یاد سالمرگی و قحطی داستان کلیدر افتاده بودم ، شمایل گلمحمد و مارال و شیرو پیش چشمم رژه میرفت و در قفسههای خالی دنبال نان و آب میگشتم. خیلیهای دیگر مثل من بودند. مبهوت و ترسخورده دنبال آب و نان و مایحتاج اولیه. فروشگاههای بی سر و ته هیوستن بزرگترین شهر هیوستن که همیشه وفور نعمت بود حالا قحطی شده بود. مردم تا میتوانستند کیسه شن میخریدند و آلارمهای موبایل که شروع طوفان را اعلام میکرد هر چند دقیقه یکبار هشدار میداد که «هاروی» نزدیک ماست.
به خانه که رسیدم «مارتا» زن همسایه را دیدم که سرگردان در حیاط از این سو به آن سو میرود. باران مدام شدیدتر میشد و باد طوری درختان داخل حیاط را تکان میداد که هر لحظه امکان افتادن تنههای تنومند درختان میرفت. میخواستم سریع وارد خانه شوم که صدایش را شنیدم میگفت: «کوکو رو ندیدی؟» «کوکو» اسم گربه بی پناهی بود که یک جورهایی همسایه ما شده بود یک گربه سفید مشکی کوچک که همسایهها در حیاط برایش آب و غذا میگذاشتند. «مارتا» هر روز عصر یک کنسرو ماهی برایش باز میکرد و روی نیمکت حیاط کنارش مینشست، آنقدر نوازشاش میکرد تا کنسرو و آبش را بخورد و زیر سایه درخت دراز بکشد. حالا دنبال کوکو میگشت! من هم «کوکو» را ندیده بودم ، آنطرفتر «صالح» ایستاده بود و تند تند کیسههای شن را جلوی در آپارتمانشان میچید که شاید از رفتن آب به داخل جلوگیری کند. «صالح» اهل حمص سوریه است و از جنگ گریخته و دو سالی است با خانوادهاش اینجا زندگی میکنند. او هم همراه مارتا شد، کم کم «لیزا» و «مارلی» را هم دیدم که چتر به دست «کوکو» را صدا میکنند. «کوکو» اما انگار یک قطره آب شده بود و داخل زمین رفته بود.
باران چنان میبارید و رعد و برق آنچنان میزد که هراز گاهی شیشههای پنجرهها ترک میخورد. آنقدر هجم باد و باران زیاد و آخرالزمانی بود که در توصیف با کلمه نمیگنجد. پای تلویزیون نشسته بودیم دوربین شبکه خبری «سی ان ان» سر کوچهمان را نشان میداد یکی از خانههای میلیون دلاری که پر از آب شده بود. اب تا نیمه کابینتهای آشپزخانه رسیده بود و حجمش به زانو میرسید. تصور این همه خرابی برایم غیر ممکن بود. اما هر لحظه آمار خرابی بیشتر میشد. تلفنهای دوستان و احوالپرسیها بیشتر از حد معمول بود. اما برعکس همیشه هر زنگ تلفن یک خبر بد همراه داشت. «کامران» همسر دوستم که به تازگی یک ماشین سانتافه خریده بود، در سیل مانده بود. ماشین را در یک چشم به هم زدن آب برده بود. نفس نفس زنان میگفت: «توی سی ثانیه آب تا اینهها رسید، یک باره ماشین خاموش ودرها قفل شد.» «کامران» ده دقیقهای برای بیرون آمدن از ماشین تلاش کرده بود. یکی از شیشهها راشکسته بود و از ماشین بیرون آمده بود. میگفت: «خدا به زن و بچهام رحم کرد.» حالا حدود ده روز از آن موقع که ماشیناش داخل آب رفته گذشته اما هنوز نتوانستهاند لاشه ماشین را از آب بیرون بیاورند. حجم اب آن منطقه هنوز کم نشده و ماشینها زیر آبند.
«مرجان» دوست دیگری دو روز قبل از طوفان فارغ شده بود و ما به شوخی میگفتیم: « اسم پسرت را طوفان بگذار! » خانهشان پر از آب شده بود و با قایقهای نجات پلیس توانسته بودند به مکانهای امن منتقل شوند. خانه را تازه خریده بودند و رویش بیشتر از دویست هزار دلار بدهی دارند. خانهای که حالا شکل هر چیزی هست غیر از خانه.
پسر هفت ساله دوست دیگری که خانه و ماشینشان سالم بود در حین بازی در خانه روی زمین افتاد بود و دستش شکسته بود. بچه را با بدبختی از راههای پر از آبگرفتگی به بیمارستان رسانده بودند. اما بیمارستان منخصص ارتوپد نداشته، هیوستن بزرگترین مدیکال سنتر آمریکا را دارداما سیل و طوفان ساختمانهای بیمارستانی را چنان محاصره کرده بود که رسیدن پزشکان به محل کارشان غیر ممکن بود. دست بچه را با آتل بسته بودند و راهی خانهاش کرده بودند. پسر بچه دو روز از درد ناله میکرد.
حکایتهای این چنینی کم نبود. کم نبودند آدمهایی که در عرض چند ساعت خانه و ماشین و زندگیشان را از دست دادند و با قایقهای نجات و هلیکوپتر راهی شلترهایی که برای آسیب دیدگان «هاروی» در نظر گرفته بودند، شدند. اما در مقابل هم کم نبودند آنهایی که از هیچ کمکی دریغ نکردند در همان بحبوحه طوفان خانمی در صفحه ایرانیان مقیم هیوستن فیس بوک پیام داد که خانوادهای با سه بچه کوچک بدون شیر ماندهاند. مسیر خانهشان پر از اب گرفتگی بود اما داوطلبان برای کمک به این خانواده زیاد بودند و در عرض کمتر از یک ساعت چندین پاکت شیر به آنها رسید. بسیاری از ایرانیها در خانههایشان را به روی هموطنان باز گذاشتهاند. هتلدار ایرانی، اتاقهای هتلاش را به شکل مجانی در اختیار ایرانیهایی که خانهشان آسیب دیده بود، قرار داد. یکی دیگر با قایق شخصی راهی مناطق سیل زده شد. خیلیها به عنوان داوطلب به شلتر رفتند و خودشان را برای کمک معرفی کردند. باید اعتراف کنم من خودم جزو آدمهایی بودم که بارها به این که ایرانیها کمک به یکدیگر را بلد نیستند و در کار گروهی نقص دارند، اعتراض کرده بودم اما باید بگویم در طوفان «هاروی» ایرانیهای هیوستن که کم جمعیت هم نیستند دست همدیگر را گرفتند. یکشنبه برای کمک به خانههای سیل زده منطقه میرلند هیوستن رفتیم. ایرانیهای زیادی آنجا بودند کمک میکردند تا وسایل آسیب دیده از خانهها خارج شود، فرقی نمیکرد یک پیانوی سنگین باشد یا یک تکه از سقفی که دلمه شده پایین آمده بود. آنها همگی کمک میکردند مثل یک خانواده....
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر