ما یک زمانی یک فامیل دوری داشتیم که این فامیل دور ما یک پسر ده – یازده ساله ی لوس و نُنُر و دور از جان عنی داشت که مسلمان نشنود کافر نبیند... منتهی پدر و مادر این بچه مثل اغلب پدر و مادرها عاشق ادا اطوارها و کرم ریختن های بچه شان بودند و خیلی هم روی هوش و نبوغ و ذکاوت بچه شان تعصب داشتند... هوش و نبوغ این بچه هم صرفا اینطور بروز پیدا میکرد که اگر به او میگفتند فلان کار را نکن این بچه می آمد و جمله ای که به صورت امری به او گفته شده بود را تجزیه و تحلیل میکرد و تک به تک اجزای جمله را بررسی میکرد و سپس یک ماده و تبصره ای پیدا میکرد که بدون اینکه از حرف بزرگتر سرپیچی کرده باشد، کرم خودش را بریزد... مثلا اگر پدر و مادرش به او میگفتند: "امیرطاها جان (فرض کنید اسمش امیرطاها بود!) بچه خوبی باش و یکجا بنشین و دست به کنترل تلویزیون نزن"
رفتار این بچه در برابر این جمله اینگونه بود که پنج دقیقه ساکت و آرام مینشست و شروع میکرد به تجزیه تحلیل این دستور... بعد یکهو میدیدی همینجور که نشسته دارد پایش را دراز میکند تا برساند به کنترل تلویزیون و بعد سعی میکند با پا کنترل تلویزیون را بلند کند و یا کانالها را عوض کند... وقتی هم پدر و مادرش چشم غره میرفتند، این «امیرطاها جان» نقطه اوج نمایش را اجرا میکرد و با صدای بلند و خیلی شمرده توضیح میداد:
" شما به من گفتید بنشینم و دست به کنترل تلویزیون نزنم... درست است؟ خب من الان نشسته ام و دست به کنترل تلویزیون هم نزده ام و دارم با پایم کنترل را برمیدارم و کانالها را عوض میکنم..."
پدر و مادرش هم با اینکه در ظاهر کمی حرص میخوردند اما برق شادی از اینهمه زیرکی و شیطنت و شیرینی کودکشان در چشمهایشان می دوید و زیر چشمی هم نگاهی به ما میکردند که ببینید تو رو خدا چه بچه نابغه ای داریم و بعد خودشان هم یک بار برای محکم کاری برای ما که با چشمهای وق زده شاهد لگد مال شدن کنترل تلویزیونمان بودیم توضیح میدادند که علت این کار فرزند دلبندشان چه بوده... سرانجام وقتی که ما خوب خرفهم میشدیم که چرا امیر طاها با ذکاوتی بی نظیر جفت پا رفته روی کنترل تلویزیون به او میگفتند: " امیر طاها جان... لطفا نه دست بزن به کنترل تلویزیون و نه پا...مرسی عزیزم"
امیر طاها هم یک «چشم» میگفت و باز چند دقیقه دست به سینه مینشست... بعد یکهو متوجه میشدی کنترل تلویزیون توی دهان امیر طاهاست!
یعنی اگر این امیرطاها بچه خود ما بود و میخواست این اطوارها را در بیاورد روزی دو مرتبه از طبقه دوم میانداختیمش توی کوچه... خوشبختانه از وقتی که از ایران خارج شدیم نه امیرطاها را دیگر دیدیم و نه پدر و مادرش را.
حالا حکایت احمدی نژاد هم همین شده است... ایشان فرمودند که رهبری گفته بود که آمدن من به صلاح نیست چون انتخابات را دو قطبی میکند و دو قطبی شدن هم برای کشور خوب نیست... ولی خود رهبری بعدا یک جای دیگر فرمود که با وجود جریانهای سیاسی حاضر (روحانی و رئیسی) همین الان هم انتخابات دو قطبی شده... پس همین الان هم فضا دو قطبی ست و من بیایم تازه این دو قطبی میشکند و انتخابات سه قطبی میشود... آقای احمدی نژاد از همین حرفها در نهایت نتیجه گرفتند که پس در حال حاضر توصیه رهبری به ایشان از حیز انتفاع ساقط است و نه خود ایشان و نه جریان منتسب به ایشان دیگر هیچ منعی برای شرکت در انتخابات نخواهند داشت.
در شرایط فعلی تنها کسی که با همه وجود درک میکند که ما از دست امیرطاها چه کشیدیم مقام معظم رهبری ست!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر