بخش دوم
محمد تنگستانی
تصور کنید آینه چسبیده به شیشه یک پیکان چهل و هشت با قالپاقهای خورشیدی هستید. پیکانی نارنجی، اسپرت شده، با پخش پایونیر و دو باند سونی و روکشهایی که جا به جا از سر بیاحتیاطی با آتش سیگار سوخته است. من شاعر و روزنامهنگار و راننده این پیکان هستم. برای امرار معاش مسافرکشی میکنم. از مبدا تا مقصد، در خط ثابت یا شهر مشخص هم کار نمیکنم. اهل سفر، جاده و معاشرت با آدمهای غریبهام. هرهفته به یک شهر سفر میکنم. مسافرهای من سه جنسیت دارند: زن، مرد و دگرباش. در هر مسیر با مسافرانم یک موضوع مطرح میکنم. اینطوری هم طول مسیر مسافرها را خسته نمیکند و هم از ترافیک و دیگر مشکلات شهری و جادهای کلافه و عصبی نمیشوند. شما هم که آینه جلوی این تاکسی هستید و مخاطب و شاهد بحثهای مسافران من. در این بین اگر شماره تلفن یا شناسه فیسبوک و اینستاگرام بین مسافرها رد و بدل شد، زیر سبیلی رد میکنم. تخمه میشکنم، خوردنی تعارف میکنم و میرانم. گاهی هم وارد بحث میشوم. به قول معروف رانندهای مشتیام. اما بیشتر اوقات غرق رویای تیتر روزنامهها، نان شب و یا دختری هستم با قدی بلند و چشمانی عفونت کرده که سالهاست بیست و دو ساله باقی مانده است و خبری از او ندارم.
شما هم میتوانید با هشتگ تاکسی_وایر در اینستاگرام و توییتر مسافر مجازی این پیکان نارنجی رنگ باشید، یا موضوعات مورد علاقهتان را مطرح کنید تا من با مسافرانم در میان بگذارم.
امروز قرار است در مورد توهینها و رفتارهای بدی که گاهی برخی از کاربران شبکههای اجتماعی با روزنامهنگاران دارند حرف بزنیم. من چهار نفر از همکارانم را دعوت کردهام. این چهار نفر، مسافرهای من نیستند. آیدا قجر روزنامهنگار، مانا نیستانی کارتونیست،شراگیم زند طنزنویس و شبنم شعبانی روزنامهنگار و مجری شبکه من و تو مهمانهای تاکسی_وایر هستند. از آنها پرسیدهام آیا توهینهایی که تا کنون در شبکههای اجتماعی به آنها شده است سبب این بوده که در حوزه کاری و یا فعالیت خود در شبکههای اجتماعی خودسانسوری کنند یا نه.
ما در حال حاضر در اتوبان تهران به سمت کرج هستیم. قرار است به منطقه جهان شهر برویم و تولد سی و پنج سالگی آیدا را در محله کودکیاش جشن بگیریم.
شبنم شعبانی یکی از دیگر از مهمانهای امروز تاکسی_وایر است. اگر از مخاطبین شبکه من و تو و برنامه اتاق خبر در این شبکه بوده باشید. بیشک چهره و نحوه کار او برای شما آشناست. شبنم فارغالتحصیل رشته شیمی، متولد سال ۱۳۶۱ و دختری خونسرد است. به رنگ سبز علاقه دارد. از نحوه پوشش وبیانش میتوان حدس زد که فردی منظم و با دقت است. اخلاقگراست اما روابط عمومی خوبی دارد. بعید میدانم تا زمانی که با جمع و یا فردی صمیمی نشده نباشد، بتوان او را خنداند. اویل دوستی و آشناییام، بهشخصه از شبنم میترسیدم اما، کمکم متوجه شدم، دختری مهربان و خوشقلب است.
ـ نوع توهین و ناسزا با توجه به موقعیت هرکدام از ما عوض میشود. وقتی در شبکههای اجتماعی مردم شروع به توهین و ناسزا بکنند، هر کدام از ما، میتوانیم واکنشهای متفاوتی داشته باشند. یکی از آن واکنشها میتواند خودسانسوری باشد، مثلاً بگوییم این حرف و یا رفتار را دیگر تکرار نمیکنم چراکه ارزش شنیدن اینهمه توهین را ندارد، تا اینکه بخواهیم شروع به دادن پاسخ کنیم. برای من تابهحال این اتفاق رخ نداده است. وقتی آدم قبل از هر کاری فکر کرده باشد و باور داشته باشد که حرف و یا کارش درست است نسبت به آن حرف و کار اعتمادبهنفس بیشتری دارد و پای تبعاتش هم میماند. البته آن تبعات هم موارد پیچیدهای نیست. دو سه روزی، یک سری انتقادهایی با لحن و زبانی تند و یا محترمانه میشود و بعد تمام، میروند سراغ همکار بعدی. باگذشت زمان هم به این کنشها عادت کردهایم. زمانی از صورت، قیافه و ظاهر روزنامهنگارانی حرف میزنند که جلوی دوربین هستند. تا زمانی که خوب بگویند خوب، خوب است. اما وقتی با توهینها و ناسزاها رودررو میشویم، گاهی آزاردهنده است. گاهی هم میتوانیم اینطور فکر کنیم که خوب حقدارند و نظرشان این است که مثلاً من زشت هستم و یا مدل موهایم بد است و یا خوشقیافه نیستم.
تا زمانی که این نظرات شخصی در همین اندازه باقی بماند، قاعدتاً مشکلی نیست و حق آزادی بیان آنهاست. اما وقتیکه وارد اتهامات و توهینها میشوند اذیت کننده است. مثلاً خیال میکنند که فلان خبر را گفتهای حتماً نیتت این بوده که به گروهی سودی برسانی و یا داستانی پشت این گفته بوده است. خیلی وقتها واقعاً ما عرصهای برای دفاع نداریم و اگر هم داشته باشیم قاعدتاً زمان این کار را نداریم. بازهم من میگویم این سختترین برخورد را با آن اعتمادبهنفسی که کار به من میدهد، کنار هم میگذارم و باعث میشود که خودسانسوری نکنم. وقتی خودم مطمئن هستم که سیاهی در کارم نداشتهام و خبر را به خوبی پوشش دادهام، عملاً به نیتخوانی و توهینها دیگر اهمیت نمیدهم. البته این را هم بگویم مثل خیلی از همکارانم با موضوعات و مشکلات خیلی خیلی سخت رودررو نشدهام. منصفانهام اگر قرار باشد نگاه کنیم در شبکههای اجتماعی مخصوصاً در اینستاگرام که عمومیت بیشتری دارد، به همان اندازه که توهین میشود تعریف هم هست. خود روزنامهنگاران هم باید کمی قوی باشند. کسی که قرار است در عرصه رسانه بماند، باید تحملش را بالا ببرد. میخواهند بگویید زشتی، موهایت بد است، لباست درست نیست یا نمیدانم چاق هستی، خوب بگویید. دنیا که نمیتواند همیشه باب میل ما باشد. فکر میکنم چیزی که اهمیت دارد آن نحوه کار و عملکرد تکتک ما در رسانههایست که مشغول بهکار هستیم.
قاعدتا جنس توهینها و فحشهایی که خطاب به من است با شماها فرق دارد. فحشها و توهینهایی که خطاب به من بوده و هست، درد بیشتری دارد. در اغلب موارد مخاطبان مطالب فرهنگ و هنر مانند سرویسهای سیاسی، اجتماعی فصلی و موضوعی نیستند.
عملا اخبار هنری و فقر فرهنگی برای مردم نسبت به اخبار و تحلیلهای، سیاسی و اجتماعی اهمیت کمتری دارند. ولی آن فحشها، توهینها و حاشیههای کم، درد بیشتری دارد. دردش از این بابت است که، افرادی توهین کننده اغلب آشنا هستند، خودشان به قول معروف اهل بخیهاند. یا کارآموزان هنر و ادبیات هستند و یا کسانی که سالهاست در این حوزهها در حال فعالیتاند. این دردش بیشتر است تا اینکه مثلا فلان فرد که هم آیدیاش فیک است وهم مشخص نیست شخصیتی حقیقی یا جعلیست، ناسزا بگوید.
توهینهایی که به مادرم شده و میشود، افسردهام میکند. خیلی دوست دارم بفهمم چرا وقتی من گفتوگو، یادداشت یا مقالهای نوشتهام باید به مادر نازنینم آن طرف دنیا توهین کنند. همکارانی را میشناسم که به خاطر همین توهینها از شبکههای اجتماعی رفتهاند و یا با اسمی جعلی صفحه باز کردهاند که از توهین و فحشها در امان باشند.
شراگیم زند سیوهشت سال سن دارد و طنزنویس است و گاهی عکسبرداری میکند. آدمی با معرفت، مهربان و صادق است. برخلاف طنزهای جالب و خوبی که مینویسد آدمی رسمی و جدی است. اگر فکر کردهاید در ارتباط نزدیک و یا مکالمه تلفنی میتوانید او را بخندانید، کاملا در اشتبایید. حداقل من تا کنون موفق به این کار نشدهام. در طنزهای شراگیم همیشه اشارهای مستقیم به مشکلات اجتماعی وجود دارد.
ـ از قدیم گفتهاند فحشی که تو را نکشد قوی ترت میکند. البته میدانم اصل این حرف در مورد « درد » است ولی خب توهینهای مجازی هم به هر حال دردیست که به روح و روان آدم فشار میآورد. من البته مثل خیلی از دوستان و همکارانم که فحش خورشان به اصطلاح مَلَس هست زیاد مورد فحاشی و توهین قرار نمیگیرم. شاید چون طنزنویس هستم و با همه چیز شوخی میکنم فحش دهندههای حرفه ای میدانند که همان فحششان، دستمایهای برای طنز بعدی میشود و یا همانجا یک گوشه از حرفشان را که دستاویزی داشته باشد میگیرم و همان فحش و یا توهین را مثل گُرز توی سرشان میزنم. برای همین آدمهای این مدلی زیاد دور و بر من نمی پلکند. البته چرا. یک زمانی بود در ایران وایر هر مطلبی که مینوشتم یک تعداد اکانت بینام و نشان مثل لشکر یاجوج و ماجوج میآمدند و شروع میکردند فحاشی و توهین و ضد حال زدن. یک دوره مشخصی هم بود و بیشتر برای من این اتفاق عجیب بود تا آزار دهنده. به صفحه تک تک آنها میرفتم و از صفحههای پروفایلشان پرینت اسکرین میگرفتم. دوست داشتم بدانم اینها که هستند و برای چه فحش میدهند و یا توهین میکنند. مثل یک کارآگاه خصوصی صفحاتشان را زیر و رو میکردم تا احیانا نشانهای پیدا کنم که نشان بدهد همه اکانتها را یک نفر ایجاد کرده یا وابسته به یک جا هستند. که البته هیچوقت نفهمیدم. صفحههای اینجور افراد معمولا به جز چند تا عکس پوستری از «چشم» و «شمع سوخته» و «دریا» و «گل های زیبا» و جانورانی مثل پروانه و شیر و پلنگ چیزی ندارد. به هر حال در آن زمان همانطور که همهشان دسته جمعی آمده بودند دسته جمعی هم رفتند. درست مثل یک دسته کلاغ. به هر حال آن حرفها و فحش ها من را نکشت و هیچوقت هم به خاطر ترس از فحش خوردن خودم را سانسور نکردم. الان هم مدتهاست فحش نخورده ام. شاید این کسی که فحش میدهد است که در مواجهه با کسی که کار طنز میکند مجبور به نوعی از خودسانسوری میشود. پیشنهاد میکنم شما یک بار به سراغ این افراد بروید و از ایشان بپرسید آیا تا به حال موقع فحش دادن خودشان را سانسور کرده اند یا نه! شاید در جواب اشارهای به این مساله هم بکنند.
خوب بچهها رسیدم. پیشنهاد میکنم پیاده شویم، کافهای برویم و تولد آیدا را جشن بگیریم.
بخش اول این قسمت از #تاکسی_وایر را اینجا بخوانید.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر