شیما شهرابی
روی نیمکتهای سبز نشستهاند و همگیشان لبخند به لب دارند، یکی از آنها پرچم به دست دارد و دیگری بچهاش را هم روی پایش نشانده، این عکس یکی از شادترین تصاویری است که در دو روز گذشته در شبکههای اجتماعی فارسی زبان منتشر شده اما شاید برای من یکی از غمانگیز ترین عکسهای دنیا همین عکس باشد. تصویر زنان عراقی روی نیمکتهای ورزشگاه شهید دستگردی برای تشویق تیم ملی کشورشان.
این تصویر برای هزارمین بار خاطرات تلخ تبعیض را یادآوریام میکند . اینجا ایران است ورود زنان ایرانی به استادیومها ممنوع است اما اگر خارجی باشید وضع فرق میکند. این قصه تلخ البته تازگی ندارد. دیدن این تصویر آلبوم خاطرات اندوهبارم از استادیوم آزادی را جلویم ورق میزند.
یک: ایران و آلمان در استادیوم آزادی بازی دارند. من خبرنگار هفتهنامه چلچراغ ام . خبرهای درگوشی از حضور زنان در استادیوم آزادی برای تشویق تیم ایران آمده. چند نفر از همکارانم بلیط بازی را خریدهاند و روز بازی راهی استادیوم میشوند. آن ها دو مرحله رارد میکنند و دقیقا در جایی که سکوهای استادیوم را میبینند با ماموران حراست درگیر میشوند. نه تنها راهشان نمیدهند بلکه باتوم هم میخورندو تحقیر هم میشوند. در حال درگیری با ماموران زنان آلمانی را میبینند که خیلی راحت وارد میشوند، در جایگاهشان مینشینند. غرور زخمی و نگاه غمگین همکارانم را با گذشت حدود ده سال از آنروزها هنوز ازیاد نبردهام . یادم می آید مطلبی هم در این باره نوشتند ، گزارش رفتنشان به ورزشگاه، برخورد نیروی انتظامی و حسرتشان لحظه دیدن زنان آلمانی... نیروی انتظامی علیه مطلب منتشر شده شکایت کرد و چلچراغ متهم شد به تشویق زنان علیه نیروی انتظامی...
دو: ایران و بحرین بازی دارند . قرار شده بلیط بخریم و راهی استادیوم شویم . همهچیز از قبل هماهنگ شده، روسری سفید سر میکنیم و روی پلاکاردهایی که دستمان میگیریم نوشتهایم: سهم ما نیمی از آزادی...اما باز هم جلویمان یک مانع بزرگ است و مسئول حراست میگوید: نمیشود... جلوی راه ماشین مهمانان ویژه مینشینیم اما مسیر آنها را تغییر میدهند. اتوبوس تیم بحرین که وارد میشوند پشت سرش میدویم یک سمت در را ما (حدود بیت و چند دختر) میکشیم و سمت دیگر در را (پنج شش مرد مسئول حراست) . پای یکی از بچهها لای در گیر میکند و میشکند این کشمکشها تا نیمه دوم بازی طول میکشد اما نیمه دوم وارد ورزشگاه میشویم..پلاکاردهایمان را گرفتهاند، گفتهاند حجابتان را رعایت کنید. درست جلوی روی عادل فردوسی پور نشستهایم اما در هیچ جای گزارش او جا نداریم....با این حال خودمان خوشحالیم.
سه: احساس یک فتح بزرگ داریم و میخواهیم این حقمان را بگیریم. بازی ایران و کاستاریکا است بچههای وبلاگ نویس اطلاع رسانی کردهاند و حدود بیست نفری جمع شدهایم . روسری سفید به سر داریم و همان شعارها. این بار اما وضع فرق میکند راهمان نمیدهند و چند نفری از چهرههایمان فیلمبرداری میکنند. جلوی در روی زمین مینشینیم اما سربازی را میفرستند و میگویند یک اتوبوس می آید که شما را به سمت جایگاه ویژه ببرد. اول باور نمیکنیم اما چند نفر از حراست جلو میآیند و قسم آیه میخورند. سوار اتوبوس میشویم. اتوبوس در غربی را رد میکند و میگوید قرار است از در شرقی وارد شویم ولی از در شرقی هم عبور میکند، به سمت چیتگر میرود ما را دوساعت تمام در تهران میچرخانند و درست بعد از تمام شدن بازی در میدان آزادی پیاده میشویم. باز هم در خبرها میخوانیم که زنان خارجی وارد استادیوم شدهاند. تمام مدت همهمان بغض داریم...
چهار: چند سال از آن روزها گذشته ، این بار بازی والیبال است و زنان از دیدن مسابقات والیبال هم منع شدهاند. من ایران نیستم اما تجمع دخترانی که جلوی استادیوم رفتهاند را برای نوشتن یک گزارش دنبال میکنم . سحر یکی از حاضران جلوی استادیوم به من میگوید: « شاید تحقیر امیز ترین قسمت ماجرای دیروز همین زمان بود که وقتی گفتیم اگر میگویید حضور خانمها ممنوع است، چرا این خانمها وارد استادیوم شدند. مامور حراست گفت: این خانمها پاسپورت دارند. ماهم یکصدا گفتیم: خب ماهم پاسپورت داریم. اما در جواب گفت: اینها پاسپورت برزیلی دارند. خیلی سخت است که در کشورخودمان به جرم داشتن پاسپورت ایرانی تحقیر شویم و از ورودمان به استادیوم به دلیل ایرانی بودن جلوگیری شود.»
پنج: دوباره به عکس شاد زنان عراقی نگاه میکنم و تصویر دخترانی که در گرما و سرما با کلاه و کاپشن و.. تیپ پسرانه میزنند که راهی استادیوم شوند دست از سرم برنمیدارد....
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر