شدم دیگر نمیشد ماند و من را به نروژ فرستادند. وقتی به نروژ آمدم بعد از مدت کمی شروع به کار کردم و به مدرسه فشن دیزاین رفتم. ولی دلم همیشه با موزیک بود. بالاخره «دیجی» خوبی رو پیدا کردم و آموزش را شروع کردم. از همان ابتدا حس میکردم به رویای کودکیام و آرزویی که خیلی از دخترهای هم سن و سال من در ایران دارند، در حال نزدیک شدن هستم. اولین باری که «دیجی» کردم، خودم را نماینده دخترانی حس میکردم که در ایران هستند و دوستدارند «دیجی» باشند. فشن دیزاین را کنار گذاشتم و به مدرسه آهنگسازی و صدابرداری رفتم. با پولی که از برادرم قرض کرده بودم یک میکسر و سیدی پلیر و باند برای خودم خریدم و ساعتها در خانه تمرین میکردم تا توانستم دیجی «هیپ هاپ»، «سول»، «رگگأ»، «افروبیت» و« ورلد موزیک» بشوم. ریتمها و موزیکهای مختلف دنیا را با هم میکس و جایگزین غم و غصه دنیای سیاه امروز میکنم.
با اینکه زنان در اغلب کشورهای دنیا بهغیر از ایران، میتوانند «دیجی» باشند اما هنوز بخش عظیمی از این هنر سهم مردان است. یک دیجی زن چالشهای خودش را دارد. ولی من این چالشها را دوست دارم شاید ریشه در همان دوران کودکی و نوجوانیام دارد که دوست داشتم قسمتهای مردانه جامعه را ازآن خودم کنم. به باور من هنر و مخصوصا موسیقی مرد و زن ندارد. هیچ وقت نتوانستم قبول کنم که جنسیتام میتواند در انجام کارها مانع من باشد هرگز از جایگاهِ ضعف به خودم و زن بودنم نگاه نکردهام.
نسیم جان چه چالشهایی میتواند وجود داشته باشد؟ شما که بخش زیادی از زندگیات را خارج از ایران بودهای و درکی از محدودیتهای دختران ساکن ایران را ندارید.
محدودیت مکان نمیشناسد. محدودیتها و خودسانسوریهای فرهنگی در ناخودآگاه ما نهادینه شده است. با توجه به روحیهای که از تو سراغ دارم اگر مثال بزنم احتمالا خندهات میگیرد. یکی از چالشهای شغل و هنرم در روابط عاطفی و احساسی من خلاصه میشود. بودهاند کسانی که به خاطر عشق من به موسیقی و «دی جی» روی عاطفه و دوستداشتنشان پا گذاشتهاند و رفتهاند. تفکری که در بین ایرانیان خارج از کشور وجود دارد بیشتر و وحشتناکتر از ایرانیان ساکن ایران است. هنوز به موسیقی و دیجی به چشم مطرب و مطربی نگاه میکنند. کار کردنِ یک زن در چنین فضایی با ساعتِ دیرِ کاری از نظرِ خیلیها مردود است. نگاه به شعارهای روشنفکرانه نکنید، غیرتِ مردانه اغلب مردان ایرانی این را نمیپذیرد که برفرض همسر و یا دوست دخترشان «دیجی» باشد و تا سحر در جشنها و مراسمهای مختلف باشد.
شما تصور کنید یک «دیجی» مرد، اگر با او دختران عکس بگیرند مانعی ندارد اما با من، به دلیل زن بودنم، اگر مردهای زیادی عکس بگیرند طوری دیگر معنی میشود. در حالی که هر دو مشغول به یک کار هستیم اما این جنسیت است که مشخص کننده شخصیت و در نهایت قضاوت میشود.
اغلب ایرانیان، کسانی که در مهمانی، کلاب و فستیوالها دیجی هستند را مثل سیدی پلیر یا پلیلیست و یا اسپاتیفای فرض میکنند. فکر میکنند من فقط وظیفه پلی کردن آهنگها را دارم در حالی که یک دیجی ساعتها، ماهها و سالها وقت صرف جمعآوری موزیک میکند. انتخابِ ریتمها، فضاسازی و پیدا کردن موزیکهای جدید، خوانندههای جدید و معرفیِ آنها به مخاطب همه اینها وقتگیر است و قاعدتا نیاز به دانش و شعوری نسبت به شناخت موسیقی دارد. آهنگهای درخواستی در حینِ کار هیچ دیجیای را خوشحال نمیکند در حالی که مدام آهنگهای درخواستی میخواهند، مثل خود شما.
هر دو میخندیم
دوست دارم به هر دختری که شغل و هنر دیجی بودن را دوست دارد و گمان میکند این هنر به اصطلاح مردانه است بگوم شغل، مردانه و زنانه ندارد، شغل و هنر آدمی توالت نیست که زنانه و مردانه داشته باشد.
اگر موافق باشید در این کافه توقفی داشته باشیم و قهوهای بنوشیم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر