close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

چرا برای مشایی کار کردم (بخش آخر) چرا برای مشایی کار کردم؟

۲۰ اسفند ۱۳۹۵
رضا حقیقت‌نژاد
خواندن در ۸ دقیقه
چرا برای مشایی کار کردم (بخش آخر) چرا برای مشایی کار کردم؟

این سلسله مطالب گزارش تجربه های مطبوعاتی من از سال ۷۷ تا ۹۱ است، یک تیتر جنجالی هم برای آن انتخاب کرده ام که شما را ترغیب کند بخوانیدش، شاید همین تیتر قانع تان کند نخوانیدش. در بخش اول و دوم این مطلب به تجربه های مطبوعاتی ام در یزد پرداختم. بخش سوم، چهارم، پنجم و ششم به تجربه کار در خبرگزاری ایلنا اختصاص داشت. بخش هفتم در روزنامه تهران امروز و اکنون بخش آخر.

رفتن به روزنامه هفت صبح یک انتخاب کاملا آگاهانه بود. سردبیر تهران امروز استعفا داده بود و شده بود سردبیر روزنامه. به دعوت او رفتم. یک استاد دانشگاه تهران هم در جلسه بود. ایده خیلی ساده بود. تلویزیون من و تو در حال فتح کردن همه خانه ها بود، با تمرکز بر سبک زندگی، موسیقی، سلبریتی ها و هر چیز غیرسیاسی. این خودش یک ظرفیت بود که نشان می داد می شود یک من و توی مکتوب داشت. این ایده اما داخل هفت صبح بود. بیرون می گفتند اسفندیار رحیم مشایی پشت روزنامه است و هفت صبح تریبون جریان انحرافی است. بدنه هفت صبح تقریبا غیرسیاسی بود و مهم ترین سوژه های مورد علاقه، ورزش بود و سینما. تقریبا روزانه درباره سیاست حرفی زده نمی شد، سیاست خیلی کم به صفحه یک می آید و مهم ترین بخش سیاسی را من می نوشتم با عنوان: یک روز با سیاستمداران. روز اول هم در بخش خبر سوتی دادم و نوشتم تیتر زدم شهادت اشرار. شانس آوردم در متن خبر نوشته بودم هلاکت اشرار.

از روز اولی که رفتم هفت صبح، خیلی ها هشدار دادند که کارم اشتباه است. منتها من با تکیه بر چیزی که داخل تحریریه می دیدم به آنها می گفتم اشتباه می کنید. یک یادداشت هم نوشتم که در سایت عصر ایران منتشر شد. ایده من این بود که این تحریریه غیرسیاسی اصلا جان کشیدن چنین باری را ندارد و حتی اگر مشایی هم چنین هدفی در سر دارد، به کاهدان زده است. این توضیحات برای دوستان من قانع کننده نبود. موضوع وقتی اوج گرفت که محمدرضا خاتمی در گفتگو با اعتماد اشاره کرد که جریان انحرافی از طریق روزنامه هفت صبح خواستند مصاحبه کنند، من رد کردم. در واقع ما صفحه دو یک یادداشت داشتیم که سعی می کردیم از چهره های مطرح بگیریم و به محمدرضا خاتمی هم زنگ زده بودیم. دوباره خودم به محمدرضا خاتمی زنگ زدم و توضیح دادم که جریان انحرافی برای ما بی معناست و قرار نیست اینجا ما برای مشایی بخواهیم نقش پل را بازی کنیم.

هفت صبح شورای سردبیری نداشت. یعنی اصلا روزانه هیچ جلسه ای برگزار نمی شد. سردبیر دوست داشت روزنامه را به صورت مجمع الجزایری اداره کند. من در هفت صبح مسئول گروه ویژه بودم. یک ایده من درآوردی بود. اینطور بود که مثل یک تحریریه کوچک درون روزنامه بودیم که همه بخش ها را داشتیم و مسئولیت تیتر یک معمولا بر عهده ما بود، حالا هر حوزه ای می خواهد باشد. جمعی که با هم بودیم هم خیلی پرانرژی، دوست داشتنی و قشنگ بودند.

وضعیت حقوق در روزنامه هفت صبح تفاوت مهمی با سایر جاها نداشت. اغلب بچه ها نهایت ۱۰درصد بهتر از سایر جاها می گرفتند. حقوق خودم اندازه تهران امروز بود. البته بیرون حرف از حقوق های چند میلیونی بود. کلا روزنامه هفت صبح روزنامه پر از حاشیه و شایعه ای بود.

یادم هست همان ایام رفتم روزنامه همشهری دوستم را ببینم. با اسم مستعار خودم را به نگهبانی معرفی کردم و رفتم داخل همشهری، چون فکر می کرد که ممکن است هزینه زا باشد. وقتی رفتم دوستم با هیجان پرسید خب چه خبر؟ مشایی چی میگه؟ واقعیت این بود که بر خلاف بیرون روزنامه در داخل روزنامه حرفی از مشایی نبود. کسی به ما نمی گفت به نفع او و یا علیه او چیزی بنویسیم. اگر خبری درباره حاشیه هاش بود هم سانسور نمی شد. ما هیچ وقت مشایی را ندیدم. یادم هست آن روزها رفتم یک سخنرانی اش را گوش کردم، ببینم حداقل چطوری حرف می زند و چه می گوید. ولی خب بیرون از روزنامه کسی این چیزا را باور نمی کرد، مجبور بودم قسم بخورم تا نزدیک ترین دوستانم باور کنند.

روزنامه هفت صبح با سبک و سیاق خاص خودش روی دکه موفق شد. ویترین متفاوت، تیترها و سوژه های تازه و حاشیه های سیاسی روزنامه را کشید بالا. البته این به معنای موفقیت مالی نبود، بعد از مدتی خرج زیاد شد و ۸ صفحه از روزنامه را کم کردند و برخی نیروها تعدیل شدند.

دو سه ماهی از انتشار هفت صبح گذشته بود که یک روز گفتند عصر در روزنامه بمانید، جلسه است. روزهای پر از تنش و خبر استعفای وزیر اطلاعات بود. احمدی نژاد رفته بود سفر لرستان و وزیر را با خود نبرده بود. شب رفتیم جلسه. چند نفر بیشتر نبودیم که یعنی مهم ترین آدم های روزنامه محسوب می شدیم. میهمان جلسه، ابوالحسن فقیه، رییس جمعیت هلال احمر بود. ظاهر ماجرا این بود که وقتی فقیه، رییس سازمان بهزیستی بود، مدیرمسئول ما رییس روابط عمومی سازمان بهزیستی بود و الان او رییس سابقش را دعوت کرده بود به روزنامه اش. منتها حرف های آقای فقیه به اندازه ای روشن بود که ما متوجه شویم حد و اندازه ایشان یک میهمان نیست.

درباره ماجرای وزیر اطلاعات هم حرف زدیم. گفت آقای مصلحی یک فهرست ۳۶۰نفره از مدیران نزدیک به مشایی و احمدی نژاد داده به حسین طائب در سازمان اطلاعات سپاه و گفته اگر اینها را درو کنید، تیم مشایی جمع می شود. این فهرست لو رفته و به دست احمدی نژاد رسیده و او هم مصلحی را برکنار کرده است. از فقیه پرسیدم احمدی نژاد تا کجا مقاومت می کند. گفت دکتر تا تهش ایستاده.

آن دوران واقعا برخی مدیران احمدی نژاد فکر می کردند اگر او خانه نشین شود، مردم به خیابان می ریزند. یک وقتی احمد توکلی گفت من بین احمدی نژاد و موسوی، از سر اضطرار احمدی نژاد را انتخاب کردم، چون توان بسیج اجتماعی علیه ولی فقیه را نداشت ولی موسوی داشت. حالا احتمالا درون طیف احمدی نژاد فکر می کنند چنین توانی وجود دارد که منتظر به خیابان ریختن مردم پس از خانه نشینی بودند. الان فکر می کنم همان زمان دیدار فقیه از روزنامه هم حساب شده بود. یعنی فکر کرده بودند که ماجراهای تندی در راه است و آمده بود آماده باش بدهد. که البته نشد و اتفاقا ما هم در هفت صبح کار خاصی نکردیم و مثل یک خبر معمولی با این موضوع برخورد کردیم.

ماه ها بعد، یک بار مدیرمسئول روزنامه که من جز خوبی از او ندیدم، با من مشورت کرد که برای کاهش این حاشیه های مشایی چه باید کرد. پیشنهاد داد سرمقاله ای منتشر کنیم و توضیح بدهیم که ربطی به مشایی نداریم. پیشنهاد دادم کار موثر این است که ابوالحسن فقیه با خبرگزاری فارس علیه رویکرد مشایی مصاحبه کند، اینطوری قشنگ راه جدا می شود. خودش می دانست چه پیشنهاد خطرناکی است و معنایش برکناری فقیه از هلال احمر است، طبعا قبول نکرد.

فارغ از این بحث های سیاسی، بعد از آن جلسه دیگر حداقل برای خود من خیلی روشن بود که نزدیکان مشایی در روزنامه به اندازه کافی تاثیرگذار هستند. با این حال انتخاب کردم که بمانم. به مشایی علاقه مند بودم؟ نه! دنبال رانت بودم؟ نه! نهایت دریافتی من از مجموعه هفت صبح یعنی حقوق و یک پروژه هفته نامه داخلی هلال احمر می شد ۲ میلیون تومان. کسی هم رانتی نداد که بخواهم بگویم بله یا نه، ولو در حد یک میلیون تومان. با روزنامه مشایی و احمدی نژاد میشد ضدنظام فعالیت کرد؟ نه! خب پس چرا ماندم؟ خودم اسمش را می گذارم یک نوعی بی خیالی و بی فکری. آن هم در شرایطی که برخی دوستان مثل امیرهادی انواری یا بهروز صمدبیگی خیلی دوستانه و مشفقانه به من تذکر داده بودند و استدلال آورده بودند ولی می گفتم این یک روزنامه غیرسیاسی است، ما تا حالا چیزی علیه اصلاح طلبان ننوشته ایم و خر مشایی هم نمی شویم، حرف های مفت.

من البته مطلب سیاسی هم می نوشتم، منتها برای وب سایت ندای سبز آزادی که خارج از ایران بود و اصلا برای اپوزیسیون بود و با اسم مستعار مطالب من را منتشر می کرد. اینطور کارهایم دیگر به نظرم بی خیالی نبود، تاثیر از یک دوران آشفته و بی هویت در زندگی من بود. خودم الان مرورش می کنم، دقیقا نمی دانم چه غلطی می کردم؟

یک وقت وسط ماجرا هوس کردم که از هفت صبح بروم. جواد دلیری که می خواست برود اعتماد، تماس گرفت و گفت این ستون یک روز با سیاستمداران را می توانی به صورت هفتگی برای من بنویسی. خیلی خوشحال شدم و فکر می کردم این می تواند مقدمه رفتن به من اعتماد باشد. روز چهارشنبه ای نشستم و یک داستان هفتگی درباره سیاست ایران نوشتم. فرستادم ولی چاپ نشد. جواد دلیری هرگز به من جواب نداد چرا چاپ نشد ولی یکی از روزنامه نگاران گفت برخی دوستان اصلاح طلب به شدت مخالفت کردند که مطلبی از من در اعتماد منتشر شود. اینطوری شد که راه آنجا هم بسته شد و من در هفت صبح ماندم. در نهایت هم به خاطر یک سری مسائل شخصی بیرون آمدم، اواخر ۹۰.

رفتن به هفت صبح محصول بی تجربگی و بلاتکلیفی نبود، هوس بالارفتن و دیده شدن هم نبود، محصول بی فکری بود، فقدان آینده نگری و بی توجهی به اصول حرفه ای. خیلی ها در زندگی شان یک بخش سیاه دارند، تجربه هفت صبح لکه سیاه زندگی من بوده، هنوز هم تاوانش را دارم می دهم. هرکس خربزه می خورد، پای لرزش هم می نشیند. تمام.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

استان‌وایر

یک دختر پرسپولیسی روی سکوی استادیوم آزادی

۲۰ اسفند ۱۳۹۵
یک دختر پرسپولیسی روی سکوی استادیوم آزادی