close button
آیا می‌خواهید به نسخه سبک ایران‌وایر بروید؟
به نظر می‌رسد برای بارگذاری محتوای این صفحه مشکل دارید. برای رفع آن به نسخه سبک ایران‌وایر بروید.
بلاگ

زنان هخامنشی، ملکه‌های پشت پرده

۱۳ شهریور ۱۳۹۵
شما در ایران وایر
خواندن در ۱۰ دقیقه
زنان هخامنشی، ملکه‌های پشت پرده

زهره ذوالقدر، شهروند خبرنگار

«ماندانا»، «کاساندان»، «آتوسا»، «فدیمه» و... ؛ این‌‌ها زنانی هستند که در شکل گرفتن یکی از مهم ترین امپراطوری‌های جهان باستان نقش داشتند ولی نام‎شان لابه‌لای ورق‌های پراکنده کتاب‌های تاریخی گم شده است. این زنان اگر نبودند، شاهان بزرگی چون «کوروش» و «داریوش» امپراطوری بزرگ «هخامنشی» را نمی‌توانستند چنان بنیان بگذارند که از یک سو تا نزدیکی هند و از سوی دیگر تا داخل مصر پیش برود و همسایه یونان باستان شود.

آن ها هرچند شهرت زنان اساطیری چون «فرانک»، «رودابه»، «تهمینه»، «فرنگیس» و «جریره» را ندارند اما میراث‌داران واقعی آن‌ها هستند که در مقطعی از تاریخ آمدند و تاثیرشان را گذاشتند و رفتند. هنوز هم می شود طنین قدم‌های این زنان را در تخت جمشید حس کرد بی آن که تصویری از آن ها روی نقش برجسته‌ها باقی مانده باشد؛ زنانی که روایت زندگی‌ آن ها در جهان‎گشایی مردان، در حرم‌سراها پنهان مانده و روی کتیبه‌ها نقش نبسته است اما انکار هم نمی‌شوند. این زنان، معماران پشت پرده امپراطوری هخامنشی بودند.

 

ملکه مادر خواب‌های بی‌تعبیر

هیچ اتفاقی به اندازه خواب‌های عجیب و غریب «ایشتوویگو»، زندگی «ماندان» (ماندانا) را تحت تاثیر خود قرار ندارد؛ زنی که به حکم مادرانگی، تاج سلطنت را بر سر کوروش گذاشت و نخستین ملکه مادر رسمی در تاریخ ایران به شمار می‌آید.

در تاریخ هخامنشی، ماندانا نخستین زنی است که نامش در منابع این سلسله آمده است. به گفته «هرودوت»، او دختر ایشتوویگو است. ایشتوویگو یا «آستیاگ» آخرین حاکم سلسله «ماد» است که حاصل ازدواجی سیاسی بود.

به نوشته هرودوت، در میانه جنگ «لیدی» و مادها، خورشید گرفتگی بزرگی رخ داد و دو کشور برای رها شدن از عذاب آسمان با یک‎دیگر صلح کردند و به شکرانه صلح، آستیاگ با «آروئنیس»، دختر شاه لیدی ازدواج کرد.

آستیاگ از دو زن قبلی خود فرزندی نداشت اما آروئنیس باردار شد و دختری برای آستیاگ به دنیا آورد که نام ماندان یا ماندانا را بر او گذاشتند. ماندانا هنوز کودکی خردسال بود که شبی پدرش در خواب دید  بزرگ شده و از شکمش رودی جریان پیدا کرده است که او را در خود غرق می‌کند. این خواب باعث شد سرنوشت دختر با نجیب‌زاده ا‌ی پارسی، یعنی «کمبوجیه» گره بخورد.

به توصیه خواب‎گزاران، از میان یکی از خاندان‌های بزرگ و نجیب آریایی، جوانی را انتخاب کردند و ماندانا را به ازدواج او در آوردند. کمبوجیه فرزند کوروش، حاکم «انشان» و از خاندان شناخته شده پارسی بود که اجدادشان به همراه مادها به فلات ایران آمده و در مرکز و غرب ساکن شده بودند.

جد بزرگ کمبوجیه، هخامنش در سرزمین انشان که امروز بخشی از آن، استان خوزستان است، حکومتی نیمه مستقل بنیان گذاشته بود. این حکومت تابع حکومت مرکزی مادها در هگمتانه بود و علاوه بر دادن مالیات، وظیفه تامین ارتش برای جنگ را هم داشتند.

این سرزمین به خاطر همسایگی با آشور و بابل، دو تمدن بزرگ آن زمان، اهمیت زیادی برای حاکمان ماد داشت و از این بابت ازدواج ماندانا، تنها فرزند آستیاگ با کمبوجیه، جانشین کوروش اول، ازدواجی سیاسی هم بود.

کمبوجیه به عنوان اسیری محترم باید در هگمتانه می‌ماند تا خاندانش سر به طغیان بر ندارند. هنوز چندماهی از ازدواج این دو نگذشته بود که بار دیگر آستیاگ خواب دید از شکم ماندانا درختی روییده که شاخه‌هایش همه در سرزمین‌های اطراف گسترده شده بود. خواب گزاران به او گفتند که دخترش فرزندی به دنیا خواهد آورد او را از تخت به زیر خواهد آورد. خواب خیلی زودتر از آن چه آستیاگ فکر کند، تعبیر شد. ماندانا باردار بود. او به دستور پدر، در قصر اصلی زندانی شد و تحت مراقبت شدید قرار گرفت. ماندانا در زندان طلایی پدر ماند و پسری را به دنیا آورد که ندید. کودک به «هارپاگ»، مشاور اصلی آستیاگ سپرده شد تا سربه نیست شود. اما هارپاگ که اشک‌های ماندانا را دید، دلش نیامد کودک را خودش بکشد. او را به چوپانش به اسم «مهرداد» داد. مهرداد درست در روزی که پسر ماندانا به دنیا آمد، صاحب پسری مرده شده بود. کودک مرده را به جای کودک سلطنتی به هارپاگ دادند و فرزند ماندانا را به همسرش سپرد که «سپاکو» نام داشت.

در لفظ فارسی باستان، سپاکو به معنای سگ ماده بود. شاید برای همین است که در روایت‌های باستانی گفته می‌شود سگی ماده کوروش را بزرگ کرده است. بعد از آن، ماندانا که در زندان طلایی پدر هم چنان محبوس بود، دیگر صاحب فرزندی نشد. این اتفاق او را بیمار و رنجور کرده بود آن قدر که آستیاگ از تصمیمی که برای کشتن کوروش گرفته بود، پشیمان شد. روزی در میان کودکانی که بازی می‌کردند، کودکی را دید که به دیگران مانند شاهان فرمان می‌راند. پیدا کردن شباهت این کودک به ماندانا سخت نبود. آستیاگ کسی را برای تحقیق فرستاد و فهمید که این همان فرزند ماندانا است که زنده است. کوروش با احترام به نزد پدر و مادرش بازگردانده شد اما هارپاگ تلافی انجام ندادن فرمان آستیاگ را با خوردن گوشت فرزند نوجوانش داد.

ماندانا بعد از پیدا کردن کوروش، لحظه‌ای او را ترک نکرد و در زمانی که برعلیه پدربزرگش شورید، او را همراهی کرد. او به خاطر کاری که آستیاگ در حق او و پسرش کرده بود، همیشه از دست پدر عصبانی بود و وقتی فهمید کوروش به پشتوانه هارپاگ قصد سرنگونی آستیاگ را دارد، در کنار او قرار گرفت. 

در روزی که کوروش به طور رسمی در هگمتانه به تخت نشست و سلسله‌اش را به نام خاندان پدری‌ که او را برای رسیدن به سلطنت یاری کردند گذاشت، این ماندانا بود که تاج پادشاهی را به سر او گذاشت و از این زمان، خود به عنوان ملکه مادر شناخته شد.

این که سرنوشت ماندانا بعد از تاج گذاری کوروش چه شد، معلوم نیست اما به گفته بعضی از منابع تاریخی، آرامگاهی که در «پاسارگاد» به اسم کوروش وجود دارد، در نزدیکی گور مادرش برپا شده است.

اما ماندانا تنها زنی نبود که در به قدرت رسیدن کوروش کمک کرد. در کنار ماندانا، کاساندان قرار داشت که همسر اصلی کوروش، مادر پنج فرزندش و نخستین ملکه ایران بود.

کاساندان در خاندان «فاراناپس» به دنیا آمد که یکی از هفت خاندان بزرگ آریایی حکومت‎گر بود. پدرش «فرناسپ» به همراه سایر خاندان‌های بزرگ در به قدرت رسیدن کوروش او را یاری کردند. برادرش «اوتانس» بعدها در کنار داریوش توانست به همراه پنج خاندان دیگر، «گئومت مغ» را شکست دهد.

کوروش کاساندان را در جوانی دید و خواستار ازدواج با او شد. کاساندان بسیار زیبا و خردمند بود و با تربیتی سخت‌گیرانه بزرگ شده بود. او در زمان حمله کوروش به ارتش ماد و آستیاگ، در کنار همسرش بود. کاساندان مادر «کمبوجیه» و «بردیا»، دو پسر کوروش بود که در کنار پدر در جنگ بابل و مصر او راه همراهی کردند.

مفقود شدن بردیا، پسر کوچک تر او و کوروش که به نظر می‌آمد جانشین مناسب‌تری نسبت به کمبوجیه، پسر بزرگ تر باشد، کاساندان را بیمار کرد و به بستر بیماری افکند. به نوشته منابع تاریخی، کوروش از مرگ کاساندان بسیار غمگین شد و دستور داد تا تمام اتباع شاهنشاهی برای او عزاداری بزرگی برپا کنند. در سالنامه «نبونید» آمده است که وقتی همسر پادشاه فوت کرد، در بابل از ۲۷ «آدار» تا «۳» نیسان(۲۱-۲۶ مارس سال ۵۳۸) عزاداری عمومی برپا شد. به نظر می رسد مرگ کاساندان باعث آن عزاداری باشد. کاساندان در همان آرامگاهی که بعدها پیکر کوروش را دفن کردند، به خاک سپرده شد.

 

همسر پادشاهان

با مرگ ماندانا و کاساندان، به نظر می‌رسید که ملکه‌ای قدرتمند در دربار هخامنشی باقی نمانده باشد اما آتوسا خیلی زود ثابت کرد که جانشین خوبی برای مادربزرگ و مادرش است. او مهربانی و هوش ماندانا و زیبایی و متانت کاساندان را به ارث برده بود و با آموزش‌هایی که در دربار دیده بود، دختری با سواد و اندیشمند شد.

آتوسا به سنت دربار هخامنشی، باید همسر برادری می‌شد که قرار بود شاه شود. این برادر که قرار بود بردیا باشد، جایش را به یک باره به کمبوجیه داد؛ برادری که آتوسا می‌دانست در مفقود شدن بردیا دست داشته و شاید خودش او را کشته باشد. اما برخلاف «رکسانا»، خواهر کوچک ترش، سکوت کرد و در خفا عزادار برادر از دست رفته ماند تا زمانی که کمبوجیه به مصر رفت. زمانی که او در مصر بود، مردی پیدا شد که اعلام کرد بردیا است و قرار است به عنوان پادشاه قانونی به تخت بنشیند. شباهت این بردیای تازه رسیده به برادرش آن قدر زیاد بود که بسیاری از درباریان باورشان شد که بردیا پیدا شده است.

آتوسا اولین کسی بود که می‌دانست این بردیا تازه رسیده، بردیای دورغین است. می‌دانست که او مغی به اسم گئومت است که در زمان کوروش به خاطر جرمی که مرتکب شده، گوشش را بریده‌اند و بردیا سال‌ها است به دست کمبوجیه کشته شده است. اما سکوت کرد و به هیچ کسی حتی ندیمه‌هایش نگفت مردی که وارد حرم او شده، برادرش نیست. سکوت او باعث شد تا همه از بردیا دروغین فرمان بری کنند. آتوسا حتی وقتی خبر مرگ کمبوجیه را در راه بازگشت به پارس شنید، لب از لب باز نکرد. او انتقام برادر کوچک تر را گرفته بود. اما کار او هنوز تمام نشده بود.

بزرگان پارسی که دایی‌ او، «اوتانس» هم میان آن‌ها بود، به این بردیای بر تخت نشسته شک کردند و تصمیم گرفتند کاری کنند. آتوسا که هم‎بستر او شده بود، می‌توانست تایید کند که او برادرش نیست. برای همین به دختر دایی‌ خود، فدیمه‌ که هم‏زمان با او در دربار بود، با سختی تمام پیغام داد به بزرگان خبر دهد که این فرد همان گئومت مغ است. این پیغام زمانی به آن شش نفر رسید که داریوش نیز به آن ها پیوست. داریوش هم مانند آتوسا می‌دانست که این فرد بردیا نیست چرا که او مشاور اصلی کمبوجیه بود و در جریان کشته شدن بردیا قرار داشت.

اما آتوسا تنها زنی نبود که آن هفت تن را برای از بین بردن گئومت یاری کرد. فدیمه، دختر اوتانس، یکی از زنانی بود که به خواست بردیای دروغین به دربار رفته و جزو زنان حرم شده بود. او که در هفته می‌توانست پدر را ببیند، پیش از آن که آتوسا تایید کند که این فرد برادرش نیست، جانش را به خطر انداخت و شبی که به اتاق گئومت رفته بود تا با او هم‏بستر شود، دست به گوشش کشید و مطمئن شد که گوش ندارد. بعد هم با خطر بیش تر به نزد آتوسا رفت.

در شبی که آن هفت مرد به خوابگاه گئومت حمله کردند، این فدیمه بود که راه مخفی اتاقش را به کمک آتوسا باز کرد و به این ترتیب، گئومت مغ از تخت به زیر افکنده شد و تاج به داریوش رسید که از خاندان هخامنشی بود.

داریوش به پاس کمکی که این دو زن به او کردند، آن‌ها را با احترام زیاد در حرم نگه‎‏داشت اما از آن جا که آتوسا دختر کوروش بود، بانوی اول قصر و مادر ولیعهد او شد. آتوسا به گواهی منابع و ماخذ، علاوه بر تسلط به خواندن و نوشتن به خط میخی، سخنوری هم می‌دانست. در تاریخ ، او به عنوان نخستین زن شاعر ایران شناخته می‌شود.

آتوسا نخستین ملکه‌ای بود که نامش در کتیبه‌ها آمده و به عنوان همسر شاه و مادر شاه در تخت جمشید نامش نوشته شده است. «خشایارشاه» برای او کاخی اختصاصی در کنار صد ستون تخت جمشید ساخت که حالا موزه تخت جمشید در آن قرار دارد. آتوسا زنی قوی بود و به خاطر همراهی با سه پادشاه، حکومت داری را آموخته بود و در کنار داریوش و بعدها خشایارشاه، به اداره پادشاهی بزرگ ایران پرداخت.

به نوشته منابع تاریخی، تا او زنده بود، خشایارشاه بدون اجازه او هیچ تصمیمی نمی‌گرفت و همین باعث شده بود در نیمه نخست سلطنت به شیوه شاهان قبلی هخامنشی کشور را اداره کند.

اما وقتی آتوسا درگذشت، او همه آموخته‌های مادر را فراموش کرد و تصویری از خود نشان داد که بخشی از تاریخ ایران را زیر سوال برد. با این همه، او خشایارشاه شاه بزرگ ایران و پسر آتوسا، دختر کوروش بود.

از بخش پاسخگویی دیدن کنید

در این بخش ایران وایر می‌توانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راه‌اندازی کنید

صفحه پاسخگویی

ثبت نظر

تصویری

وقت ناهار است آقای نجف‌زاده!

۱۳ شهریور ۱۳۹۵
مانا نیستانی
وقت ناهار است آقای نجف‌زاده!