امروز که سیاستهای جدید وزارت ارشاد برای سانسور کتاب منتشر شد، فکر کردم نامهی تاریخی منتشرنشدهای را که «سیمین بهبهانی» غزلسرای برجستهی معاصر دربارهی سانسور آثارش خطاب به وزارت ارشاد وقت نوشته برای اولین بار اینجا منتشر کنم. نسخهی الکترونیکی نامه را دوست فرزانهام که نامش هم در این نامه آمده به امانت در اختیار من گذاشته و آن را با اجازهی پیشین از خود او منتشر میکنم.
نامهی دردناکی است که خواندنش هم برای ما لازم است هم برای آنها که برای سانسورِ فکر و فرهنگ قانون میگذارند. سیمین بهبهانیِ نویسندهی این نامه خسته و رنجور و بیمار است. کتابهایش پشت سد سانسور مانده و باید هزینههای سنگین درمانش را بپردازد. (این وضع روشنفکرمان است!) او کتاب «آن مرد، مرد همراهم» را به ارشاد فرستاده. در نامهاش میگوید از او خواستهاند هفت صفحه از کتاب حذف شود تا اجازهی چاپ بگیرد. دلیل؟ رفتهاند تقویم زندگی خصوصی شاعر را بررسی کرده و گفتهاند «خانم بهبهانی ضمن داشتن شوهر [در این صفحات] به آقای کوشیار محبت داشتهاند»! حیرتا و شگفتا. خانم بهبهانی در نامهاش بهناچار توضیح میدهد: «تنها یک رابطهی انسانی و عادی با همکلاس دانشکدهی خود به نام منوچهر کوشیار داشتهام». در جای دیگری از نامه برای سانسورچیهای ارشاد توضیح داده شده که شاعر شوهرش را بسیار دوست میداشته و اصلا این کتاب را به هنگام سوگ او نوشته...دردناک است که یک زن باید خودش را این چنین در برابر فساد سیستماتیک و سرکوبگر عریان کند تا بلکه بگذارند محصول فکر و تخیل و فلسفه و رویاهایش تیغخورده و محذوف سرانجام منتشر شود. تازه اگر بگذارند. کاش روزی کاری جدی و تحقیقی دربارهی تاریخ رنجبار سانسور در ایران انجام شود.
متن نامهها را در سه صفحه میتوانید بخوانید، به دستخط رنجیدهی سیمین بهبهانی.
آقایان مرشدان عالی رتبه وزارت ارشاد اسلامی
نامه ای که برای شما می نویسم بسیار بد خط و ناخواناست زیرا نه حوصله و زمان پاکنویسش را دارد و نه در رختخوابی که در آن لمیده ام می توانم صفحه کاغذ را روی شکمی که به یک زخم ... سرطانی سرخ آراسته شده است استوار کنم و بفشارم تا خطم خواناتر و زیباتر باشد.
آقایان، من به مدت سی سال معلم شاگردانی بوده ام که بی گمان شما در میان آنان دختری یا خواهری یا کس و کاری دارید و به مدت سی سال خط ناخوانا و انشای ناشیوای آنان را با سعی تمام خوانده ام ، پس به جبران این سعی شما هم رنج خواندن این سطور را بر خود هموار کنید.
گفتم معلم خواهران یا دخترام واقعی یا فرضی شما بوده ام و این البته پیش از زمانی است که به القاب « معشوقه ی سیمین ساق و شیرین مرحوم غلامحسین ساعدی» و « زن معلوم الحال و بدسابقه » و «شبیه اکرم آبگوشتی» و «سوسن کوری» و « شاعره معروفه » و بسیاری القاب دیگر روزنامه های پر تیراژ و وزین نظام جمهوری اسلامی مفتخر شده باشم. گویا این روزنامه ها نیازی به ارشاد وزارت ارشاد نداشته اند.
این ها مشتی از خروار و اندکی از بسیار بود که یاد آور شدم و البته مدارک بسیاری از این قبیل در یک گونی جمع کرده ام که اگر لازم باشد تقدیم خواهم کرد و اگرنه اجازه بدهید که برای آن که سند افتخارسه فرزندم باشد در آرشیو خانواده بماند!
