چهار سال پیش جوانی به نام سهیل عربی در فیسبوک چیزهایی علیه اسلام و جمهوری اسلامی و خرافات دینی و آخوندها و اینجور چیزها نوشت و خب چون دم چَک بود و ایران زندگی میکرد، اطلاعات سپاه ایشان را شناسایی و دستگیر کرد و متعاقبا حکم اعدام برای این جوان که دارای همسر و یک فرزند خردسال هم بود صادر شد.
تا اینجای کار البته اتفاقی غیر عادی نیفتاده و بالاخره کسی به اسب اسلام گفته یابو و اسلام هم حالا گیرش آورده و قرار است با طناب دار خفه اش کند که بی حساب شوند... اما اتفاق جالبی که افتاده این است که بعد از تلاشهای فراوان وکیل ایشان و اعلام ندامت این جوان و به خاطر وضعیت زن و بچه اش نهایتا بعد از چهار سال که ایشان هر روز و شب با فکر اعدام میخوابیده و بیدار میشده این حکم به هفت سال و نیم حبس تغییر پیدا میکند...اما به شرطها و شروطها.
شرطی که قاضی برای این جوان مشخص کرده این بوده که ایشان باید ثابت کند نادم است و متوجه حقانیت اسلام شده است... برای این کار او باید در طول دوران حبس خود ۱۳ جلد کتاب در حوزه دین شناسی، مذهب شناسی و رفع شبهات دینی بخواند و بعد از هر کتاب ۵ تا ۱۰ صفحه خلاصه تهیه کند... او همچنین در تماس با مؤسسه «در راه حق» و پژوهشکده امام خمینی باید پاسخ شبهات خود را بگیرد و قانع شود و پرسش و پاسخها را هم به صورت مکتوب به دادگاه ارائه کند... و در آخر و برای حسن ختام او باید مقالهای با موضوع دین یا مذهب شناسی تهیه و برای نوشتن آن به ۵ تا ۱۰ کتاب رجوع کند و هر سه ماه یک بار گزارش تحقیقات خود را به دادگاه ارائه کند تا پس از اثبات پشیمانی اش برای دادگاه و تغییر در رفتارش از مجازات اعدام نجات یابد.
بیخود نیست که از قدیم میگفتند آدم از هرچه بدش بیاید به سرش می آید... تصور کنید حال سهیل عربی را که زمانی با غیض و خشم از اسلام و مسلمین مینوشت و حالا برای حفظ جان و اثبات ندامتش باید کتابهای فقهی و دینی بخواند و فیش برداری کند و حاصل پژوهشهای خود که البته باید متضمن اثبات حقانیت و عطوفت و عقلانیت اسلام باشد را ببرد خدمت قاضی معممی که به او حکم اعدام داده و اگر مورد تائید بود و نمره قبولی گرفت حق زندگی دوباره به او داده شود.
سعدی حکایتی دارد به این مضمون که روزی در هندوستان و در شهر سومنات که بوده (احتمالا توریستی سه شب و چهار روز رفته بوده) جماعت بت پرستی به خاطر اینکه سعدی، شوخی شوخی در توانمندی و قداست بت بزرگ ایشان تشکیک کرده بود به او خشم میگیرند و او را میگیرند و کَت بسته میبرند خدمت برهمن اعظم... سعدی که میدانسته دهنش سرویس است و اگر بر مواضعش پافشاری کند سرش را به باد میدهد، آنجا نرمش قهرمانانه از خود نشان میدهد و با تملق و چرب زبانی مخ کاهن اعظم را میزند که من نفهمم و بدبختم و مطالعه ندارم و برای من در مورد ابعاد و ماهیت بت بزرگ خود اگر توضیح بدهید من ایمان میآورم و اصلا خودم به پای بت شما میافتم و خلاصه انقدر ننه من غریبم بازی در میآورد که برهمن اعظم فاز پدری برمیدارد و یک چشمه هایی از قدرت بت بزرگ را به صورت عملی به سعدی نشان میدهد که البته داستان خودش را دارد... سعدی هم به ظاهر با دیدن قدرت بت بزرگ (که البته نوعی حقه بازی و تردستی بوده) شوکه شده و اشک در چشمش جمع میشود و زارت ایمان میآورد و محبوب القلوب هندوها میشود و روزنامه یالثارات هندوستان هم عکسش را میزند صفحه اول که اولین توریست ملحد با مطالعه و تحقیق و سخنان داهیانه برهمن اعظم بت پرست شد.
سعدی بعد از یک مدتی موفق میشود از آنجا فرار کند و وقتی به سرزمین امنی میرسد آنجاست که هرچه از دهانش درمیاید نثار آن برهمن اعظم و البته بت پرستان هندو میکند و از بوی زیر بغلشان تا جهل و تعصب خرکی شان همه را خیلی نیش دار تر از علیرضا رضایی – آن وقتهایی که پیجامه اش را تا زیرگلویش بالا میکشد - به باد تمسخر میگیرد.
حالا حکایت این سهیل عربی بینواست که گیر برهمن بزرگ و خرتعصبهای وطنی افتاده و نه راه پس دارد و نه راه پیش... قاضی القضات هم فاز پدری برداشته و گفته اعدامت نمیکنم تا خودت با مطالعه و تحقیق به حقانیت دین اسلام پی ببری و برای پی بردن هم هفت سال و نیم در زندان فرصت داری!
امیدواریم سهیل عربی هم مثل سعدی از این آزمون سربلند بیرون بیاید و بتواند قبل از اینکه مسلمین دارش بزنند با موفقیت به آغوش اسلام و مسلمین و البته خانواده خود بازگردد.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر