close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

یک روایت کاملا شخصی از دستور ترامپ

۱۲ بهمن ۱۳۹۵
شیما شهرابی
خواندن در ۳ دقیقه
یک روایت کاملا شخصی از دستور ترامپ

احساس آدم‌هایی را دارم که  در میدان جنگ و درست در لحظه‌ای که یک قدم با پیروزی فاصله دارند، دستور آتش بس بهشان رسیده، آدم‌هایی که در میدان مسابقه و یک قدمی خط پایان ناگهان اسبشان جان داده، حال بازیکنانی را دارم که تا دقیقه نود می‌دوند و درست سی ثانیه مانده به سوت پایان گل می‌خورند. این روزها حال و روزم شبیه همه این تلخی‌هاست. تلخی‌های عمقی که وجود آدم را می‌سوزاند. چهار سال است که آمریکا زندگی می‌کنم و پدر ومادرم با کلی تلاش توانسته بودند برای هفته آینده از سفارت آمریکا در ارمنستان وقت مصاحبه ویزای توریتی بگیرند. اینقدر از ویزاگرفتن‌شان مطمئن بودم که هزار بار آن‌ها را کنارم تخیل کردم، در فروشگاه، در موزه، کنار دریا، هر جا که فکرش را بکنید، من آدم خوش خیالی نیستم اتفاقا برعکس همیشه بدترین‌ها را پیش بینی می‌کنم اما این بار هر بار آمدم فکر کنم که نه نمی‌شود و نه بیاورم وسط به خودم گفتم: هی، مننفی نگر نباش، بیا و یک بار هم شده خوش خیالی کن و هی رویا بافتم و هر روز لباس‌های تازه پوشاندم به رویاهایم ، همه چیزهایی را که لازم داشتم لیست کردم و برایشان فرستادم که چیزی جا نماند. «فلفل سیاه اینجا هست اما دانه‌هایش درشته، فلفل سیاه ایران برام بیارید.»، «مامان تن ماهی یادت نره‌ها، من شیلتون دوست دارم.» هر بار در جواب حرفهایم مامان یا بابا مسیج نوشتند که : «ایشالا حالا بذار ببینیم ویزا می‌دن» عصبانی می‌شدم، حرص می‌خوردم که پدر و مادر همه دوستانم آمدند، اما پدر و مادر من باور نمی‌کنند که دارند می‌آیند و قرار است روزهای خوبی کنار هم داشته باشیم. اولین بار که خبر فرمان اجرایی دونالد ترامپ را خواندم، باور نکردم، باز هم احساس می‌کردم راهی هست، مگر می‌شود این همه پدر و مادر، این همه آدم‌های چشم‌به راه، این همه دانشجو ... فکرش هم آزار دهنده بود اما دو روز بعد فرمان اجرایی رسما اعلام شد، سفارت ‌های آمریکا اعلام کردند تمام وقت‌های مصاحبه کنسل شده... مادر و پدرم هر دو با هم می‌گویند: «لابد قسمت نبوده.»! هر دو معتقدند که نباید فکر و خیال کنم و برای عید نوروز باید به کانادا بروم تا در کنار خانواده خاله و مادر بزرگم باشم. با خودم می‌گویم: فکر بدی نیست! اما یکباره متوجه می‌شوم فرمان اجرایی گریبان دارندگان دارندگان گرین کارت را هم گرفته! خیلی ها در فرودگاه بازجویی شده‌اند. توی دلم خالی می‌شود نکند دیگر هرگز نتوانم... نمی‌گذارم جمله‌ها تمام شود ...یک «نه» پر قدرت می‌گویم.... پای اخبار می‌نشینم، تظاهرات ضد ترامپ را نگاه می‌کننم و آمریکایی‌ها را می‌بینم که در حمایت از مهاجران راهی فرودگاه شده‌اند...پلاکاردهای توی دستشان را می‌خوانم و کم کم دلم گرم می‌شود..یکی از دوستان آمریکایی‌ام برایم مسیج زده و نوشته: من واقعا متاسفم شما یکی از بهترین دوستهای من هستید و من دوست نداشتم در کشورمان این اتفاق برای شما بیفتد...» جملاتش مثل یک آرام بخش ته دلم را قرص می‌کند. توی کالج دوست افغانستانی‌ام را می‌بینم صدایم می‌کند و می‌گوید: «امیدوارم فرمان اجرایی برای تو و خانواده‌ات بد نشده باشد.» دلم می‌لرزد برایش حرف می‌زنم، موقع خداحافظی اشک توی چشمش حلقه می‌زند و می‌گوید: «خیلی ناراحت شدم.» با خودم فکر می‌کنم اگر فرمان اجرایی در ایران علیه افغانستانی‌ها صادر می‌شد چند ایرانی اعتراض می‌کردند؟ چقدر به فرودگاه می‌رفتند و برای مهاجران گل می‌بردند... چند نفر پلاکار در دست توی خیابان شعار می‌دادند... ته دلم هری می‌ریزد!

*عکس از العالم

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

ویدیو

کارنامه درخشان مهاجران ایرانی در آمریکا

۱۲ بهمن ۱۳۹۵
خواندن در ۱ دقیقه
کارنامه درخشان مهاجران ایرانی در آمریکا