و بعد از این مقدمه، کتاب «با قلب خود چه خریدم» پس از سانسور پنجاه صفحه از دویست و هشتاد صفحه بالاخره بیرون آمد و موارد سانسور شده بیشتر همان ها بود که در لفافه داستان و در جواب بعضی از تهمت های ناروای همین روزنامه ها نوشته شده بود. باز هم دستتان درد نکند که اقلا از حق التالیف آن توانستم قسمتی از مخارج بیمارستان و عمل جراحی کشنده خود را بپردازم.
البته می بخشید که از اصول نامه نگاری اداری تخطی می کنم چون دردهای وحشتناک بعد از جراحی امانم را بریده است و البته که بیماری من به شما ربطی ندارد.
اما کتاب دیگری دارم که تاکنون دو چاپ خورده است به نام «آن مرد، مرد همراهم» . بار اول پس از ماندنی شش سال در محاق بررسی و تعویض و تبدیل و تغییر منتشر شده و حا آن که قرار بوددر مراسم چهلم سوگواری همسرم منتشر شود.
بار دوم نیز با حذف و تعویض منتشر شد و اکنون نزدیک به یک سال است که برای کسب اجازه چاپ در همان محاق محبوس مانده است. این کتاب شرح رنج قسمتی از زندگی من است و دست کم گویای آن است که نه اکرمآبگوشتی بوده ام و نه سوسن کوری بلکه معلمی لایق و مادری فداکار بوده ام و شوهری داشته ام که بسیار دوستش می داشته ام و آن را به هنگام سوگ نابهنگامش نوشته ام.
در اولین بررسی فعلی پس از تقدیم کتاب نوشتند که « از صفحه 13 تا 19 حذف شود بدلیل آن که خانم بهبهانی ضمن داشتن شوهر به آقای کوشیار محبت داشته اند»
خواندم و تعجب کردم، من در آن صفحات حکایت از یک رابطه انسانی و عادی با یک همکلاس دانشکده به اسم منوچهر کوشیار داشته ام. برای چه باید حذف شود؟ بااین همه مثل یک بچه حرف شنو هر جا را که کوچکترین اشاره ی به شوهر داشتنم می کرد حذف کردم و کتاب را بار دیگر توسط آقای شریفی ارسال داشتم. پس از مدتی گفتند که با اصلاحات قبول شده است.
پس از بازگشتنم از سفر و پیش از رفتنم به بیمارستان از آقای شریفی پرسیدم که آیا کتاب چه شد؟ ایشان گفتند : بار دیگر رد شده است!
ظاهرا به نظر می رسد که آقایان ممیزان یا نمی دانم چه کسان دیگری گفته اند مرغ یک پا دارد و «وقتی گفتیم حذف شود» باید حذف شود؛ ولو اینکه حذف هفت صفحه از یک قصه ی چهل صفحه ای همه متن را بی معنا کند!
خدا را با که این ... توان گفت؟
آقایان! برای من دیگر داعیه نوشتن سوگنامه در مرگ همسر یا نازیدن به ظرافت نشری شیوا و ماندگار یا دفاع از شرف و حیثیت و چیزهایی از این قبیل نمانده است، زیرا درد مجال اندیشیدن به هر چیز را از من گرفته است. فقط زودتر اجازه جاپ کتاب را بی بهانه حذف 7 صفحه و با همان اصلاحات سه باره که شرحش گذشت مرحمت فرمایید زیرا آنچه لازمه حفظ شعائر اسلامی بوده در همان نسخه اصلاح شده به کار بستم. و تاکید من بر این سرعت از آن جهت است که حق التالیف را بتوانم صرف جراحی دوباره وناگزیر خود کنم.
والسلام
لطفا مردانه، هر کس که این نامه مربوط به او می شود جواب لطف کند
سیمین بهبهانی
تهران 19 اسفند 75
منبع:فیسبوک فهیمه خضرحیدری؛ روزنامه نگار
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر