روز جمعه 19 مهرماه، برخی وبسایتهای کُردِ مخالف حکومت ایران خبر اعدام یکی از چهرههای شاخص امنیتی کشور در مناطق کردنشین را اعلام کردند.
سرهنگ «هیوا تاب»، معروف به «هیوا عبدالله خان»، فرمانده اطلاعات سپاه پاسداران در استان کردستان بود که روز جمعه و در سکوت خبری رسانههای رسمی و داخلی ایران به دار آویخته و جسد او درگورستان عمومی شهر مریوان دفن شد. او متهم شده بود که با تشکیل باندی تبهکار و به نام مبارزه با گروههای مبارز مسلح کُرد، دست به قتل دهها تن از افراد بیگناه زده است.
ابعاد جنایتکاری و فساد این چهره عالی رتبه نظامیدر استان کردستان به حدی بالا گرفت که دادگاه نظامی برای او تشکیل و به مرگ محکوم شد.
نخستین بار نام «هیوا تاب» در رابطه با دستگیری سه کوهنورد آمریکایی در کوهستآنهای غرب ایران مطرح شد. در آن زمان، رسانههای غربی و از آن جمله مجله «نیشن» طی تحقیقاتی که انجام دادند به این نتیجه رسیده بودند که سه شهروند کوهنورد آمریکایی نه در خاک ایران بلکه در خاک عراق و با دستور«هیوا تاب» دستگیر شدهاند.
همان زمان رسانههای غربی یادآوری کردند که «هیوا تاب» از آگوست 2009 به اتهام قاچاق، آدم ربایی و قتل دستگیر شده است و در انتظار اعدام به سر میبرد. برخی رسانهها نیز به روشنی «تاب» را متهم به قتل پسر «مصطفی شیرزادی»، امام جمعه مریوان کردند.
هیوا کیست؟
«سامان رسول پور»، روزنامه نگار کُرد و آشنا به مسایل کردستان در مورد پیشینه «هیوا تاب» میگوید :«هیوا تاب درسال۶۳عضوسپاه میشود. دردهه 60نقش فعالی درجنگیدن بااحزاب مسلح کُرد داشت. هرچند ازهمان زمان برای مردم منطقه مریوان شناخته شده بود اما دراصل همزمان با تاسیس «پژاک» به شهرت بیشتری رسید. به این دلیل که هم مسوول اطلاعات سپاه مریوان شده بود وهم مسوول مقابله با «پژاک» درمنطقه بود. برخی منابع ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم «هیواتاب» با «میت» ترکیه راهم مطرح میکنند. چون نهادهای نظامی وامنیتی ترکیه معمولا تجربههای خود را درمورد مبارزه با «پ ک ک» به نیروهای نظامی و امنیتی ایران منتقل میکردند.»
رسول پور میگوید که هیوا و باند او به گفته منابع مختلف، بیش از ۳۰۰ شهروند غیرنظامیاعم از شهروند عادی، فرد روستایی، رهگذر، کاسبکار و کولبر را در 10 سال گذشته به قتل رساندند. او میافزاید :« در بیشتر موارد، لباسهای چریکهای مسلح پژاک را به تن آنها کردند و تحویل مقامات سپاه پاسداران دادند و در ازای تحویل هر جنازه، بین ۲۰ تا ۴۰ میلیون تومان دریافت کردند. آنها به این ترتیب القا میکردند که در مبارزه با پژاک تا این حد موفق بودهاند در حالی که به گفته منابع مختلف، تنها دو عضو رسمی پژاک توسط این باند کشته شده بودند.»
این روزنامه نگار کرد در ادامه میافزاید :« از جمله کارهای دیگری که این باند میکردند، باجگیری، تجاوز به دختران روستایی و قاچاق اسلحه و مواد مخدر بود. آنها یا به شکل خودسرانه و یا به شکل سازمانی، ماموریت پیدا کرده بودند که از هر روشی برای ایجاد رعب و وحشت و نیز مهار و بدنام کردن احزاب کرد در بین مردم کردستان ایران استفاده کنند.
نقطه مشترک مرتبط با قربانیان این بود که بیشتر آنها را از بین انسانهای سادهای انتخاب میکردند که کشتنشان سروصدای زیادی را دامن نزند. به این ترتیب، بیشتر خانوادهها تصور میکردند فرزندانشان گم شدهاند اما مدتها بعد از سوی دادسرای نظامی مطلع میشدند که آنهابه قتل رسیدهاند.»
پرونده همچنان برای ما باز است
«ایران وایر» با خواهر یکی از قربانیان قتلهایی که توسط «هیوا تاب» انجام شد گفتوگویی انجام داده است؛ مصاحبهای که میتواند برخی زوایای جنایات «هیوا تاب» را روشن کند.
گفتوگو به شرطی انجام شد که نامیاز وی و حتی شهر آنها در گزارش قید نشود. پس میگوییم آنها ساکن یکی از شهرهای مرزی کردستان هستند.
چگونه متوجه ناپدید شدن برادرتان شدید؟
- تاریخ دقیق را به یاد ندارم؛ تقریبا 15 یا 16 اردیبهشت 88 بود. چند هفتهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری. من البته اینها را به نقل از مادرم میگویم. در آن زمان در دانشگاه بودم و اطلاعی از ماجرا نداشتم. آن روز برادرم خانه بود. طبق معمول دوستش به دنبالش میآید و با هم بیرون میروند. این دو با هم خیلی صمیمی بودند و تقریبا همیشه با یکدیگر بودند. هر دو همسن بودندو هر دو 22 ساله.
اما برخلاف همیشه، شب به خانه بازنگشتند. مادرم که نگران شده بود با موبایل برادرم و دوستش تماس میگیرد اما گوشیها خاموش بودند. با دوستانشان تماس میگیرند تا شاید خبری از آنها به دست بیاورند، اما هیچ کس خبری از آنها نداشت. خانوادهام که بسیار نگران بودند جریان گم شدن برادرم را به پاسگاه اطلاع میدهند. به بیمارستانهای شهر میروندو حتی به پزشکی قانونی هم مراجعه میکنند اما هیچ جا نشانی از آنها نبود و هیچ کس خبری از آنها نداشت. خانوادهام دست به دامن شرکت مخابرات میشوند تا سیم کارت آنها را پیگیری کنند، اما از این راه هم ردی از آنها نیافتیم.
زمان میگذشت و ما همچنان بی خبر بودیم. شرایط بسیار وحشتناکی بر خانواده ما حاکم بود؛ شرایطی غیر قابل تصور. با صدای هر زنگی دلمان از جا کنده میشد که شاید خبری از برادرم باشد. مادر خوابهای عجیب میدید. شب و روز را در انتظار و اندوه سپری میکردیم. ما حتی به شهرهای دیگر هم سر زدیم برای این که بتوانیم ردی از آنها پیدا کنیم. در بیشتر ترمینال شهرها آگهی زدیم.
مقامات انتظامی هیچ حدس و گمانی نمیزدند یا به شما چیزی نمیگفتند؟
- چرا، میگفتند شاید عضو گروهکهایی مانند «پژاک» شدهاند. من حتی تلاش کردم از برخی دوستانی که در خارج از کشور دارم، کمک بگیرم تا با این گروهها تماس بگیرند و مشخصات و عکس برادرم و دوستش را به آنها برسانند تا اگر آنها در میان این گروهها هستند دست کم به خانواده ما خبر بدهند. اما آنها هم گفتند کسی را با چنین مشخصاتی نمیشناسند.
خود شما چنین احتمالی را میدادید که برادرتان عضوی از این گروهها شده باشد؟
- نه، اصلا. چون برادرم اصلا اهل این حرفهاا نبود. یعنی هیچ علاقهای به این مسایل نداشتند. ولی خب میگفتیم شاید کسی به زور آنها را وادار کرده باشد. وقتی در بیخبری و نگرانی مطلق باشید به هر وسیلهای چنگ میزنید و هر چیزی امیدوارکننده است. برای ما مهم این بود که او را پیدا کنیم.
و چه زمانی متوجه شدید که برادرتان کشته شده است؟
- دو سال بعد از ناپدید شدن آنها، یعنی مهر90 یک فرد ناشناس زنگ زد و نشانی برادرم و دوستش را داد و گفت که یک گروهکی به سرپرستی فردی به نام «هیوا تاب» پسران شما را به قتل رساندهاند و باید به دادگاه نظامیتهران مراجعه کنید.
آن زمان شما «هیوا تاب» را میشناختید؟ وقتی نام او را شنیدید برایتان آشنا بود؟
- نه، اصلا. هیچ گاه نشنیده بودیم.
در آن دو سال هرگز کسانی به شما مراجعه کردند که بگویند مثلا برادر شما رفته و جزو گروههای مسلح شده یا اینکه در درگیریهای مسلحانه کشته شده است؟
- نه. کاملا بیخبر بودیم یعنی هیچ منبعی نبود که خبری به ما بدهد.
در تهران به خانواده شما چه گفتند؟
- وقتی رفتند تهران به آنها گفتند که گروهکی ضد انقلاب به سرکردگی «هیوا تاب»، بیشتر از 300 نفر را قربانی کرده و با پوشاندن لباس اعضای «پژاک» به اجساد، آنها را به جای اعضای این گروه معرفی کرده و بابت هر جنازهای که تحویل دادهاند، مبلغی گرفتهاند.
اینها در دادگاه مطرح شده بود؟
- هیچ وقت هیچ جلسهای در دادگاه برپا نشد. ما فقط با سه نفر واسطه در ارتباط بودیم. آنها هم دایم تاکید میکردند که خود دولت شاکی پرونده است و همه کارها را انجام میدهد. میگفتند اینها چون ضد انقلاب هستند، طرف مقابل آنها دولت است و ما اجازه نمیدهیم حق بچههای شما پایمال شود. آنها به ما میگفتند که حتی بیشتر از ما از این وضعیت متاسف و ناراحت هستند. هر زمان که مادر و پدرم به تهران میرفتند، با هیچ قاضی یا جلسه دادگاهی روبهرو نمیشدند. تنها نوعی اطلاع رسانی بود که مثلا چند نفر از این باند را دستگیر کردیم و یا چند نفر از آنها فراری هستند یا این که باید همه اعضای این باند را دستگیر کنیم تا بعد بتوانیم تصمیم بگیریم.
پدرم بارها تاکید میکرد که میخواهد وکیل بگیرد و پیگیر پرونده باشد اما آنها اجازه این کار را نمیدادند و با عصبانیت میگفتند که ما میتوانستیم به شما چیزی نگوییم و شما هم هیچ وقت نمیفهمیدید که چه اتفاقی برای بچههایتان افتاده است. حتی برای رهبری و ریاست جمهوری هم نامه و ایمیل زدیم اما هرگز پاسخی نگرفتیم.
چه زمانی؟ بعد از این که به تهران میرفتید؟
- بله، همان زمان.
چه درخواستی داشتید؟
- خواستیم که رسیدگی کنند و تکلیف بچهها را روشن کنند تا دست کم بتوانیم با این «هیوا تاب» روبه رو بشویم یا جنازه بچه هایمان را به ما بدهند. ولی هنوزهم که هنوزه جنازهای به ما تحویل داده نشده است.
یعنی تا همین امروز؟
- بله تا همین امروز منتظر جنازه برادرم هستیم.
و چه پاسخی میدهند؟
- میگویند که جنازهای باقی نمانده است، جنازهها خاکستر شدهاند.
واقعا متاسفم خیلی تلخه.
- تلختر اما این است که نتوانی کاری انجام بدهی؛ بدهکار هم بشوی.
هیچ وقت نخواستید مساله را آشکار کنید؟ مثل جریان «کیانوش آسا» یا «سهراب» که خانوادههای آنها آشکارا اعتراض کردند؟
- پدرم تهدیدشان کرده بود که اگر پاسخ درست و حسابی به ما ندهید با رسانهها مصاحبه میکنم. ولی آنها میگفتند چون قضیه امنیتی است و اعضای این گروهک همه از اعضای عالی رتبههای سپاه و اطلاعات هستند، نباید داستان آشکار بشود. جریان کیانوش وسهراب فرق میکرد؛ وقتی کشته شدند مشخص بود که کی و کجا و چگونه کشته شدهاند ولی ما تا آخرین لحظه امیدوار بودیم که شاید زنده باشند؛ شاید زندان باشند و هزار شاید دیگر.
یک بار من از دانشگاه به شهرمان برمیگشتم، در ترمینال تبریز اعلامیهای دیدم که اعلام شده بود پسر دانشجوی ترم 3 ارشد مکانیک دانشگاه تبریز گم شده و هیچ اطلاعی از او نیست. این پسر در منطقهای نزدیک شهر ما زندگی میکرد. این دقیقا همان موقعی بود که ما داشتیم دنبال برادرم و دوستش میگشتیم. من این موضوع را برای کسی تعریف نکردم اما یک بار که مادرم به دادگاه نظامی در تهران رفته بود و با چند خانواده دیگر آشنا شده بود، از مادر پسری گفت که ترم سوم ارشد مکانیک دانشگاه تبریز بود. ما خیلی امیدوار بودیم که شاید برادرم زنده باشد، نمیتوانستیم باور کنیم که او کشته شده است.
الان که «هیوا تاب» هم اعدام شده، نمیخواهید آشکارا پیگیری کنید؟
- من به اعدام هیوا شک دارم چون هیچ وقت او را ندیدیم. دست کم باید از خانوادههای قربانیها در مراسم اعدام او حضور داشتند. سالی که رهبری به کردستان آمده بود خیلی از خانوادههایی که بچههاشان را مانند ما از دست داده بودند نامهای دادند و خواستار رسیدگی و پیگیری این مساله شدند. با عنوان قتلهای زنجیرهای هم از آن یاد کردند و ظاهرا ایشان دستور رسیدگی دادند.
در نامه از چند نفر نام برده شده بود؟ چند مقتول؟
- نمیدانم دقیقا چند نفر بودند ولی تعداد آنها زیاد بود.
آمار 300 نفر را از کجا شنیدید؟
- در دادگاه نظامی. آنها برای تسکین ما میگفتند که تعداد قربانیها بسیار زیاد بود. میگفتند که حدود 300 تن در این ماجرا قربانی شدهاند. بعضی وقتها هم میگفتند بیش از 300 تن. هرگز به طور روشن مشخص نشد، دادگاهی هم برگزار نشد که ابعاد این موضوع مشخص شود.
شما فکر میکنید نامهای که به رهبری نوشته شد آغازی برای پیگیری سرنوشت برادر شما و دیگر قربانیان بود؟
- فکر میکنم. البته ما آن زمان هیچ نامهای به رهبری ندادیم و تنها از طریق اداره آگاهی و اطلاعات پیگیر موضوع بودیم. ولی بعدها شنیدیم که مردم کردستان، به ویژه مریوان به رهبری نامهای نوشتند و گفتند که تعداد چنین گم شدنهایی زیاد شده است و نمیدانیم که چه بلایی سر بچههایمان آمده است.
پس تا زمان سفر رهبری به کردستان، «هیواتاب» همچنان بر سر کار بود؟
- بله. آنگونه که خودشان گفتهاند، بهمن ماه 89 دستگیر شد.
وقتی خبر اعدام «هیواتاب» را شنیدید چه حسی داشتید؟
- پدرم تلفنی به من خبر داد و گفت ببین که سایتها خبری در این مورد نوشتهاند؟ من هم جستوجو کردم و دیدم چندان خبری در این مورد نیست. من واقعا به آنها بیاعتمادم.
خوشحال نشدید؟
- نه خوشحال نشدم، فقط گریه میکردم. همه چیز برایم دوباره شروع شد؛ همه آن روزهایی که هر روز گریه میکردم و هر شب خوابهای عجیب میدیدم. به همان حال و هوا برگشتم. فکر نمیکنم خانوادهام هم از شنیدن این خبر خوشحال شده باشند.
حالا چه تصمیمیدارید؟
- اگر واقعا فضای امنیتی کشور مناسب باشد، من حتما پیگیری خواهم کرد ولی فعلا کسانی که همه کاره بودند هنوز هم هستند.چند بار خواستم بروم قوه قضاییه ولی به خاطر مادرم پشیمان شدم.
به خاطر مادرتان؟
- اواخر خرداد 88 خود من دستگیر شدم. دو روز در اطلاعات بازداشت بودم؛ همان زمان که خانوادهام مثل دیوانهها هر دری را برای پیدا کردن برادرم میزدند. از این که من درد مضاعف بودم احساس شرمندگی میکردم به ویژه این که نمیدانستم واقعا چه اتفاقی قرار است برایم بیفتد.
شما به خاطر جنبش سبز دستگیر شدید؟
-بله. من خیلی فعال بودم ولی بعد از این ماجرا همه چیز از سرم افتاد. فعلا شرایط روحی ما مناسب نیست و این که مطمئنم کاری از پیش نخواهد رفت.
خانواده دوست برادرتان هم شرایط شما و داستانی مشابه شما داشتند؟
- بله. شاید هم بدتر.
تا حالا دولت به شما هیچ پیشنهادی داده که مثلا غرامت میدهیم ولی شما پیگیری نکنید؟
- بله. خواستند که مثلا دیه بدهند، ولی قبول نکردیم. پدرم میگفت باید بفهمیم که چه اتفاقی افتاده و چه کسی پسرم را کشته است. چرا دولت میخواهد غرامت بدهد؟
الان دقیقا منتظر چه چیزی هستید؟ چه خواستهای دارید؟ چه انتظاری دارید؟
- پدر و مادرم را نمیدانم ولی خودم منتظر یک فرصت هستم. این پرونده برای من هنوز باز است.
اگرالان در برابر یکی از مقامات ارشد قضایی ایران باشید چه درخواستی دارید؟
- نمیدانم چه بگویم. فکر نمیکنم درخواستی از آنها داشته باشم؛ از کسانی که جنازه برادرم را به ما نمیدهند؛ کسانی که خودشان میروند و شناسنامهاش را باطل میکنند بدون اینکه ما در جریان باشیم؛ بدون اینکه برای برادرم قبری یا مراسمی بتوانیم بگیریم.
اگر واقعا دیگر جنازهای در کار نباشد؛ اگر واقعا «هیوا تاب» عامل قتل بوده و اعدام شده باشد؟
- من در کل نسبت به اعدام نظر مثبتی ندارم که مثلا از اعدام این فرد خوشحال بشوم. بیشتر دلم میخواست با او رو در رو بشوم. این پرونده برای ما، برای من و خانوادهام تمام نشده است. شاید برای آنها و با اعدام «هیواتاب» تمام شده باشد اما برای ما هنوز باز است.
از بخش پاسخگویی دیدن کنید
در این بخش ایران وایر میتوانید با مسوولان تماس بگیرید و کارزار خود را برای مشکلات مختلف راهاندازی کنید
ثبت نظر