بخش دوم
محمد تنگستانی
گفتوگوهایی که در پروژه خودسانسوری برای شما تهیه و منتشر میکنیم، گاهی در گفتههای مصاحبه شونده پرسشهایی ایجاد میشود که سبب طولانی شدن مصاحبه میشود. به قول معروف میطلبد که گفتههای مصاحبه شونده را برای بازتر و روشن شدن نگاه و نظرش به چالش کشید. کامبیز حسینی، خودسانسوری را مانند پذیرفتن حجاب برای زنان میداند. او به فرهنگ سازی در مقوله سانسور و خودسانسوری باور دارد و نقش شبکههای اجتماعی را در فرهنگ سازی با اهمیت میداند. در دومین بخش از این گفتوگو شاید ما در ایرانوایر با نظرات و گفتههای آقای حسینی موافق یا مخالف باشیم. اما موافق و یا مخالف بودن ما اهمیتی ندارد. هدف ما این است که نظرات این طنزپرداز و هنرمند چهل و یک ساله زاده رشت را به شما منتقل کنیم. در نتیجه زاویه نگاه در طرح پرسشها به دلیل موافقت و مخالفت با گفتههای آقای حسینی نیست.
در سالهای گذشته اتفاقات و رخدادهای خاورمیانه به واسطه شبکههای اجتماعی لحظه به لحظه بازتاب پیدا کردهاند. با توجه به اینکه نسل جدید گوشیهای تلفن همراه قابلیت فیلمبرداری و عکس برداری دارند معنی خبر و خبرنگاری کمی متفاوتتر از گذشته شده است. در فاجعه ساختمان پلاسکو در تهران در کنار تمام مشکلاتی که مردم برای رسیدن ماشینهای امدادی ایجاد کرده بودند اما این، فیلمها و تصاویری که توسط مردم تهیه شده بود، در خبر راسانی به کمک رسانهها آمد. در فاجعه ساختمان پلاسکو ازدحام شهروندان در مقابل این ساختمان و فیلمبرداری از این اتفاق به گفته مسئولان امداد و نجات مانع از عملکرد سریع سازمانها و گروههای امدادی شده بود. این ازدحام و بستن راه ماشینهای امدادی یک بداخلاقی اجتماعی است. اما این بداخلاقی به باور من ریشه در عدم اعتماد مردم به شبکهها و رسانههای دولتی ایران دارد. آنها به این باور رسیدهاند که شبکه ملی و رسانهها که تحت نظارت مستقیم دولت هستند در اطلاع رسانی صداقت ندارند. به همین دلیل شاهدان اتفاقاتی اینگونه تمایل دارند بدون دخل و تصرف و یا ملاحضلات سیاسی خودشان خبررسانی کنند. در ادامه این گفتوگو ما در ایران وایر از کامبیز حسینی پرسیدایم: گستردگی این شبکهها در ایران سبب کمرنگ شدن سانسور در هنر شده است یا نه؟
ـ شبکههای مجازی به همان اندازه که بار مثبت دارند نوعی ابتذال همراه خود وارد جامعه میکند. باید در مجموع حساب کرد که چه روندی داشتهاند. برای هر قشری سانسور معنای متفاوتی دارد. ما باید ببینم در چه هنری میخواهیم به موضوع سانسور بپردازیم. برای یک شاعر یا نویسنده یا کارگردان سینما سانسور معنای متفاوتی دارد.
در شبکههای اجتماعی آدمها میتوانند خیلی راحتتر حرفهایشان را بزنند. مخصوصا اگر با آیدیهای فیک حضور داشته باشند. باید مشخص شود که ما میخواهیم در مورد چه کسی در شبکههای اجتماعی صحبت کنیم. تمام معادلات بهم ریخته است. من میتوانم یک آیدی بسازم، یک حساب توییتر باز کنم و شروع کنم به نوشتن و هرچه دلم میخواهد، بگویم. حتی در صفحه آیتالله کوفت بروم کامنت بگذارم و بعد از مدتی همه من را بشناسند. از طرفی دیگر، میتوانم کسی باشم که با نام واقعی خودش تولید محتوا میکند. نه تنها تولید محتوا میکند بلکه میتواند حرفش را طوری که تا کنون تجربه نشده است بیان کند. برای اینکه این کار را انجام بدهد، مجبور است بخشی از خلاقیت و مابقی تواناییاش را به خاطر فشار سیاسی کنار بگذارد و باقیمانده را ارائه کند. شبکههای اجتماعی هنوز نتوانستهاند آن کارکردی که شما از آن حرف میزنید را داشته باشند.
در سالهای گذشته در حوزههای مدنی، ما فعالیتها و کمپینهای موفقی مانند «آزادیهای یواشکی»، «مخالفت با حیوان آزاری» و الخ را داشتهایم. اما این جامعه مدنی نتوانسته است برای فعالیت مجدد هنرمندانی مانند جعفر پناهی و یا کمرنگ شدن فضاهای امنیتی حرکتی جمعی را به فعل برساند و دولت و حاکمیت را مجبور به عقب نشینی کند.
ـ اینجا دو موضوع متفاوت داریم. یک آدم، یعنی شخصی حقیقی و یک فکر یعنی جریان. آزادیهای یواشکی یک مقولهای گسترده است و یک جریان است و با یک شخص مثل آقای پناهی متفاوت است. در زمینههایی مانند حجاب موفق است برای اینکه دارد یک جریانی را قلقلک میدهد که این تفکر نیازی به جوابی زودهنگام ندارد. کمپنی مثل آزادیهای یواشکی در حال فرهنگ سازی است. آزادیهای یواشکی باعث نشد ملت روسری سر نکنند و به خیابان بروند. آزادیهای یواشکی باعث نشد که نمایندگان لایحهای به مجلس ببرند و تصویب بشود. این یعنی در عمل ما چیزی نمیبینم، اتفاق فیزیکی نیفتاده است. اما قطعا در حال فرهنگ سازی است. من فکر میکنم اگر میخواهیم کار فرهنگی اینگونه بکنیم نباید انتظار نتیجه فوری و سریع داشته باشیم. مطئمن هستم که کمپین آزادیهای یواشکی در طول مدتی که زنان ایرانی علیه حجاب اجباری اعتراض کردهاند، تاثیر سازندهای داشته است ، چرا که دارد فرهنگ سازی میکند. اما اگر کمپینی برای آقای پناهی درست بشود، اینجا آقای پناهی را فقط دارم مثال می زنم و این کمپین موفق باشد آقای پناهی از فردای آن روز باید مشغول به فیلمسازی بشود. ما نمیتوانیم کمپینی داشته باشیم با این مضمون: «آهای ملت بیایید آقای پناهی نمیتواند فیلم بسازد، چرا نمیتواند بسازد» و بعد فرهنگ سازی بشود که چرا جعفر پناهی نتوانست فیلم بسازد. اینجا زور دیکتاتوری است که همیشه خودش را به عنوان قدرت مطلقه برتر میداند و قابل تعامل و یا پذیرفتن آنچه غیر از عقیده خودش هست را ندارد. به خاطر نداشتن آزادی نسبی هیچ کمپینی در ایران به سرانجام نمیرسد بلکه فقط جنبه اعتراضی دارد. در خارج از ایران هم کمپینها کمتر به هدف خود میرسند و بیشتر جنبه اطلاع رسانی دارند. خیلی وقتها کمیپنهای خوب و سازندهای که ایدههای خوبی پشت آنها نهفته است، شروع به کار میکنند اما ایده داشتن الان شما را متمایز و درخشان نشان نمیدهد. اصلا اگر شما این روزها فقط ایدههای درخشان داشته باشید آدم بیارزشی هستند. کسی که بلد است ایدهای را به سرانجام برساند مهمتر است از کسی که فقط ایدهای را روی کاغذ دارد. ما در دنیایی زندگی میکنیم که پاراگماتیک بودن یک اصل شده است. یک ایده متوسط وقتی به سرانجام برسد اهمیت دارد ولی ایده درخشانی که به سرانجام نمیرسد هیچ اهمیتی ندارد. الان قرن فیلسوفها نیست. چرا ما فیلسوف گندهای نداریم که از تفکرات او پیروی کنیم. فیلسوفهای امروزی شدهاند هیپسترهای با حالی که عجیب و غریب و با لکنت و تیک حرف میزنند. با موهایی پریشان در انظار عمومی ظاهر میشوند برای روی جلد مجله «رولینگ استون» در اتاق خوابشان عکاس مجله را راه می دهند و کنسرت «رادیو هد» میروند!
مشکل ما ایرانیها این است که در قرن حاضر داریم به اشتباه فقط ایدهپردازی میکنیم و به اجرای ایدهها توجه کمتری داریم. از طرفی چون متفکر درست و حسابی و منتقد دانا هم نداریم خیلی کند پیشرفت میکنیم. به این موضوعات باید دیوار سایبری دور ایران را هم اضافه کرد. محدودیتی که دست ما را از دنیا کوتاه کرده است. ما همیشه در تاریخ ایران به این دلیل که، فرهنگ نقد نداشتهایم با آدمهای مخربی رودررو بودهایم که خود را منتقد معرفی کردهاند.
کمپین آزادیهای یواشکی به واسطه حضور توده مردم شکل گرفت و فعالیت و موفقیتاش گره در مشارکت همان توده دارد. به باور من این کمپین دغدغه فرهنگ سازی ندارد. زمانی ما میتوانیم به مقوله فرهنگ سازی اشاره کنیم وبه آن بپردازیم که اینگونه حرکتها و فعالیتها در هنر، داستان، شعر و یا سینما نمودی پیدا کند. یعنی راهی به هنر داشته باشد. این حرکت مدنی دنبال طرح پرسش و آگاهی دادن به زنان ایرانی برای ابتدایترین حق اجتماعی و مدنیشان است. شما میگویید «آزادیهای یواشکی» در حال فرهنگ سازی است. تعریفتان از فرهنگ سازی چیست؟
- ببنید در مورد این مورد خاص باید عرض کنم که خوب قبل از این هم اعتراضهای فراوانی از جانب زنها و فمنیستهای معروف مملکت در باب حجاب اجباری صورت گرفته است. ولی در مورد این کمپین خاص، من فکر میکنم حتی خودش هم هیچوقت فکر نمیکرد که به این اندازه بزرگ شود. خوشبختانه به صورت طبیعی و خودجوش بر طرفدارانش اضافه شد و برای همین کمپین موفقی بود. البته کار و تلاشی که «مسیح علینژاد» انجام داد و بیوقفه روی این صفحه فیسبوکی کار کرده را هم باید به عنوان عامل اصلی موفقیت این کمپین ذکر کرد. شاید الان آزادیهای یواشکی آن تب و تاب اولیهاش را نداشته باشد ولی باید بگویم که این در طبقهبندی آنچه قرار میگیرد که پیشتر به عنوان حرکتهایی که فرهنگسازی میکند به آن اشاره کردم. قطعا این کمپین تاثیرش را روی بسیاری از زنان و مردان ایرانی وغیرایرانی گذاشته و به قدرت استبدایی که آزادی زنان را از آنها گرفته پیامی روشن فرستاده است.
نویسندگان و هنرمندان دهه پنجاه و شصت به دلیل داشتن دغدغههای اجتماعی و سیاسی، اتفاقات و حوادث را به شکلی در آثار خود ثبت کردهاند. در حالی که در دهههای گذشته نویسندگان و هنرمندان کمتر این گونه دغدغهها را داشتهاند و آنهایی که هم بوداند آثاراشان بازتاب کمرنگ و ناچیزی داشته است. ماههای پیش وقتی فایل صوتی یکی از جلسه آیتالله منتظری در مورد اعدامهای دهه شصت منتشر شد، واکنشهای گستردهای داشت. به باور من یکی از علتهای زنده نگاه داشتن آن فاجعه یعنی اعدامهای دهه شصت، در ناخودآگاه جامعه کنونی، اهمیتی است که نویسندگان و هنرمندان آن دهه در آثارشان به این جنایات نشان دادهاند. اتفاقات اجتماعی زمانی ماندگار میشوند که در هنر بازتاب داشته باشند.
در حال حاضر مثلا کمپین «آزادیهای یواشکی« و یا «پیش به سوی ورزشگاهها» نه بازتابی در آثار ادبی و هنری دارد و نه هنرمندان شناخته شده در ایران به این کمپینها و فعالیتها اهمیت میدهند. عدم دغدغه هنرمندان به این موضوعات و نبود فرهنگ نقد در جامعه ایران را چقدر در گروه وضعیتهای سیاسی و حاکمیت مذهبی میدانید؟
ـ نه خیلی زیاد. نقد و نقادی کاری تخصصی است. در ایران زمانی مثلا میگفتند فلانی چه کاره است، جواب میدادند منتقد سینما است. بعد میگفتند خوب این نیت داشته کارگردان بشود، نشده، حالا منتقد سینما شده است. یا برفرض شخصی میخواست بازیگر بشود، به هر دلیلی نمیشد و در نهایت میشد منتقد! اصلا میگویند پشت هر منتقدی یک کارگردان شکست خورده است. برای همین است که همیشه منتقد آدمی عقدهای، تلخ، غیرقابل معاشرت و عوضی خوانده میشود و جایگاهی اجتماعی ندارد. منتقد که نداریم هیچ. فرهنگ نقد هم نداریم. تا زمانی که من در ایران بودم جلسات نقد و برسی همیشه دعوا بود. نقد در ایران همیشه به خشونت کشیده میشود. یادم است در تحریریه روزنامهای که گاهی به آن یادداشتهایی میدادم یکی از روزنامه نگاران یک بار جلوی من را گرفت و گفت: فیلم جدید مخملباف را دیدی؟ گفتم: آره. گفت: میخواهم نقدی بنویسم که از زیرش خون بچکد.
در کارهای خودتان نقد پذیر هستید؟
ـ من مجبورم که نقد پذیر باشم. نه اینکه دوست داشته باشم و تمایل داشته باشم. مجبورم نقد پذیر باشم به این دلیل که مدام در حال نقد کردن دیگران هستم. من اگر نتوانم نقد پذیر باشم کارم ارزشش را از دست میدهد. اگر قرار باشد به دیگران بخندم باید اول به خودم خندیده باشم. برای من هم سخت است. اما دیگر پوست کلفت شدهام. ولی واقعا هیچ وقت یک منتقد رسانهای هم نداشتهایم و نبوده است که بنشیند و تخصصی کار من را نقد کند. همین نظرات پراکنده ملت است. دوستان و همکاران رسانهای هم که دانش آن را دارند تا کارم را جدی نقد کنند، این کار را تا کنون نکردهاند و نمیکنند. ما بیشتر تمایل داریم هوای یکدیگر را داشته باشیم تا اینکه کار یکدیگر را نقد کنیم و باعث پیشرفت همدیگر شویم.
قاعدتاً تاکنون خودسانسوری داشتهاید. تمایل دارید یک نمونه از خودسانسوریهایتان را همرسانی کنید؟
ـ من آدم بد دهنی هستم. همیشه باید حواسم به خودم باشد. برنامههایی که اجرا میکنم قاعدتا برای یک رسانه است که طرف قرار داد من است. هر رسانه یک سری چهارچوبها و معیارهایی دارد. وقتی در رسانهای کاری میکنید قاعدتا چهارچوبهای آن رسانهها را پذیرفتهاید. رسانههایی که تا کنون من با آنها کار کردهام، رسانههایی بودهاند که تا قبل از من کمتر برنامههای طنز خبری و سیاسی به شیوه برنامههایی که میسازم را داشتهاند. اصلا قبل از پارازیت برنامهای به این ترتیب در رسانه فارسی نبود. برای اینکه بتوانم طنز تولید کنم باید طرفی را بگیرم. ضمن اینکه نمیتوانم از خطوط استاندارد رسانهای هم عبور کنم و برای همین کارم رقصیدن روی آن خطوط است. اگر قبول نکنی که در رسانهای کار کنی که هیچ، اما وقتی قبول میکنید باید بپذیرید که آن استانداردها را رعایت کنید. شخصا آدم بددهنی هستم و طنزی که علاقه شخصی من است و فکر میکنم خندهدارتر است شاید مقداری خانوادگی نباشد. ولی درعین حال میخواهم کارم را هم انجام بدهم و ارائه کنم برای همین بیخیال آن طنزی شدم که علاقه شخصیام است. همیشه وقتی متن برنامههایم را مینویسم جایی برای بداهه میگذارم و بعد از ضبط خودم به اجرایم گوش میدهم و متوجه میشوم که باید بعضی از موارد را حذف کنم، چرا؟ به این خاطر که نمیشود از یک رسانه پخش شود. من ذاتا آدمی یاغی هستم ولی به قوانین رسانههایی که با آنها کار میکنم احترام میگذارم چون تنها راهی است که میشود برنامههایم پخش شوند. نه اینکه بر خلاف باور رسانهایام کاری کرده باشم نه، اما دوست دارم یک روز در رسانهای و یا جایی کار کنم که حتی بددهنیهایم آزادانه پخش شود. اما خوب هنوز آن فضا نیست. لیبرالترین ایرانی زنده در جهان هنوز در این زمینه محافظه کار است. من این محافظه کاری را شخصا نمیپسندم ولی خوب این ریشههای عمیق فرهنگی دارد و از دست من کاری ساخته نیست.
بخش اول این گفتوگو را بخوانید:
کامبیز حسینی؛خودسانسوری مثل پذیرفتن حجاب است
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر