گفتوگو با شاهین نجفی
محمد تنگستانی
بخش دوم
در اولین بخش از این گفتوگو «شاهین نجفی» نوازنده و آهنگساز زاده بندر انزلی پیرامون رویکرد جدیدش در موسیقی صحبت کرد و گفت: « از هر شكلى از كليشه بايد رها شد. موسيقى اعتراضى براى توضيح كفايت نمىكند. اکنون اعتراض براى من يعنی امر راديكال. امر راديكال يعنى هرآنچه كه مسئلهاش فرم و فراروى از شكلهاى پيشين است. هر شكلى از برهمزدن نظم مسلط. راديكال از مصرف شدن بدون واسطه اندیشه دور است. امر راديكال با آينده طرف است و مسئلهاش "ديگرى" است. امر راديكال ناگزير است تا خود را در وضعى فلسفى معنا کند. اين وضع فلسفى جداى از جهان زبان نيست».
قبل از انتشار آلبوم رادیکال در یادداشتی اشاره کرده بودم: آنگونه که از شواهد پیداست از این به بعد ما با شعوری متفاوتتر از قبل در موسیقی شاهین نجفی سروکار داریم. در دهههای گذشته سیستم فکری و ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی با سانسور و حذف تفکرات دیگراندیشان در عرصه موسیقی به شکلی هدفمند و عرضه موسیقی بیاستعداد در حوزه فکر و اندیشه، تلاش کرده است که سلیقه مخاطب را به سمت اهداف و ایدئولوژیک خود هدایت کند. به باور من آقای نجفی تلاش میکند در مقابل آن هدایت به ابتذال، با آموزش، ذهن مخاطب خود را در حوزه شناخت موسیقی واعتراض، به پشتوانه اندیشه تربیت کند. به باور من بعد از انتشار آلبوم رادیکال، فصل جدیدی در موسیقی آقای نجفی رقم خورده است. قاعدتا این گفتوگو آخرین مصاحبه من با آقای نجفی با موضوع موسیقی این هنرمند سیوهشت ساله ساکن آلمان در فصل اول زندگی هنری او خواهد بود.
بخش اول این گفتوگو را اینجا بخوانید
در ادامه دومین بخش از این گفتوگو را میخوانید:
یعنی ما همچنان با یک هنرمند معترض رودررو هستیم که از این به بعد به دنبال انقلابی عقلانی در تنظیم، ساخت و نحوه عرضه آثارش است؟
_«همچنان» جذاب نیست. تداوم در تغییر و تجربه است و من قرار نیست که خودم را تکرار کنم. وقتی موسیقی اعتراضی و یا زیرزمینی را استفاده میکنیم، باز هم عطف به ماسبق است. یعنی ما را باز به گذشته معطوف میکند. بخشی از آن اعتراض دفرماتسیون در اثر بود که زیر سایه جنجالهای اجتماعی و سیاسی نادیده گرفته میشد و به همین دلیل بازهم بیش از پیش باید به خود موسیقی بپردازم.
شاید بهتر است اسمش را بگذاریم «فرم رادیکال در موسیقی» که البته یک پشتوانه عظیم تجربی و نظری در هنر غرب دارد و من به سهم خودم تلاش میکنم بخشی از این روایت را با زبان خودم به مخاطب عرضه کنم. اما من نه ادعای انقلاب در هنر دارم و نه به انقلابی در هنر امروز بارور دارم. بحث من تکامل است.
وقتی هنرمندی فرمی جدید را به مخاطب عرضه میکند، قبل از آن باید آلفبا و نحوه ارتباط و درک آن فرم را آموزش داده باشد. این الفبا و مجرای ارتباطی جدید چه چیزهایی هستند؟
ـ ما وقتی میگوییم مخاطب، در آن خطاب کردن یک تقلیلگرایی وجود دارد. باید ببینیم چه نوع مخاطبی مد نظر ماست. طبیعی است یک بخش از مخاطبهایم، من را از سال ۲۰۰۸ با یک سری از کارهایی که برای آن دوره مناسب و جالب بود، شناختهاند و در همان تعریف از موسیقی من باقی ماندهاند، مخاطب باید به روز باشد. بخشی از کار من در خلق آثار قطعا با هدف آموزش به مخاطب خواهد بود. قرار نیست کارهایی که دیگران یا خودم در گذشته انجام دادهام را تکرار کنم. این کار در هنر مثل این میماند که فردی یک لقمه غذا را میجود و بعد همان لقمه جویده شده را به دیگری میدهد و این کار هی تکرار میشود. تکرار اگر در راستای «تفکر رو به آینده» نباشد، دریچه جدیدی نمیآفریند. ما باید ببینیم چه تجربههایی میتواند سبب پرش و جهش موسیقیمان شود. کسانی مثل «مرتضی حنانه» و «نادر مشایخی» و آقای « احمد پژمان» و .... طی چند دهه گذشته به ما هنری که در مسیر تکامل باشد را آموختند. اما متاسفانه، موسیقی ساده و فرمهای کلیشهای ماهیت «موسیقی اکنون» است و همه اینها مخاطب را به یک مشتری و مصرف کننده صرف، تبدیل میکند. این نوع از موسیقی با تفکر و نگاه به گذشته فقط برای اهداف سیاسی و اجتماعی موقت و سطحی مصرف میشود. این خطری است که برای هر نوع هنری وجود دارد، اما در موسیقی تجربی این خطر به میزان قابل توجهی کاهش پیدا میکند. در واقع مسئله این است ک هنر موسیقی از سرگرمی و سطحی نگری به فعل لذت و تخصص برسد.
گفتید که: « مخاطبی میتواند از این به بعد مخاطب من باشد که موسیقی را بشناسد یا در پی شناخت باشد». این یعنی مرزگذاری بین مخاطب عام و خاص. از دهه هفتاد به این طرف مرز بندیهای هنرمندان سبب بدفهمی و در نهایت ریزش مخاطب شده است. بعد از آن تجربهها، هنرمندان به سمت اهمیت دادن به توده مردم و مخاطب روی آوردند، در آن مرز بندیهای تئوریک، کارآموزن هنر، اندیشه و در نهایت مخاطب دلایلی مانند فقر فرهنگی و اجتماعی، عدم دسترسی و تسلط بر زبانی دیگر( زبان اصلی متن) جهت مطالعه و برسی تئوریها موفق نبوند. درنهایت مخاطب و جامعه هنری ایران دچار سردرگمی شد. هرچند در حال حاضر به دلیل عمومیت شبکههای اجتماعی و بالاتر رفتن سطح توقع مخاطب از دنیای پیرامون، فضا کمی متفاوتتر از دهه هفتاد شمسی است. اما چرا بین مخاطب دیوار میگذارید، به نوعی دارید مخاطب را محدود میکنید؟
ـ نه، نه، نه به هیچ عنوان قرار نیست مرزی کشیده شود.اتفاقا سخن من این است که باید مرزها را برداریم و همه بتوانند هنر باکیفیت را تجربه کنند.این مرزبندیهای دروغین را باید نفی کرد. از یک سو وضع اقتصادی جامعه باید این فرصت را برای مخاطب فراهم کند تا او از موسیقی مصرف به موسیقی جدی برسد. نامههای فروغ را یادتان هست؟ فروغ فرخزاد اولین بار که در آلمان اجرای یک اپرا را میبیند، شگفتزده میشود. از مردم همه چیز را دریغ کردند. اپرا که هیچ، حتی موسیقی محلی خودمان را هم از یاد بردهایم. از سوی دیگر مخاطبی که صبح تا شب در فضای مجازی بیهوده ول میچرخد فرصتها را از خودش میگیرد. من هم به تنهایی که نمیتوانم به مخاطب بگویم ؛ «هنر تخصص است و آن را جدی بگیر». جدا از اینها نباید از یاد ببریم که ما با یک نظام سیاسی به شدت عقب مانده طرفیم که صبح تا شب در حال سم پراکنی علیه هنر است. وضع ارکستر ملی ایران را ببینید. وضع برخورد با بزرگان و پیشکسوتان هنر ایران را ببینید. وقتی با آنها چنین برخوردهای سخیفی میشود دیگر تکلیف موسیقی مدرن و هنجارشکن مشخص است. در این میانه کار هنرمند بسیار مهم است. ما در هنر به دنبال عنوان نیستیم. همه این حاشیهها باید دور ریخته شود. ما باید نسبت به مسائل برخوردی نقادانه داشته باشیم برای برخود نقادانه هم باید وقت گذاشت و کار کرد. ما نمیتوانیم طبق سلیقه روزمره مخاطب و سلیقه مبتذل حکومت رفتار کنیم. تازه اگر حرف از سیلقه باشد، باید مشخص شود که سلیقه مخاطب از کجا آمده است؟ اینطور هم نیست که تصور کنیم سلیقه را حکومتها به تنهایی میسازند. نیروها و نهادها و جمعهای بانفوذ و حتی هنرمندان همدست با نظم مسلط نیز در این ساخت و ساز شریکاند. ملاک هم یک چیز است: فروش بیشتر! از دل این فروش بیشتر چه چیزی بیرون میآید؟ خرید و فروش حتما رسالت هنر نیست البته اگر اصلا رسالتی وجود داشته باشد! از سوی دیگر همین« هنر مدعی مخالف جهان مصرف» هم بدون پشتوانه اقتصادی در درازمدت از نفس خواهد افتاد. پس اگر هنر از جامعه و برای جامعه است برای رشد باید از خود جامعهای که در آن ریشه دارد، کمک بگیرد.
از «رسالت هنر» حرف زدید. وقتی موضوع رسالت مطرح میشود، بدون تردید موضوعات در ظرفهایی ایدئوژیک ماهیت پیدا میکنند. نهایتش میشود تجربههای شکستخورده دهه چهل و پنجاه شمسی و پیامبر بودن هنرمند و مابقی بازیها. موسیقی کلاسیک، موسیقی شور نیست ارتباط با آن نیازمند شعور است. جهل و پیامبری نمیتواند شخصی که دارای دانش است را گمراه کند، تکلیف این تناقض چه میشود؟
ـ نخیر این رسالت، شما را نباید یاد مفاهیم دینی بیاندازد. کمااینکه اشاره کردم شاید رسالتی باشد و این رسالت هم هیچ چیز نیست جز خود زندگی! مؤلف در همان جایی که کارش خلق میشود، میمیرد و از آن به بعد مخاطب است که باید توانایی کشش و هضم اثر را داشته باشد. شاید رسالت هنر، کمک به ادامه زندگی باشد. چرا انسان پیشاتاریخی در غار نگارهها را ترسیم میکرد؟ آن نگارهها نه برای بورس! نه برای رهبر و رئیس جمهور و نه برای فلان تاجر و سرمایهدار بود. اثر و نگارههای او ناشی از زندگی و برای زندگی بود. هنر باید سویههای آینده را نشان بدهد و این اصلا ربطی به موضوع بیهودهای مثل «هنر برای هنر» ندارد. این دوگانه اندیشی، صدمههای جدی به ما وارد کرده است. از یک طرف هنر تبدیل میشود به ابزاری برای کنشهای سیاسی و اجتماعی و از طرفی دیگر میرسد هنر برای هنر یا بهتر است بگویم هنر در خدمت انتزاع! یعنی اولی دغدغهاش تنها عینیت است و دومی تنها ذهنیت! اما جهان واقعی تلاقی رسیدن ذهنیت و عینیت به یکدیگر است. اگر قرار باشد هنر برای چیزی باشد آن چیز فرمهای فهم و فهم ما از فرمهاست. موضوع تنها زیبایی نیست بلکه بقاست و بقا پیش از آنکه معنایی داشته باشد فرم دارد. فرم حقیقت نیست واقعیتی متغیراست. اساس مسئله ما در بقا تعریف میشود و بقا یعنی نگاه به آینده. جاودانگی و بقا تنها در هنر بر مبنای مقوله زیبایی اتفاق میافتد و این زیبایی چیزی بیش از قراردادهای انسانی نیست. هنر دین نیست که پیامبر داشته باشد. هنر خدایگانی دارد که هربار هنگام خلق اثر میمیرند و دوباره زنده میشوند. وقتی ما به موسیقی باخ گوش میدهیم، باخ درگذشته مسئله ما نیست بلکه ما باخ امروز خودمان را میشنویم و به ما اصلا ارتباطی ندارد که تمامیت موسیقی باخ، مفاهیم کلیسا و مذهب بوده است. باخ آینده را آفرید. ما هم آینده را باید بیافرینیم. مسئله سیاست و دین، « وضع کنونی » است. آنها به دنبال پاسخی برای «اکنون» هستند حتی اگر به دنبال آینده هم باشند آن آینده شعورمند و ایستاده بر زمین و استوار بر زندگی نیست.
در سالهای گذشته از معدود هنرمندانی بودید که نسبت به لغو کنسرتهای موسیقی، زندانیان سیاسی و اتفاقات اجتماعی واکنش نشان دادهاید. در نحوه عرضه موسیقی نوینی که از این به بعد خلق و منتشر خواهید کرد، آن کنشهای اجتماعی چه جایگاه و اهمیتی دارند؟
ـ ما با دو انسان طرف هستیم، یک هنرمند و یک شهروند. من به عنوان یک شهروند قطعا در کنار رنجها و شادیهای مردم جهان خواهم بود. هنر من هم هیچگاه نمیتواند خود را از اجتماع جدا کند. من میخواهم جهان درونی فکرم، به شکلی بنا شود که بتوان به آن به عنوان سکویپرش نگاه کرد. این پرتاب به سود مخاطب خواهد بود. قرار است سکویی ایجاد شود که مخاطب با پرش از روی آن به جهانی دیگر در موسیقی برسد. آن موقع است که دیگر نیازی نیست من مانند برخی رسانهها به مخاطب خط بدهم و بگوییم جهان را اینگونه ببین. آن نحوه نگاه، کار رهبر سیاسی است نه یک هنرمند. کاری که من میکنم مثل یک مربی بدنساز است. من بدن ورزشکار را قوی میکنم و بعد میگویم خوب، از اینجا به بعد در میدان مبارزه خودت هستی و خودت. قرار نیست من به جای تو بجنگم. من به مخاطب جهان جدیدی را معرفی میکنم که در آن جهان، فرد کاشف خودش است. بحث من بسیار ساده است. مردم عادی چرا نباید اپرا بروند و از آن لذت ببرند؟ چرا باید موسیقی کلاسیک و موسیقی جز برای مردم عادی ناآشنا باشند؟ باور کنید همه مقصریم. من هم مقصرم که از چند خواننده پاپ با مخاطبم حرف زدهام اما درباره استاد حنانه و علینقی وزیری و بسیاری از بزرگان موسیقی خودمان چیزی نگفتهام.
جامعه ایران از لحاظ فرهنگی، جامعهای فقیر است. اغلب تعاریف و اصلاحات فلسفی و هنری در فرهنگ ایرانامروز با واقعیت معنایی خود، در تناقض هستند. مثالی میزنم، اگر نقطه شروع مدرنیته و سوق به دنیای مدرن را عصر مشروطه تصور کنیم و شاعران و نویسندگان را پاشنه آشیل فکری جامعه، بعد به سراغ اتفاقات سیاسی و اجتماعی برویم، بدون هیچ ملاحظهای شاهد این خواهیم بود که به اشتباه نویسندگان و کاتبان هنری به توده مردم به عنوان روشنفکر معرفی شدهاند. این درحالیست که اغلب این افراد گرایشهای سیاسی و مذهبی داشتهاند. در ابتداییترین تعریف روشنفکری، این اصطلاح به کسی تعمیم داده میشود که تلاشی در رد، شک و پرسشگری از خود، دنیا و اتفاقات پیرامون خود داشته باشد. در حالی که اغلب روشنفکران وطنی، افرادی متعصب، مذهبی و یا شخصیتهایی با گرایشهای سیاسی خاص و سمپات جریانهای سیاسی بودهاند که در تناقض با تعریف اولیه روشنفکر intellectuel است. به عنوان مثال اطلاق اصطلاح روشنفکر به شخصی که درس حوزه خوانده است و مبدل به لباس روحانیت است و یا شاعران، داستاننویسان و نویسندگانی مانند جلالالاحمد و علی شریعتی. تکلیف روحانیت هم که مشخص است، یک فرد روحانی اجازه رد، تردید و یا تکذیب احکام دینی را ندارد، چنین فردی چگونه میتواند روشنگری کند. میماند نویسندگان، شاعران و داستاننویسان ادبیات ایران. آنهایی که گرایش سیاسی داشتند به دلیل تفکرات حزبی و اهمیت ادبیات در تاریخ اجتماعی ایران، اغلب سمپات حزب وابسته به آن بودند. کسی که تبلیغ کننده تفکرات سیاسی یک حزب است بدون تریدی نمیتواند منتقد منصفی برای جامعه مصرف کننده فکر باشد. به باور من، نسل امروز هنرمندان و نویسندگان ایرانی دارند تلاش میکنند، که تعاریف اشتباه فکری و فلسفی را با عرضه آثارشان اصلاح کنند. ثمره این تلاشها در دو حالت اتفاق میافتد. یا هنرمند به تناقضگویی محکوم میشود و اگر همراه با هنرش سیاستی در نحوه عرضه و برخورد با مخاطب نداشته باشد و اهل مبارزه فکری هم نباشد، کارش تمام است و با گذشت زمان به فراموشی سپرده میشود و یا میماند و با «تفکر مدرن اشتباه»ی که به سنت تبدیل شده است مبارزه میکند و عکس نکاتی که به عنوان تناقض در حرف و هنرش معرفی شده است را به مخاطب اثبات میکند. دو مثال دیگر از بدفهمیهای فرهنگی میزنم. اغلب هنرمندان ایرانی بر این باور هستند که باید بدبخت، بیپول، تنها، منزوی و گاها اعتیاد داشته باشند تا بتوانند خالق آثاری ماندگار شوند و از درد جامعه بگوییند. این در حالیست که یک هنرمند تا زمانی که مشکل نان شب داشته باشد قاعدتا نمیتواند اثری جهانی خلق کند و یا عدهای میگویند سانسور و خفقان سبب نبوغ در هنر میشود. در حالی که ما شاهدیم بزرگترین آثار هنری در جهان در جوامعی خلق و عرضه شدهاند که هیچگونه محدودیتی در آنها وجود نداشته است و در مقابل آنها آثاری که در فضا و جامعه سانسور زده ایران خلق شدهاند، نتوانستند در جهان هنر ماندگار شوند.
در سالهای گذشته موسیقی خیابانی از وضعیت دورهگردی به ژانری در هنر اعتراضی تبدیل شده است. اعتراض به اینکه در ایران گروههای الترناتیو یا نمیتوانند به روی صحنه برای اجرای کنسترت بروند یا آنها توسط ارگانها،نهادها و یا وزارتخانه فرهنگ و ارشاد اسلامی به این دلیل که در خط فکری حکومت ایران نیستند، نادیده گرفته میشوند. در اولین فصل از زندگی هنریتان خودتان را یک روشنفکر، هنرمندی معترض به سیاستهای فکری، هنری و سیاسی معرفی کردهاید و از حالا به بعد تعریف جدیدی از خودتان دارید که تمام موضوعات گذشته را در خود هضم کرده است. با توجه به اینکه برخی از گروههای موسیقی که در خیابان نوازندگی میکنند یا با شما در ارتباط هستند یا مخاطب شما، گمان میکنید آنها چه نقشی در تربیت سلیقه مخاطب به سمت شعور خواهند داشت؟
ـ بحث پیرامون معضل مقوله فکر و روشنفکر بحث درازی ست. وقتی میگوییم تاریخ فکر مدرن در ایران به مشروطه میرسد یعنی تکلیفمان مشخص است. اما پیش از آن باید سوال کنیم که اصلا روزنههای فکر و سیستم عقل انسان ایرانی به کجای تاریخ میرسد؟ باید به مردوخ آن خدای باستانی بازگردیم. به دوگانه خیر و شر ایرانی نگاه کنید. به تاریخ فلسفهمان و یک مشت تقلبهای دفرمه شده حکمای اسلامی نگاه کنید. بازهم مجبوریم به یونان سری بزنیم و نه فقط به اینها که به افلاطون و آفت جزمگرایی فکری او اشاره کنیم. اما از افلاطون تا موسیقی خیابانی و غدغن شدن شعر و ساز در جهان تمامیتگرای اسلام سیاسی راه زیادی نیست.
من به شخصه تجربه موسیقی خیابانی ندارم اما این شکل از اجرا مخصوصا در جوامعی مثل ایران بسیار جذاب است. موسیقی خیابانی بدون تردید تاثیرات سیاسی و اجتماعی مفیدی خواهد داشت. در تلویزیون ایران ساز نمایش داده نمیشود، در ایران مخصوصا در شهرها و روستاهای محروم افرادی هستند که در زندگیشان شاید سازهای متفاوت موسیقی را از نزدیک ندیدهاند یا به کنسرتی نرفتهاند. وجود این گروهها این خلع اجتماعی را که جنبه اقتصادی و سیاسی دارد را رفع میکند و شکلی اعتراضی به سانسور است. چه جایی بهتر از خود کوچه و خیابان و درکنار مردم ساز زدن؟. البته در مورد آن بخشی از موسیقی خیابانی حرف میزنم که شاخصههای هنر جدی را داشته باشد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر