گفتوگو با امیرحسین بریمانی
ضربالمثل«زبان سرخ سر سبز میدهد برباد» را برخی رعایت بیان و نکتهسنجی میدانند وعدهای آن را محافظهکاری و خودسانسوری تعریف میکنند. در پروژه جدیدی که ما برای شما تهیهکردهایم قرار است به «خودسانسوری» بپردازیم. در این پروژه سه سؤال مشترک از تمام مصاحبهشوندهها پرسیده میشود و در بین پاسخ آنها اگر پرسشی بود مطرح میکنیم. نیت ما در این پروژه و مجموعه مصاحبههایی که قرار است منتشر بشود، به چالش کشیدن مصاحبهشوندهها نیست. ما تعریف آنها از خودسانسوری را به شما انعکاس میدهیم و اگر تمایل داشته باشند یک نمونه از خودسانسوری زندگی فردی و یا اجتماعیشان را با شما به اشتراک میگذاریم و درصورتیکه تمایل به این کار نداشته باشند برای شما خواهیم نوشت. در این پروژه مصاحبهشوندهها را برخلاف کارهایی که تاکنون برای شما منتشر کردهایم، معرفی نمیکنیم و علتش برابر بودن افراد یک جامعه در مقوله خودسانسوری، در این پروژه است. شما نیز میتوانید در پروژه خودسانسوری شرکت کنید و مصادیقی از خودسانسوری در فعالیتهای ادبی-هنری، دوران تحصیل و یا زندگی شخصی خود را به نشانی اینستاگرام ما ارسال کنید. هفتمین نفری که با او گفتوگو کردهایم امیرحسین بریمانی است. آقای بریمانی در تعریف خودسانسوری میگوید: خودسانسوری یعنی هرچیزی که فرد را از ابراز خواسته، تمایلات و عقاید خود باز دارد. درواقع خودسانسوری، نوعی تجاوز به عقاید خود توسط خودِ فرد، یا بهعبارتی بهتر، خودسانسوری، یک جلوگیری از سانسور محسوب میشود. اما نکته اینجاست که برای این جلوگیری از سانسور، دقیقا باید همان کاری را کرد که انجام آن، وظیفه سانسورچی است. به نظرم خودسانسوری، آسیبهای جدیتری نسبت به سانسور شدن توسط نیروی سرکوبگر دارد و آن، درونی کردن سانسور در ناخودآگاهی جمعی است.
خود سانسوری را یک بد اخلاقی فرهنگی تعریف میکنید یا محافظه کاری؟
ـ در یک وضعیت ایدهآل، این دو رفتار هیچ تفاوتی با هم ندارند. در جامعه ما سرکوب بیشاز حدی وجود دارد و ما را بر آن میدارد که این دو رفتار را از هم متمایز کنیم و محافظهکاری را بهعنوان یکی از راههای موجود برای توجیه علل خودسانسوری بپذیریم. ولی باید حتی از این سطح همدلی هم فراتر برویم. خودسانسوری، ترحمانگیزترین نوع سانسور است و آنچنانکه ما اغلب میپنداریم، خودسانسوری مقولهای محافظهکارانه بهمعنی سلب مسئولیت از خود و واگذاری حق اعتراض به دیگر افراد جامعه نیست بلکه فاعلیت سرکوب در مقوله خودسانسوری بهشدت قابل ردیابی است؛ بدینتعبیر، در سطح نظری، مردم هیچوقت فاعل خودسانسوری نیستند بلکه درجایگاه مفعولِ آن قرار میگیرند. از این روی، ما نباید مردم و خصوصا قشر روشنفکر را متهم بهمحافظهکاری کنیم بلکه با واقعبینی و در نظر گرفتن نگاه خیره دستگاه امنیتی و سرکوبگر، کمی رویکرد همدلانهتری اتخاذ کنیم. منظور من از همدلی، تایید و بازتولید اشتباهات تودهها در دامن زدن به سانسور از طریق اِعمال سانسور بر روی خود نیست بلکه میگویم باید خودمان را در وضعیتی قرار بدهیم که خودسانسوری را موجه جلوه میدهد و با درک مقتضیات امنیت فردی، ابتدا به چراییِ خودسانسوری بپردازیم تا بعد بتوانیم آسیبهای آن را بهشکلی واضحتر لمس کنیم.
وضعیتی که خودسانسوری را چیزی ضروری جلوه میدهد. عدم آزادی بیان در جامعه ما وخیم است تا حدی که خواست آزادی بیان حتی در انتزاعیترین و نامتعینترین شکل آن امنیت فردی گوینده را بهخطر میاندازد. از طرفی هم نباید دیده گرفت که تمایلات کلی جنبشهای مردمی ما مشخص نیست؛ یعنی نمیتوانیم یکسری مولفه را اصطلاحا بهعنوان پای ثابت خواستههای مردم بشماریم و این خودش یک مشکل جدیست. وقتی مردم هیچ انگیزه مشخصی برای اعتراض نداشته باشند، خب طبیعیست که اعتراض نکنند و بهخودسانسوری روی بیاورند. کسانی که بهشان میگوییم "روشنفکران برج عاج نشین"، انفعال خودشان را نادیده میگیرند و بدتراینکه انفعال راحق طبیعی خودشان محسوب میکنند چرا که انگار فقط اینان بودهاند که هزینههای سنگینی برای ثابت قدم ماندن بر حرفشان دادهاند و مدام انفعال مردم را مورد نقد قرار میدهند و حتی همین ترکیب "خودسانسوری"، دقیقا چنین خاستگاهی دارد. بهطورکلی فکر میکنم متهم اول، مردم نیستند بلکه کسانی هستند که ترکیب "خودسانسوری" را همچون پتکی بر سر جریانات مردمی میکوبند چون به کرّات دیدهایم که وقتی کار به پیشنهاد آلترناتیو میرسد، همواره جریانات مردمی بر قشر روشنفکر پیشدستی میکنند و اختیار عمل را بهدست میگیرند. بدین طریق، مشکل اصلی ما خودسانسوری نیست بلکه فقدان چند انگیزه جدی و بهرسمیت شناخته شده توسط اکثریت مردم برای اعتراض است. بداخلاقی فرهنگی ما، انفعال نظری یا بهشکلی دقیقتر، سردرگمی در سطح نظریست.
برای اینکه بهواقعیت موجود، نزدیکتر بشویم، مثالی میزنم. من بهدلیل کار در روزنامههای داخل ایران، بهصورت روزانه و مداوم با سانسور سر و کار دارم و هر روز مجبورم با سانسور دستوپنجه نرم کنم. برخی روزنامههای داخلی، حتی خط قرمزهای موجود را افزایش میدهند و چیزهایی را سانسور میکنند که از نظر وزارت ارشاد، بلامانع است. ما به چنین روزنامههایی، "روزنامه رانتی" میگوییم. بدین معنیکه این روزنامه، در ارتباط با ارگانهای دولتی هستند و به این دلیل، میباید خود را با خواستههای یکایک این ارگانها منطبق کنند. خواستههای ارگانهای مختلف دولتی، از لحاظ کمی و کیفی فراتر از خواستههای رسمی دولت است و ازین روی، روزنامههای رانتی، حجمی از سانسور را اِعمال میکنند که باورنکردنی مینماید. کار کردن در چنین روزنامههایی، بهمعنای واقعی کلمه وحشتناک است. در این روزنامههای رانتی، شما دیگر نمیدانید چهچیزی میتوانید بنویسید. چون قضیه فقط این نیست که باید خط قرمزهای ارشاد را رعایت کنید بلکه باید علایق اعضای بالاتر روزنامه را نیز لحاظ کنید و مراقب ارتباطات حسنه آنان با افراد مختلف باشید. بهترین توصیف برای نوشتههای شما در چنین وضعیتی، نوشتارهای سفارشی است. حال بنده در این خودسانسوری، تا چه اندازه متهم شمرده میشوم؟ منِ نوعی، تا حد بسیاری در حال خیانت به خودم هستم اما بههرحال میتوانم دست کم یک روز در هفته، صفحه روزنامهام را طوری تنظیم کنم که این روزنامه با خط مشی خودش، هرگز چنین محتوایی تولید نمیکرد. این خودش یک گام مثبت برای کلیت فضای مطبوعات محسوب میشود و من اصلا موافق نیستم که معترضان بهحکومت، نباید خودشان را درگیر سانسور کنند و همواره زیرزمینهای متروکه را ترجیح بدهند.
پیشفرض ما این است که جامعه ایران، جامعهای خودسانسور است. گمان میکنید این خودسانسوری ریشه در فرهنگ ایران دارد یا تاریخ و اتفاقات سیاسی؟
ـ چنین پرسشی، رویکرد من در سوال قبلی را کمی دچار مشکل میکند. پس اول باید توضیح بدهم که بههرحال من وجود خودسانسوری را نفی نمیکنم بلکه صرفا قصد دارم خودسانسوری را از بار توهینآمیز آن جدا کنم تا بتوانیم با خیال آسوده به آسیبشناسی آن بپردازیم. حال فکر میکنم باید بحث را از جای دیگری شروع کنم. خودسانسوری فقط مختص به جامعه ماست یا دستکم در جامعه ما شدت ویژهتری نسبت به دیگر جوامع دارد، ایدهایست که حتی در میان قشر باسواد جامعه نیز مدام شنیده میشود و صرفا غرولند افرادی با سطح سواد پایین نیست که این البته برخواسته از عصبانیت تائیدکنندگان این ایده، از انفعال جریانات مردمی است. دراینجا با طرح یک پرسش میتوانیم کار را جلو ببریم: اینکه خودسانسوری مختص به جامعه ماست، بدان معنا نخواهد بود که کشور ما، بیشترین حد سرکوب را در میان دیر کشورهای جهان تجربه میکند؟ درواقع میخواهم بگویم قطعا کشوری نظیر کره شمالی، چندین برابر جامعه ما دچار سرکوب توسط حاکمیت است. پس اگر فرض کنیم که خودسانسوری مختص بهجامعه ماست، در اینصورت جامعه ما بدلیل رواج خودسانسوری در آن، برخلاف پاسخم به پرسش پیشین، در ردیف اول اتهام قرار نخواهد گرفت؟ من فکر نمیکنم خودسانسوری مختص بهجامعه ما باشد یا حتی شدت بیشتری نسبت به دیگر کشورهای جهان سومی داشته باشد چون در این صورت، کره شمالی باید حد بسیار بالایی از نزاع میان مردم و حکومت را تحمل کند که به نظرم چنین چیزی (یعنی کنترل و سرکوب بیشترین حد نزاع میان دولت و مردم که احتمالا باید نقطه اوج یک انقلاب باشد. از توان هر حکومتی یا دستکم از عهده یک حکومت جهان سومی خارج است. پس نتیجه میگیریم که خود سانسوری خاص فرهنگ ما نیست و قطعا ریشه در بحران سانسور که همان اتفاقات سیاسی محسوب میشود، دارد. اما نکتهای وجود دارد که ما را متوجه ریشهدار بودن خودسانسوری در جامعهمان میکند.
خودسانسوری در فرهنگ ما ریشهدار است و دراینجا، دولت هم دیگر سهم زیادی در ریشههای این امر ندارد؛ مسئله حجاب، خود نوعی خودسانسوری تلقی میشود. قبل از انقلاب پنجاه و هفت ، حجاب در جامعه ما امری خودخواسته بوده است و مقاومت در برابر کشف حجاب اجباری نیز مصداق این ادعاست. ما نسل جدیدیها این اتفاق را با دیده حیرت مینگریم و گمان میکنیم که اکثریت مردم در مقاومت در برابر کشف حجاب اجباری دست نداشتهاند اما طبق شواهدی که در برابر ما قرار دادهاند، چنین نبوده است. البته باید در نظر بگیریم که تحریفِ احتمالا بیسابقهای در نقل وقایع تاریخی صورت گرفته و شنیدهها و خواندههای ما، کذب و دروغهای حاکمیت فعلی است.
قاعدتاً تاکنون خودسانسوری داشتهاید. تمایل دارید یک نمونه از خودسانسوریهایتان را همرسانی کنید؟
ـ نمونهای از خودسانسوریهایم را میگویم که اتفاقا خودسانسوری ای مثبت تلقی میشود و برای خودم هنوز حل نشده است. یک رسانه که در ایران منتشر و پخش میشود، نوشتن مطلبی راجعبه خسرو گلسرخی را بهمن پیشنهاد داد. خسرو گلسرخی با افراد مذهبی که در حال حاضر در این حکومت فعالیت دارند بر سر ضرورت سرنگونی نظام شاه توافقاتی داشته است، اما این بدان معنا نیست که اگر او امروز زنده بود، حاکمیت فعلی را تائید میکرد. خب در این وضعیت نوشتن راجعبه خسرو گلسرخی، بهمعنی همسو شدن با تمایل دولت بهمصادرهسازی خسرو گلسرخی محسوب میشود و گرچه پرداختن بهخسرو گلسرخی، خود نوعی آلترناتیو محسوب میشود اما نتیجه منفی عمیقتری در بر دارد. حال اگر شما بخواهید بهسهم خودتان، روند این مصادرهسازی را مختل کنید، دقیقن چهباید بکنید؟! خودسانسوری من بدین شکل بود که چیزهایی برخلاف تمایلات خودم و دولت نوشتم که نتیجهی آن چیز عجیبی درآمد که در آن، به مناسب نبودن خسرو گلسرخی بهعنوان نماد جریان تحولخواهی پرداختم. البته هنوز هم بهآن نوشتهام پایبندم.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر