ابوالفتح خان، خان نبود...دزد بود... دزد درست و حسابی هم نبود... آفتابه دزدی میکرد... میرفت و از خانه های مردم آفتابه ها و دمپایی ها را از دم دستشویی ها جمع میکرد و میبرد... آن زمانها دستشویی ها اکثرا توی حیاط خانه ها بود و آفتابه دزدی سر راست ترین و راحت ترین دزدی بود... حتی صاحب مال هم اگر سر میرسید معمولا به صرافت تعقیب دزد و پس گرفتن مالش نمیافتاد و معمولا فحشی حواله خوارمادر دزد و چک و لگدی حواله خودش میکرد و ماجرا تمام میشد... کلا آفتابه دزد را خدا زده بود و خود دزدها هم کسی که آفتابه دزدی میکرد را قاطی آدم حساب نمیکردند... هرچه بود ابوالفتح خان که آن زمان به «ابوالفتح آفتابه دزد» معروف بود و هنوز «خان» نشده بود، روزگارش را با آفتابه دزدی و سرقت دمپایی توالت میگذراند... یک روز موقع یکی از سرقتهایش صاحبخانه سر رسید و ابوالفتح که هول شده بود، در داخل مستراح پایش لیز خورد و سرش به سنگ توالت برخورد کرد و همانجا از خلا راهی سفر آخرت شد... بعد از مرگ او فرزندانش برای او مجلس ختم ترتیب دادند و کسی را به عنوان ذاکر آوردند تا ذکری بخواند و از خوبیهای پدرشان یاد کند... منتهی چون مرحوم هیچ خوبی دندان گیری نداشت و همه ی شهر هم او را به آفتابه دزدی و پدرسوختهگی میشناختند، فرزندان مرحوم پولی اضافه بر نرخ معمول به ذاکر دادند که بگوید ابوالفتح درست است که دزد بود ولی آفتابه هایی را که از در مستراح مردم بر میداشت خرج ایتام میکرد... ذاکر هم چنین کرد اما ملت که همه ابوالفتح آفتابه دزد را میشناختند، همانجا توی مسجد بلند بلند خندیدند که این فلان فلان شده بچه یتیم گیر میآورد ترتیبش را میداد و این حرفها را جایی بزنید که کسی این قرمساق را نشناسد... خلاصه هرچه ذاکر میگفت ملت که احساس میکردند به شعورشان توهین شده است، با خنده و تمسخر و سخنان زشت برخورد میکردند، جوری که در نهایت ذاکر قهر کرد و رفت و مردم هم چای و خرما نخورده و «تف به گور ابوالفتح» گویان متفرق شدند.
سالگرد مرحوم ابوالفتح باز فرزندان مرحوم به ذاکر دیگری پول دادند و خواستند کمتر روی آفتابه دزدی مانور دهد و بیشتر فوکوس کند روی بخش کمک به ایتام... ذاکر هم مقدمه ای چید مبنی بر اینکه گاهی هدف وسیله را توجیه میکند و بعد اشاره مختصری کرد به آفتابه دزدی های مرحوم و بلافاصله رفت و فوکوس کرد روی بخش کمک به ایتام... باز صدای همهمه و پچ پچ در سالن بلند شد و عده ای بر سبیل اعتراض و تمسخر چیزی گفتند...ولی خب یک سال از فوت ابوالفتح گذشته بود و دیگر زیاد کسی به آفتابه های از دست داده اش فکر نمیکرد و اعتراضها به شدت سال پیش نبود... در این میان بعضی هم فکر میکردند از کجا معلوم واقعا ابوالفتح آفتابه دزد، پول دزدی را گاهی صرف کمک به ایتام نمیکرده...؟ باری این بار به جز چند نفری که بلند شدند و ناسزاگویان مجلس را ترک کردند، بقیه نشستند و گوش دادند و چای و خرمایی خوردند و فاتحه ای نثار روح ابوالفتح آفتابه دزد کردند بلکه آمرزیده شود.
سال بعد و سالهای بعد هر سال در مراسم ختم ابوالفتح، ذاکر از بخش آفتابه دزدی مرحوم سانسور میکرد و به بخش کمک به ایتام میفزود... سال چهارم یا پنجم بود که دیگر لقب آفتابه دزد از پسوند اسم مرحوم به کلی افتاد و او را مرحوم ابوالفتح خالی خطابش میکردند... هشتمین سالگرد او بود که ذاکری در حین ذکر گفتن، سهوا لقب «خان» را به انتهای نام مرحوم اضافه کرد که البته همانجا عده ای که ابوالفتح را میشناختند تذکر دادند که ابوالفتح، خان نبود و شغل آزاد داشته است... در دوازدهمین سالگرد بود که در اعلامیه مراسم ترحیم لقب «خان» به اسم ابوالفتح اضافه شد و چون کسی توجهی نکرد، دیگر این اسم بر سر زبان ها افتاد... سال پانزدهم در مراسم ترحیم او جوانی بلند شد و با گریه به حضار گفت که وقتی که کودکی یتیم بوده ابوالفتح خان شبانه برایش غذا و لباس میآورده و حاضران در مسجد به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و گریستند (علت کار این جوان مکشوف نیست...برخی گفته اند نوه ی خود مرحوم بوده که با فشار والدینش چنین خاطره ای را جعل کرده است)... بیست سال بعد از فوت ابوالفتح خان در مراسم سالگرد او که دیگر مراسم ترحیم نبود و به نوعی مراسم بزرگداشت ابوالفتح خان شمرده میشد، اولین بار صحبت از «حماسه ابوالفتح خان» شد... گویا کسی مدعی شده بود که مرگ ابوالفتح خان بر اثر شکستگی پیشانی بوده که بر اثر شیرجه زدن در رودخانه برای نجات جان دخترکی یتیم که در حال غرق شدن بوده است حادث شده است... در سیاُمین سالروز بزرگداشت حماسه ابوالفتح خان و مرگ شهادت گونه اش گفته شد که عده ای او را به خواب دیده اند که با پیامبر اکرم فالوده میخورده... در پنجاهمین سالروز حماسه ی آن بزرگوار، اسم میدان اصلی شهر به میدان ابوالفتح خان تغییر پیدا کرد و از همان سال بود که در سالروز حماسه او، دسته های عزاداری به شیوه ای مخصوص در شهر راه میافتادند و خاطره رشادتها و مردانگی های او را گرامی میداشتند... بعدها در همان شهر سقاخانه ای به نام سقاخانه آقا ابوالفتح خان ساخته شد که مردم زیادی برای گرفتن حاجات خود به آنجا میرفته و در آنجا شمعی روشن میکردند و حتی شفا میگرفتند.
الان سالهاست که حماسه ابوالفتح خان و داستانهایی که از بزرگمنشی ها و رشادتهای او نقل میشود الهام بخش مردمان و سقاخانه ی او حاجت دهنده حاجتمندان آن شهر است... یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر
اکنون دو قسمت در این نمایش .یکی قبل و یکی بعد مرگ ابوالفتح .که با گذشت زمان قسمت اول فراموش می شود .اما کسی را که خواسته ای مسخره کنی .دو قسمت کاملا متفاوت د ارد زندگبش .همانند بسیاری از ایرانی هاست .که زمانی تند بودند و خدابیامرز را بیرون کردند و اکنون منطقی تر شده اند و به اعتدال روی اورده اند .او اینه تمام قد ملت ایران است .هر چند خوب هر چند بد . ... بیشتر