«محمد حبیبی»، فعال صنفی معلمان و «فرهاد میثمی»، فعال مدنی محبوس در زندان اوین از روز ۱۶مهرماه با انتشار یک نامه سرگشاده خطاب به سیاستگذاران قوه قضاییه و سازمان زندانها به نقض آشکار حقوق زندانیان در زندان اوین اعتراض کردهاند. آنها در ادامه به نافرمانی مدنی از قوانین زندان پرداختهاند. امروز ۲۸ مهرماه ۱۳۹۸ دوازدهمین روز این نافرمانی مدنی در زندان اوین است که زندانیان دیگری را نیز با خود همراه کرده است.
در مراسمی که به مناسبت روز جهانی معلم به همت کانون صنفی معلمان گیلان برگزار کرد، «تیمور باقری کودکانی» فعال صنفی معلمان گیلان با قرائت یکی از یادداشتهای محمد حبیبی که در زندان اوین نوشته شده، یاد معلمان زندانی را گرامی داشت. متن این یادداشت و ویدئوی آن را در ادامه بخوانید و ببینید:
ته ذهنم نجوایی است ارام از یک کلاس نیمه خالی. چشمهایم بسته اند. نشستهام روی صندلی. چشم بندم را بالا زده ام. دستم را گذاشتهام روی پیشانی. صدای پایش را میشنوم. صدای پایش به گوش میرسد. میپرسد خوابیدی؟ خوابی؟ جوابی نمیدهم. برنمیگردم. نبایدم برگردم. برگه را میگذارم روی میزش چند دقیقهای میگذرد. دوباره برگه را برمیگرداند. باز هم همان سوالات تکراری .میگویم شش دفعه قبل جواب همین سوالات را داده ام .میگوید برای هفتمین بار بنویس جوابم همان است . او میداند. بعید است که نداند. میپرسم دنبال چه هستی؟ میگوید دنبال ته ذهن توام. از اتاق که بیرون میرود باز چشمانم را میبندم. ته ذهنم را میخوابم . کلاسی است شلوغ. همهمهای است از هزاران گفتگو .برمیدارم برای هفتمین بار همان جواب را مینویسم.
چشمم را بسته اند. نشسته ام روی صندلی. سرم را خم کردهام و با دست روی پایم ریتم گرفتهام. منتظرم تا ماشین بیاید همراه بقیه بروم همان مینی بوس سفید رنگ همیشگی . سرم را که بلند میکنم چهره آشنایی را میبینم. ته سالن ایستاده است. تکیه داده به دیوار. سرش پایین است با دستهایش بازی میکند. خودش است. گیرم حالا کمی پیرتر شده باشد .
حالا هر دو اینجاییم من در زندان و او در سوئیتی به اسم زندان .اسمم را میخوانند. از جایم بلند میشوم. از مقابلش میگذرم . هر دو لباس زرد رنگ ملاقات را پوشیدهایم .
روزگاری او وزیر وزارتخانهای بود که من معلماش بودم .بودم؟ یعنی حالا نیستم؟ ته ذهنم را میخوابم. نجوایی آرام از یک کلاس نیمه خالی . چشمهایم بستهاند. نشستهام روی صندلی. انتهای کتابخانه. کنار پنجره نسیمی خنک تنم را مور مور میکند. چشمام را باز میکنم . کتابم را ورق میزنم . عمران صلاحی نوشته است . گفتم بیا با هم پاییز بازی کنیم . گفت پاییز بازی دیگر چه جور بازی است . گفتم تو میشوی درخت، من هم میشوم باد پاییزی . من هی میآیم برگهای تو را میریزم زمین .
دوباره چشمانم را میبندم. فکر میکنم این دومین مهری است که اینجایم. پنج پاییز دیگر هنوز مانده است. حالا شبها بلندتر میشود دوهزار و سیصد و نود شش روز باقی مانده است . زودتر میگذرد. ته ذهنم را میخوابم صدایی نیست. همچون کلاسی خالی است .
۳۱شهریور ۱۳۹۸ زندان اوین
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر