در بیمارستان دولتی شهر فینیکس در ایالت آریزونا، پیجر من به صدا در آمد. سراسیمه تلفنی پیدا کردم و پاسخ دادم. یکی از پرستارها گفت: «دکتر میثاقی، بیمار بعدی شما از افغانستان است و انگلیسی نمیداند. ما از طریق سیستم ترجمه تلفنی یک مترجم پیدا کردهایم و او روی خط است. خود را به اتاق انتظار پیش از عمل برسانید که تا تلفن قطع نشده با این بیمار بتوانید گفتوگو کنید.» خود را به محل رساندم. یک زن افغان باردار با حجاب روی تخت نشسته بود و گوشی تلفن آبی رنگی به دست داشت. پرستار هم گوشی دیگری از همان تلفن آبی ترجمه را به من داد. گوشی را گرفتم؛ اما پیش از آغاز از بیمار پرسیدم: «شما فارسی صحبت میکنید؟» لبخند گرمی بر لبانش نشست و گفت: «بله. گپ میزنم.» به مترجم گفتم که به او دیگر نیازی نیست و کنار تخت بیمار نشستم و پرونده او را بررسی کردم. دکتر زنان به من هشدار داده بود که این بانو یک حاملگی با ریسک بالا دارد.
پس از احوالپرسی و آشنایی، به او گفتم که من پزشک بیهوشی او هستم و او به دلیل مشکلی به نام «چسبندگی جفت» امروز نه تنها سزارین میشود؛ اما رحم او را هم باید بردارند. برایش شرح دادم که یک بیهوشی پر خطر در راه است و احتمال از دست دادن بیش از حد خون و نیاز به دریافت خون وجود دارد. برایش گفتم که او را برای جراحی آماده خواهم ساخت و احتمال زیاد وجود دارد که او پس از جراحی برای یک روز به بخش مراقبتهای ویژه برود و یا حتی لوله تنفسی را بعد از عمل در جای خود نگه دارم تا حال او پس از عمل مساعد شود. در همین زمان، پزشک جراح زنان و زایمان آمد و با خوشحالی از من خواست که برای او هم ترجمه کنم.
دکتر جراح یک خانم مجرب و حاذق بود. نشست و برای بیمار دلیل عمل را توضیح داد و من جمله به جمله ترجمه کردم. به او گفتم که چسبندگی جفت به نفوذ بیش از حد بافت جفت به سطح دیواره رحم گفته میشود و عارضهای خطرناک در دوران بارداری است. توضیح دادم که به طور نرمال، جفت در دوران بارداری به دیواره رحم میچسبد؛ اما در زمان به دنیا آمدن نوزاد به راحتی از آن جدا میشود. وقتی که چسبندگی وجود دارد، رگهای خونی و سایر بافتها به صورت خیلی عمیق در بافت رحم رشد میکنند و زایمان طبیعی باعث خونریزی شدید و مرگ میشود. برایش با کمک خانم دکتر گفتم که چسبندگی خارجی بسیار خطرناک است و ریسک آن به مراتب بالاتر است. او چسبندگی خارجی جفت داشت. یعنی دیواره خارجی رحم مورد تهاجم بافت جفت قرار گرفته بود کمی از این چسبندگی به مثانه او هم رسیده بود و احتیاج به ترمیم مثانه هم خواهد بود.
بعد از همه این توضیحات، از او پرسیدیم که اگر پرسشی دارد ما میتوانیم پاسخ بدهیم. از او پرسیدم که فارسی من برای او قابل فهم بود یا نه. او گفت: «آقای دکتر! فارسی شما خوب است. اما من چند کلاس بیشتر سواد ندارم و همه چیز را نفهمیدم. اما چند سوال دارم.» او پرسید: «آقای دکتر. شما گفتید باید به من خون بدهید. آیا میشود به من خون مسلمان بدهید؟» برایش پاسخ دادم که سازمان انتقال خون از دین اهداکنندگان بیخبر است و چنین درخواستی ممکن نیست. یأس او را فرا گرفت. به او گفتم که همه خونها آزمایش شدهاند که هیچ بیماری عفونی نداشته باشند و با گروه خونی او سازگاری داشته باشند و جای نگرانی نیست.
کمی آرام شد و رو به خانم دکتر جراح کرد و گفت: «شما اگر بچهدان مرا ببرید، نزدیکی با شوهرم را چه کنم؟» خانم دکتر پاسخ داد و من ترجمه کردم که نزدیکی در واژن صورت میگیرد و به «بچهدان» کاری ندارد. پرسش بعدی این بود: «آیا شوهر من باید بداند که بچهدان مرا بریدهاید؟» پاسخ دادیم که در امریکا حریم خصوصی بیمار بسیار محترم است و به خانواده تا حدی که او تصمیم میگیرد، گزارش داده خواهد شد. «پس به او بگویید که بچه به دنیا آمد. دیگر هیچ نداند.»
او را به اتاق عمل بردیم. بیهوشی آغاز شد و پس از چند دقیقه یک نوزاد پسر سالم به دنیا آمد. این پنجمین فرزند این زن افغان بود و البته مشکل چسبناکی جفت در کسانی که چندین بار باردار شدهاند، بیشتر است. اما پس از آن مرحله خطرناک برداشتن رحم و جفت و ترمیم مثانه آغاز شد. بارداری، به ویژه در سه ماهه سوم، باعث اتساع عروق میشود. یعنی همه رگها بزرگتر میشوند و جریان خون در آنها بیشتر است. این باعث میشود که ریسک خونریزی بالا برود. خانم دکتر سخت مشغول کار بود که با خونریزی شدید مواجه شد و حفره شکمی پر از خون شد و فشار بیمار افتاد. من هم پروتکل انتقال خون گسترده را فعال کردم، اتاق عمل و بیمار را گرم کردم و تلاش های احیا را آغاز کردم. پس از بیش از ۱۵ واحد خون و پلاکت و پلاسما، بیمار به ثبات رسید؛ اما تمام بدنش ورم کرده بود. عمل به اتمام رسید و او را با لوله تنفسی به بخش مراقبتهای ویژه بردم و به پرستار گزارش کارها را دادم.
به طبقه همکف برگشتم و شوهر او را پیدا کردم. او یک مرد افغان خوشرویی بود که به نسبت مسن به نظر میرسید و انگلیسی هم از همسرش بیشتر میدانست. به او به اختصار گفتم که همسرش خونریزی شدید کرد و احتیاج به خون پیدا کرد و خطر بزرگی را گذراند. او از من پرسید که نوزاد چطور است. گفتم نوزاد خوب است. دیدم که لبانش خشک است و گوشه لبانش کمی کف کرده است. از او پرسیدم که آیا غذا خورده است؟ گفت نه. به او گفتم که زمان ناهار است و او میتواند در رستوران بیمارستان مهمان من باشد. او هم بقچهاش را برداشت و با من به طبقه پایین آمد. یک سینی به دستش دادم و گفتم هر چه میخواهی بردار و من هم بر میدارم و دم صندوق یکدیگر را دوباره میبینیم. غذای خود را برداشتم و پیدایش کردم. سینی او خالی بود و فقط یک آب برداشته بود. از او پرسیدم که چرا غذا برنداشته است. او گفت: «آقای دکتر، کدام یک از اینها حلال است؟» به او گفتم، هر آنچه بردارد، حلال است. «شما یقین دارید؟» گفتم حتما همین طور است. غذا را بردارید و من به شما توضیح خواهم داد.
غذا را برداشت و با هم سر یک میز نشستیم. به او گفتم که همسر او بیمه دولتی امریکا را دارد. او با آن بیمه میتواند به طور رایگان نوزادش را به دنیا بیاورد، خون اهدایی امریکاییها را دریافت کند، و در آیسییو تحت مراقبتهای ویژه قرار بگیرد. اگر مالیاتهایی که خرج همه این خدمات میشوند، حلال هستند، غذایی هم که در همان بیمارستان خریداری میشود، حلال است. او توضیح من را شنید. لبخند زد و گفت اطمینان شما از حلال بودن غذا برای من کافی است.
رویدادهای آن روز مرا به فکر فرو برد. نخست آن که بیماری که مواجه با یک عمل خطرناک است که ممکن است، جانش را تهدید کند، هیچ ابراز نگرانی از خطر و ترس جان باختن برای خود نکرد. نگرانی او دریافت خون مسلمان، انجام رابطه زناشویی برای ارضای شوهرش در آینده، و ندانستن همسر او از جزییات عمل او بود. اینجاست که مذهب و سنت اولویت بالاتر از جان میگیرند. در بسیاری از جامعههای سنتی، ارزش زن را در باروری و توانایی فرزندآوری میبینند. چهبسا که این باور در خود زن نیز نهادینه شود. زنی که «بچهدان» خود را از دست داده باشد، به زعم سنتگرایان دیگر از زنانگی ساقط شده است و ممکن است مورد آزار همسرش قرار گیرد. این ممکن است بهانهای برای همسر دیگر اختیار کردن توسط شوهر شود. دیگر آن که همسر، با این که از حال بحرانی زنش آگاه شد، واکنشی مبنی بر نگرانی نسبت به او نشان نداد. او تنها از حال نوزاد پسر خود پرسید. او هم دغدغه مذهب و سنت داشت. حلال بودن برایش مهم بود و گناه حرام خوردن را بر گردن دیگری نهادن برایش کافی بود که قوانین مذهبی را دور بزند و در آخرت اگر مواخذه شد، نام مرا بیاورد که غذای حرام را بر او حلال کردهام. در آخر، با آنکه سنت و مذهب با هویت هر دو گره خورده بود، هر دو حاضر بودند در حقیقت دستکاری کنند؛ یکی با پنهان کردن برداشتن رحمش و دیگری با حلال انگاشتن یک حرام.
هیچ راه حل سریع و جامعی برای گذر از تفکرهای مذهبی و سنتی افراطی نیست. آموزش و پرورش دختران و پسران از یک سو و فرهنگسازی حکومتها از سوی دیگر میتوانند تغییر مثبت نسلی ایجاد کنند. افغانستان نیاز به کمک در جهت بهبودی شاخصهای توسعه و شکوفایی در سطح کلان دارد. جنگ و بیثباتی و حکومت مذهبی فرهنگهای افراطی سنتی و مذهبی را تداوم میبخشند. رویدادهای اخیر افغانستان شوربختانه امید نسلهای آینده را نیز به یأس بدل خواهد کرد.
* برای حفظ حریم خصوصی، جزییات این داستان تغییر داده شده است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر