تاریخ کوتاه تصنیف ثبت شده در ایران از میانهی عهد ناصری آغاز میشود. گویا باید در بهترین حالت «تصنیف» را آهنگی با کلام بدانیم چرا که در نهایت این خوانش کلام است که باید با جملههای موسیقایی هماهنگ شود. آنچه که ما امروز به عنوان ترانه و تصنیف و با هر شکلی از موسیقی با کلام مردم فهم می شناسیم در ادامه جدال میان دو سویه یا ساخت فهم عمومی در ایران است.
در یک سو ترانههای ساده و روان مردم که عموما زبانی غیرادبی، سخیف، بیپرده و سبک (در نگاه قدرت) داشتند و دارند و نامستحکم در ساختار و فرم و گاهی پرت و سطحی در محتوا بودند و هستند؛ ترانههای کوچه و بازار و خیابان که در اصطلاح کلیاش ساخته شده توسط ساکنان روستا و شهرها و یا به تعبیری ساکنان در «ساحت عمومی»اند و در سویی دیگر آثاری که مربوط به ساکنان در «ساحت قدرت»؛ نهاد سیاسی حاکم (دربار)، الیتها و وابستگان به مالی و تشکیلاتی به نهادهای قدرت است. همین بخش دوم است که امروز خود را «آدم حسابی» میخواند و منطق ناحسابی «آدم حسابیها» در ترانه و تصنیف با عارف قزوینی راه خود را از نوشتههای آهنگین لوتیها و اشعار خیابانی و سخیف نویسیهای جنسی درباری جدا کرد و سیاسی و روزمره شد و خود را معترض خواند و سویههای جنسی را نیز عشق فاحر تعبیر کرد (و بعدها هم اخلافش به عرفان رگ زدند) و به موازات آن برای دختران شاه هم تصنیف سرود و هر آنچه پس از آن تا به امروز در تصنیف اتفاق افتاده است در همین حدود تعریف می شود:
کدام موسیقی، با کدام کلام، برای کدام بخش از اجتماع؟
پرسشی زنده که پیش از آنکه پاسخی در هنر بیابد در «بازار» خفه خواهد شد.
کلام امروز موسیقی ایران با چه کسانی، با کدام مخاطب سخن میگوید؟ مخاطب مدفون زیر خروارها خبر سیاسی و اجتماعی و شعار و «شعر شامورتیها»؟ مخاطب سرگردان در اینترنت و سرگرمیهای ساده و یک دقیقهای؟ مخاطب فارسی زبانی عاجر از نوشتن یک خط فارسی سلیس و صحیح؟ یا آن مخاطب سیاسی که معجوبی از چهگوارا و بروسلیست و در پی قانل تاریخ خویش؟
«لطفعلیخان» پاسخی به این سرگشتگی نیست؛ خود سرگشتگیست.
تابلویی از فردیت و جمعیت و سرزمینی که چشمانش را درآوردهاند و به آن تجاوز کردهاند و رهایش کردهاند تا ذره ذره تلف شود.
همین اندازه تلخ، غمگین، سیاه و البته واقعی!
شام شب استخونه
استخاره کن
ما در ریشه های شیشه ای
شیراز تو بخون
بیا شب خونه لطفعلی خان
رودخونه گریه داره چش به راس
باغای غرق
قایقای قاق
قالی های دار
روی کاشیای شرق
چرا چون شبیه شیهه روی اسب مرده
خاصه وقتی خش رو بهار ماس لطفعلی خان
کاتبیم
خواب های خط خطی
روی شاخهای شب
پشت پرده های درهمیم
همین؟
کمین کرده بازم زمین
گریه کن
چشات قراره که درآد لطفعلی خان
چشات قراره که درآد لطفعلی خان
تفنگ در دهان خدا
پشنگ بر ناخن خلق مردد
در کوچه طاعون زوزه می کشد
و باد از تیفوس حامله است
درختان مات مرثیه خوان خواهران خویشند
خاک خراب خون و
بد عربده بر مرگ و تیرگی گسترده
مصیبت معصیت
معراج های َمْعَوج
دخیل به خیل خام هایُ مَعرج
کباب گربه و سگ
قحطی تیز تیره تیره میکنه زمان و
دوباره قاقاجاجار تاتاریده آسمون
جدا از این دس به سینه ها
ببین تاول چشو بشین رو مغز پینه ها
دور دوره اخته هاست لطفعلیخان
مطالب مرتبط:
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر